شرح
امام ( ع ) در اين خطبه نخست خداى را ستوده و سپس ذات اقدس وى را از چند امر ، منزّه و دور دانسته است :
1 خداوند به حواس ظاهر در نمىآيد ، حضرت از حواس به عنوان شواهد تعبير فرموده است زيرا آنها مدركات خود را مشاهده مىكنند و با آن تماس مىگيرند ، و پيش از اين بارها ثابت شده است كه خداوند از درك شدن به حواس پاك و منزه است .
2 مكانها او را در بر نمىگيرد و بر او احاطه نمىيابد و اين از بديهيات است كه خداوند جا و مكان ندارد .
3 چشمها او را نمىبينند ، ذكر اين صفت پس از نفى درك شواهد كه عموميت دارد ، به اين دليل است كه ممكن است برخى تصور كنند كه گر چه خداوند را بقيّه حواس نتوانند درك كنند ولى چشمها مىتوانند او را ببينند ، چنان كه تعدادى از مردم اين عقيده را دارند و مىگويند : نفى ديده شدن از ذات حق تعالى گمراهى بلكه كفر است ( پاك و منزه است ذات بارى از آنچه اين ستمكاران و اهل باطل مىگويند . ) 4 با پردههاى مادى و حجابهاى جسمانى ذات اقدس حق تعالى پوشيده نمىشود زيرا چنين پوششى خاصّ اجسام است و حق تعالى از جسم بودن پاك و مبرّاست .
5 حادث و پديده نيست ، و دليل بر آن ، حادث بودن آفريدههايش
[ 226 ]
مىباشد ، در اين مورد امام ( ع ) حدوث آفرينش را دليل بر دو امر دانسته است :
الف بر قديم بودن ذات حق تعالى . ب بر اصل وجود و هستى خداوند ، و شرح اين مطلب در خطبه 151 ذيل الحمد للَّه دال على وجوده بخلقه . . . ذكر شد 1 ، جز آن كه در آن جا ، هستى آفريدهها را دليل بر وجود خدا دانسته ، ولى در اين خطبه حدوث آنها را دليل قرار داده است و چون هستى ممكنات دليل بر هستى صانع آنها مىباشد . پس سزاوار است كه حدوث آنها دليل بر قدم حق تعالى باشد قديم بودن و ازليّت براى خداوند به يك معناست .
6 شبيه و مانندى براى او نيست زيرا همانندى ويژه آفريدههاى وى است ، اين مطلب نيز در بيان خطبه نام برده فوق به تفصيل شرح شده است .
7 خداوند در وعدههاى خود صادق است يعنى آنچه در كتابهاى پيامبرانش خبر داده در تحقق آن شكّى نيست خواه مربوط به امور دنيا باشد چنان كه وعده نصرت به پيامبر و يارانش داده كه مىفرمايد : « وَعَدَكُم اللَّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً تأخُذُوْنَها [ 2 ] . . . » و نيز وعده داده است كه آنان را در زمين خليفه قرار دهد :
« وَعَد اللَّهُ الَّذين آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فىِ الأرْضِ [ 3 ] . » و خواه مربوط به آخرت باشد چنان كه بندگان صالحش را وعده بهشت و ثواب جزيل داده است ، و خلف وعد كذب است و آن هم بر خداى متعال محال است چنان كه در قرآن مىفرمايد : « إنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ [ 4 ] . »
-----------
( 1 ) صفحه 228 ، ج 3 .
[ 2 ] سوره فتح ( 48 ) قسمتى از آيه ( 19 ) ، يعنى : خدا به شما نويد داده است كه غنيمتهاى فراوانى به دست آوريد .
[ 3 ] سوره نور ( 24 ) قسمتى از آيه ( 54 ) ، يعنى : خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند وعده داده است كه آنان را در روى زمين خليفه قرار دهد .
[ 4 ] سوره رعد ( 13 ) قسمتى از آيه ( 30 ) ، يعنى : بدرستى كه خداوند خلف وعد انجام نمىدهد .
