3 و لمّا احتج . . . دعواهم ،
استدلال سوم در گفتار حضرت اين است كه وقتى انصار ، خود را در امامت شريك دانستند و گفتند : يك فرمانروا ، از ما و يكى از شما ، مهاجران با توسل به سخنى كه از پيامبر نقل شده است كه امامان از قريش هستند ، استدلال كردند به اين كه امام از آنها بايد باشد و گفتند : ما از
[ 15 ] سوره انفال ( 8 ) آيه ( 74 ) يعنى : در كتاب خدا برخى از خويشان بر ديگران برترى داده شدهاند .
[ 16 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 68 ) يعنى : نزديكترين مردم به ابراهيم كسانى مىباشند كه پيرو او بودند .
[ 763 ]
همان دودمان و شاخه همان درخت مقدس مىباشيم ، و با اين دليل بر انصار غالب شدند . اكنون مىتوان گفت كه اگر غلبه و پيروزى احتجاج مهاجران بر انصار ، به دليل خويشاونديشان با رسول خدا باشد پس امام و خاندانش به اين امر سزاوارتر هستند ، زيرا ايشان از انصار به آن حضرت نزديكتر و بلكه ميوه آن درخت و نتيجه آن مىباشند و اما اگر به دليل خويشاوندى نباشد ، استدلال انصار ، حاكم و ادعايشان براى امامت و پيشوايى به حال خود باقى است .
6 ششمين نكته از نكاتى كه در اين نامه امام وجود دارد ، پاسخ وى از ادعاى معاويه است كه خيال كرده بود : حضرت بر خلفاى ديگر حسد برده و به آنان ستم كرده است . شرح مطلب آن است كه يا ادعاى تو در اين مورد درست است يا نادرست ، اگر ادعاى تو مبنى بر اين كه من نسبت به خلفا ستم كردهام درست باشد به تو ربطى ندارد ، زيرا نسبت به تو كارى انجام ندادهام كه از تو عذرى بخواهم . و بعد اين بيان را با شعر ابى ذويب تاكيد فرموده است كه اولش اين است :
و عيّرها الواشون انى احبها
و تلك شكاة ظاهر عنك عارها [ 17 ]
اين شعر ضرب المثلى است براى كسى كه امرى را منكر شود كه ربطى به او ندارد و انكارش بر او ، لازم نيست .
7 نكته هفتم ، سخن امام در پاسخ معاويه است كه درباره وى به منظور سرزنش و توبيخ و پايين آوردن مقام آن حضرت ادعا كرده بود كه تو را مانند شتر مهار شده با خوارى و زور مىكشاندند تا با خليفههاى زمان بيعت كنى امام ( ع ) در پاسخ بر خلاف انتظار معاويه ادعاى توبيخآميز وى را بر ضرر معاويه
[ 17 ] بدگويان دوست مرا سرزنش مىكنند كه من او را دوست مىدارم ، اما اى دوست ، آن ، گناهى است كه ننگ و عارش از تو دور است .
[ 764 ]
دگرگون كرد و بيان فرموده است كه اين امر نه مذمّتى براى من است و نه رسوايى و فضيحت بلكه ستايش و مدح است و تويى كه با اين ادعا مفتضح و رسوا شدى ، دليل بر اين معنا آن است كه وقتى بطور يقين بر خودش ثابت شد كه راهش درست و شك و شبههاى در دينش ندارد اين كه او را به زور و جبر به بيعت وادار كنند كمال و فضيلت است نه نقصان و مذمت و اما اين كه مخالفان او را مجبور مىكردند كه با آنها بيعت كند و او در دين خود ثابت قدم بود از شرافت و ارزش او نمىكاهد زيرا رسوايى آنگاه به وجود مىآيد كه عيب كسى ظاهر شود ، و اما آنچه كه عيب نباشد رسوايى هم ندارد و دليل اين كه اين ادعا براى معاويه فضاحت و رسوايى دارد آن است كه معلوم مىشود او ميان مدح و ذم و ستايش و بدگويى هيچ فرقى نمىفهمد .