7 لم يجمع بيت واحد . . . و انا ثالثهما ،
در اين عبارت اشاره مىكند به اين مطلب كه او نخستين مردى است كه اسلام آورد و به پيغمبر گرويد . تفصيل بيشتر اين امر در خطبههاى پيشين بيان شده است در خطبه شماره 68 : آيا من به خدا دروغ مىبندم و حال آن كه من اولين ايمان آورنده به او مىباشم [ 71 ] ، و در خطبه شماره 56 : پس از من بيزارى مجوييد زيرا من بر فطرت توحيد زاده شدهام ، و بر همه مردم در اسلام آوردن و هجرت كردن سبقت جستهام [ 72 ] .
طبرى در تاريخ خود از عباد بن عبد اللَّه نقل مىكند كه شنيدم امير المؤمنين
[ 71 ] اين خطبه در مذمت اهل عراق است . ( مترجم )
[ 72 ] اين خطبه در توصيف مردى مذموم و بيان برترى خود بر او بود .
[ 532 ]
فرمود : من بنده خدا و برادر رسول خدايم و من صديق اكبرم و پس از من هر كس چنين ادعايى كند ، دروغگو و افترا زننده است و من هفت سال پيش از بقيه مردم نماز بجا مىآوردم ، و بنا به روايت ديگر فرمود : من صدّيق و فاروق نخستينم كه هفت سال پيش از ابو بكر ايمان آوردم و نماز خواندم ، و به وجوه ديگرى نيز اين مطلب نقل شده است :
الف ابن مسعود مىگويد : به مكه وارد شدم ، رفتم نزد عباس بن عبد المطلب كه آن روز فروشنده عطر بود و نزديك زمزم نشسته بود ، در حالى كه ما نزد او حضور داشتيم ناگهان مردى با دو جامه سفيد از باب صفا جلو آمد در حالى كه زلفهاى مجعّد و پيچ در پيچ تا نيمههاى دو گوش او را فرا گرفته بود ،
داراى قامتى بلند و دماغى عقابى بود كه ميانه آن بر آمده و سوراخهايش تنگ مىنمود ، چشمهايش درشت و سياه و ريشش انبوه و پر پشت بود ، دندانهايى روشن و درخشان داشت رنگ چهرهاش سفيد متمايل به قرمز بود ، كودكى نزديك به بلوغ يا نوجوانى بالغ با صورتى زيبا در پهلوى راست او قرار داشت به دنبال ايشان زنى روان بود كه موارد زينت خود را پوشيده بود ، اين چند نفر به طرف حجر روان شدند ، نخست آن مرد و سپس آن جوان نورس حجر را لمس كردند و بعد به طواف خانه پرداختند و پس از آن سنگ را قبله قرار دادند ،
نوجوان در پهلوى آن مرد و آن زن هم پشت سرشان قرار گرفت ، اركان نماز را بطور كامل انجام دادند وقتى كه ما اين وضع بىسابقه را مشاهده كرديم به عباس گفتيم ما كه تا كنون چنين دينى در ميان شما متدينين نديدهايم . گفت : آرى به خدا سوگند چنين است گفتيم اينها چه كسانى مىباشند ؟ آنان را براى ما معرفى كرد ، و سپس گفت : به خدا قسم در روى اين زمين ، جز اين سه نفر به اين دين يافت نمىشود و نظير اين داستان از عفيف بن قيس نيز نقل شده است .
ب از معقل بن يسار نقل شده است كه گفت : نزد پيامبر بودم به من
[ 533 ]
فرمود : آيا مىخواهى به عيادت فاطمه ( ع ) بر وى ؟ عرض كردم : البته كه مىآيم ،
برخاستيم و با هم رفتيم ، پيامبر به دخترش فرمود : حالت چطور است ؟ فاطمه عرض كرد : به خدا سوگند بيماريم طولانى شده و حزن و اندوهم شدت يافته است زنها به من مىگويند پدرت به تو شوهرى داده است كه ثروت و مالى ندارد پيامبر فرمود : آيا خوشحال نيستى كه ترا شوهرى دادهام كه پيشتازترين افراد امتم در اسلام آوردن است و دانشش از همه بيشتر و فضيلت حلم و بردبارى وى بر تمام آنها راجح مىباشد ؟ فاطمه عرض كرد : البته كه خوشحالم ،
اى رسول گرامى .