[ 227 ]
8 به بندگانش ستم روا نمىدارد ، بر خلاف سلاطين و پادشاهان روى زمين كه هر گاه ستم كردن بر زير دستان به سودشان باشد و از آن لذت ببرند و يا در ترك آن ضررى احساس كنند در حق آنان روا مىدارند ، و اين خود معلول طبيعت مادى بشرى است كه اين را براى خود كمال مىداند ، ولى ذات اقدس پروردگار از چنين خاصيّتى مبرّا و دور است .
9 در ميان آفريدههايش به عدل رفتار مىكند و نظام خلقت را بر پايه عدل استوار فرموده است ، اين مطلب آن چنان روشن است كه نيازى به توضيح ندارد .
10 به دليل حدوث مخلوقاتش بر ازليّت و بىآغازيش استدلال ، و به دليل اهميت اين موضوع ، به اختلاف عبارت آن را تكرار فرموده است .
11 به ناتوانى مخلوقات بر كمال قدرت وى استدلال مىشود . آنچه غير از ذات خداست بطور كلّى داغ نقص قدرت بلكه كمال عجز و ناتوانى بر پيشانى دارد ، زيرا همگى نيازمند به او هستند و او مبدأ وجودى همه آنهاست و هيچ كدام از سببها و علّتها ، علّت واقعى نيستند بلكه همه از معدّات مىباشند پس در حقيقت هيچ قدرتى نيست مگر از او و براى او ، و شكل منطقى استدلال با يك قياس استثنايى چنين است : اگر خداوند نسبت به وجود امرى عجز و ناتوانى مىداشت ، مبدأ وجودى آن واقع نمىشد ، امّا او مبدأ تمام هستيهاست ،
پس قدرت كاملهاش بر تمام آنها ثابت است .
يادآورى : از باب اصطلاح ، عجز در موردى به كار مىرود كه از آن انتظار قدرت مىرود مثل اين كه به ديوار نمىگويند عاجز است زيرا از آن انتظار قدرت و توانايى نمىرود .
12 جاودانه است زيرا جز ذات اقدس وى همه چيز محكوم به فناست .
قدرت و حاكميّت حق تعالى بر آنچه از آفريدههايش كه آمادگى فنا دارند ،
[ 228 ]
صورت عدم افاضه مىفرمايد ، چنان كه قرآن به اين معنا اشاره مىكند : « و نُفِخَ فى الصُّور فَصَعِقَ مَنْ فى السَّمواتِ وَ مَنْ فىِ الارضِ ، اِلاّ مَنْ شاء . . . » [ 5 ] شكل استدلال براى اثبات اين صفت بر طبق قياس استثنايى چنين است : اگر خدا هم مانند بقيه مخلوقات مقهور فنا و نيستى بود جايز الفنا و ممكن مىبود و حال آن كه واجب الوجود بالذات است ، پس مقهور فنا نيست بلكه جاويد است و براى هميشه ثابت مىباشد .
13 حق تعالى يكتا و أحد است ، واحد نيست كه در سلسله اعداد در آيد ،
بلكه مبدأ تمام كثرات و شمارنده همه آنهاست ، در مباحث گذشته بارها اين معنا را بيان داشتيم كه : اطلاق وحدت بر خدا چگونه و به چه معناست و اين جا ، نيازى به اعاده آن نيست .
14 جاودانه است نه در محدوده زمان ، اين نيز در گذشته روشن شد كه دائم بودن وجود حق تعالى به معناى مساوى بودن وجود او با وجود زمان است ، زيرا وى پس از آفرينش مجرّدات زمان را ايجاد فرمود و مساوى با زمان بودن به معناى در زمان بودن نيست و به دليل اين كه واژه امد به معناى نهايت زمان و سرانجام فرصتى است كه براى موجود زمانى تحقّق دارد و نيز ثابت شده است كه خداوند موجودى زمانى نيست بنابراين ثابت مىشود كه وى جاودانى و بدون زمان است .
