لغات
حجة داحضه : دليل باطل و ابرح جهالة بنفسه : در ناآگاهى نفس خود اصرار ورزيده و از اين عمل شگفتزده و خوشحال است .
بلول : سلامت و تندرستى .
ضاحى : آنچه جلو آفتاب قرار گرفته است .
ممضّ : دردآور .
سطوة : قهر و خشم ، و جمع آن سطوات است .
تجلّد : صبر كردن توأم با رنج .
ورطه : هلاكت تعّمدك : تو را مورد قصد قرار داد كنف : با نون ساكن ، از چيزى نگهدارى كردن و آن را گرد آوردن ، با فتح نون : طرف و جانب آذنك : تو را آگاه كرد منسك : جاى عبادت ، در اصل به معناى هر جايى كه در آن تردّد و رفت و آمد باشد و مورد قصد واقع شود .
تحرّى : در جستجوى بهتر ، و سزاوارتر بودن و شم برق النجاة : و به سوى درخشندگى بنگر .