16 و بمضادّته بين الامور عرف ان لا ضدّ له ،
چون او ميان اضداد ، تضاد به وجود آورد . دانسته مىشود كه وى را ضدّى نيست اين عبارت به چند وجه بر نبودن ضدّ براى خداوند دلالت مىكند .
1 تمام اضداد را خدا آفريده است ، پس اگر او را ضدّى باشد لازم آيد كه خودش را هم آفريده باشد زيرا طرفين اضداد مخلوق وى هستند بنابراين هم ضد خود را آفريده و هم نفس خود را با اين كه خداوند مخلوق نيست .
2 تضاد ، امرى اضافى و نوعى نسبت ميان اشياء مىباشد و بر دو قسم تقسيم مىشود ، حقيقى و غير حقيقى .
الف اضافه حقيقى جايى است كه ماهيت هر كدام از طرفين بدون ديگرى به هيچ وجه قابل تصور نيست ، ( مثل فوق و تحت ) ب اضافه غير حقيقى آن است كه دو طرف وجود دارند ولى اضافه و نسبت بر آنها عارض شده است و در هر دو قسمت براى تحقق اضافه و نسبت تضاد وجود هر دو لازم است و وجود هر كدام بستگى به وجود ديگرى دارد ، پس اگر واجب الوجود ضد داشته باشد وجودش متعلق به غير خواهد بود و واجب الوجود بالذات نخواهد بود و اين خلاف فرض است .
3 آخرين دليل آن است كه ضدّان دو امر ثبوتى هستند كه پشت سر هم بر محلّى وارد مىشوند . و اجتماعشان محال است و اگر ضدّى براى خدا فرض شود همچنان كه او محتاج به محل است خدا هم كه طرف ديگر ضد است نياز به محل خواهد داشت و حال آن كه در حق تعالى هيچ نيازى نيست نه به محل و نه به چيز ديگرى . 17 نفى قرين از خداوند متعال : امام مىفرمايد : چون ميان موجودات
[ 279 ]
تقارن بر قرار ساخته ، پس وى را قرينى نيست ، شارح اين مطلب را به دو دليل كه از سخن امام ( ع ) برمىآيد به اثبات رسانده است :
الف حق تعالى تمام موجودات نزديك به يكديگر را آفريده و اگر خود قرين داشته باشد پس خودش هم جزء مقترنات و مخلوق خود خواهد شد و اين امرى محال و باطل است .
ب تقارن نيز مثل تضاد از باب اضافه است ، و براى تحقق آن ، يكى از طرفها نياز و احتياج به طرف ديگر دارد ، و اگر براى خدا هم قرين و همتاى نزديكى فرض شود ، نيازمندى و نقص در وى لازم مىآيد چنان كه در نفى تضادّ تشريح شد و اين امر بر ذات اقدس خداوند محال و باطل است .
18 اين صفت كه در واقع شاهد مثال و شرحى براى ويژگى شماره 16 مىباشد آن است كه به عنوان نمونه خالق جهان ميان مخلوقاتى چند تضاد بر قرار ساخته كه از جمله آنها نور و ظلمت يا تاريكى و روشنايى است .
اختلاف دانشمندان در تعريف حقيقت و ماهيت ظلمت : ميان بعضى از دانشمندان در چگونگى وقوع تضادّ بين نور و ظلمت اختلافى است كه از تعريف ظلمت نشأت گرفته ، برخى آن را عدمى دانسته و عده ديگر وجودى مىدانند كه شارح از اين عدّه است و آن را امرى وجودى و ضدّ نور مىداند گروه سوم برآنند كه حقيقت ظلمت روشن نبودن چيزى است كه در اصل بايد روشن باشد [ 4 ] .
بنابراين قول عدم صرف نيست و مجازا ضد خواهد بود . و برخى ديگر از مثالهايى كه حضرت به عنوان مثال براى متضادها بيان فرمود . از اين قرار است : سفيدى و سياهى ، خشكى و ترى ، گرمى و سردى و تضادى كه خداوند تعالى ميان اينها بر قرار ساخته عبارت از آن است كه آنها را با اين طبيعتهاى متخالف آفريده است .
[ 4 ] اين عدم را در اصطلاح منطق عدم ملكه مىگويند در مقابل بالايى كه عدم مطلق .
[ 280 ]