15 استوار است امّا بر پايهاى متكى نيست كه او را بر پاى دارد مانند همه ممكنات و اين در حقيقت همان معناى واجب الوجود است كه ما در شرح جمله الحمد للَّه الدال على وجوده بخلقه مبرهن ساختيم و نيز بسيارى از مباحث اين فصل در آن خطبه ذكر شده است .
[ 5 ] سوره زمر ( 39 ) قسمتى از آيه ( 68 ) ، يعنى : فرياد عظيم در صور دميده شود تا جز آنچه كه خدا بقايش را خواسته هر كه در آسمانها و زمين است مدهوش و محكوم به فنا شوند .
[ 229 ]
16 انديشهها او را دريابند ، ولى نه با حواسّ ظاهر ، يعنى ذهنها به اندازه توان خود به سبب صفات سلبى و نسبى وى را مىشناسند ، و اين كه امام مىفرمايد : لا بمشاعره ، مقصود آن است كه اين تصور ، نه از طريق حواس ظاهر است و نه تصورى است شبيه به آنچه از آن طريق و به وسيله آنها به دست مىآيد ، بلكه بر وجهى شايستهتر و با عقل صرف ، دور از علايق مادّى و توابع آن ، از قبيل : وضع ، مكان ، مقدار و . . . درك مىشود .
17 ديدگان گواه بر هستى وى هستند ، نه بر حضورش ، اين صفت اشاره به آن است كه چشمها عقول را وادار مىكنند تا از روى آثار قدرت و لطيفههاى صفت و خلاصه آنچه كه با آنها درك مىشود به وجود حق تعالى گواهى دهند و چون اين گواهى امرى است بسيار روشن ، چنان است كه گويا خداوند در ميان همه ديدنيها مشهود است هر چند كه چشم ، او را به حضور نمىآورد و با ذات وى تماسّ نمىگيرد ، و احتمال ديگر در معناى عبارت امام ( ع ) آن است كه وجود ديدنيها و زيباييهاى آن ، شاهد بر وجود صانع سبحانه و تعالى مىباشد ، نه بر حضور حسى او .
18 حق تعالى در وهم و خيال نگنجد ، خداوند به دليل اين كه مجرّد از ماده است عقل بر او احاطه ندارد ، چه رسد به نيروى واهمه ، زيرا اين قوه به معانى جزئيّهاى تعلق مىگيرد كه از محسوسها و امور مادّى به دست مىآيند .
طرز استدلال و شكل قياسى كه در اين جا تشكيل مىشود چنين است : هيچ واجب الوجودى با نيرويى كه اشياى مادى و داراى وضع را درك مىكند ، ادراك نمىشود ، و هر چه با ، وهم درك شود تعلق به امر مادّيى دارد كه داراى وضع است ، و نتيجه اين مقدمات اين است : هيچ واجب الوجودى به وسيله و هم بكلّى درك نمىشود ، تا چه رسد به احاطه اين نيرو بر او ، كه حقيقت وى را درك كند ، اين مطلبى است كه بارها در مباحث قبل ذكر شده است .
[ 230 ]
19 حق تعالى خود را براى اوهام و خيالها ، روشن و متجلّى ساخته است ، چون ثابت شده است كه نيروى واهمه ، تنها محسوسهاى جزيى را در مىيابد ، پس معناى تجلّى خداوند براى اوهام آن است كه حق تعالى در صورتهاى جزيى تمام آنچه كه به وسيله وهمها درك مىشوند ، نشان داده است كه او صانع و موجد آنهاست ، زيرا اوهام ، موقعى كه به خود و تغييرات عارضه بر خود مىنگرند ، در مىيابند كه موجدى دارند و اين تغييرات از ناحيه اوست و اين ادراك جزيى غير از ادراك عقلى است كه كلّى مىباشد .
حرف باء در كلمه بها به معناى سببيّت است يعنى اصل وجود اين قوا دليل اساسى براى تجلّى خداوند در خود آنهاست و ممكن است كه به معناى فى باشد يعنى : خداوند براى آنها در وجودشان ظهور فرموده است ، واژه بل براى برگشتن از امرى ناممكن ( احاطه ) و اثبات آنچه ممكن است يعنى تجلى و ظهور حق تعالى .