همين حديث از ابو ايوب انصارى ، امام جعفر صادق ( ع ) ، سدّى ،
ابن عباس ، جابر بن عبد اللَّه انصارى ، اسماء بنت عميس ، و ام ايمن ، نيز روايت شده است .
ج ابو رافع مىگويد : براى ديدن ابو ذر و خدا حافظى با وى به سرزمين ربذه رفتم ، ابو ذر ضمن سخنانى به من گفت : در آينده نزديك براى شما آزمايشى بزرگ در پيش است پس تقواى الهى را پيشه خود سازيد ، و دست از دامن على بن ابيطالب بر نداريد ، از او پيروى كنيد زيرا من از پيامبر اكرم شنيدم كه با وى فرمود اى على ( ع ) تو نخستين شخصى هستى كه به من ايمان آورده و اولين فردى مىباشى كه در روز رستاخيز با من مصافحه مىكنى ، و تو صديق اكبر و فاروق هستى كه حق را از باطل جدا مىكنى ؟ و تو يعسوب المؤمنين مىباشى .
د ابو ايوب انصارى مىگويد كه پيامبر خدا فرمود : فرشتگان الهى هفت سال بر من و بر على ( ع ) دعا و صلوات نثار كردند به دليل اين كه در آن مدت بجز وى مردى با من نماز نخواند .
اين را نيز بدانيد كه برخى از اشخاص نادان به اين امر اعتراض كرده و
[ 534 ]
گفتهاند : على بن ابيطالب هنگامى كه اسلام آورد به سن بلوغ نرسيده بود بنابراين ايمان و اسلامش معتبر نيست ولى از اين اعتراض به چند وجه پاسخ داده شده است كه به ذكر آن مىپردازيم :
1 در مرحله اول ، اين را قبول نداريم كه حضرت على ( ع ) هنگام اسلام آوردن بالغ نبوده است و چند دليل نقلى براى آن وجود دارد كه هم اكنون خاطر نشان مىكنيم :
الف شداد بن أوس گفت : از خبّاب بن الارتّ پرسيدم كه حضرت على هنگام مسلمان شدن چند ساله بود ؟ او گفت : در آن موقع پانزده سال از عمرش مىگذشت و در آن روز بالغ و كامل در بلوغ بود .
ب ابو قتاده از حسن بصرى نقل كرده است كه نخستين مسلمان على بن ابيطالب بود ، وى در آن موقع پانزده ساله بوده است .
ج حذيفه يمانى گفت : هنگامى كه على ( ع ) چهارده سال از سنش مىگذشت و با پيامبر شبانه روز نماز مىخواند ، ما بت پرست بوديم و به پرستش سنگها و شرب خمر و ميگسارى بسر مىبرديم ، در آن موقع قريش به آن حضرت نسبت سفاهت و نادانى مىدادند اما هيچ كس به دفاع از وى برنمىخاست بجز على بن ابيطالب .
2 پاسخ دوم از اعتراض بر بالغ نبودن على ( ع ) هنگام اسلام آوردن آن است كه آنچه از اطلاق واژه كافر و مسلم تبادر به ذهن مىكند بالغ بودن ( ذهن ) و كودك نبودن از اين جهت است نه از نظر سنّى و تبادر به ذهن هم خود دليل بر حقيقت است . بنابراين به ظاهر امر رجوع مىكنيم كه گفتهاند : على اسلام آورد و خود اين كلام دليل است بر آن كه در آن وقت بالغ بود و نسبت به آنچه انجام مىداد عقل داشت ، بعلاوه كه در سرزمينهاى گرم مثل شهر مكه و نواحى آن ، بطور معمول طبيعتهاى سالم ، پيش از پانزده سالگى به حد بلوغ مىرسند و
[ 535 ]
حتى بعضى در سن دوازده سالگى حالت احتلام براىشان اتفاق افتاده است .
3 پاسخ سوم كه ريشه اعتراض را در هم مىشكند و اساس و بنيان آن را ويران مىسازد اين است كه اگر اسلام آوردن آن حضرت در زمان بلوغش بوده است كه مقصود حاصل است و اگر بالغ نبوده ، باز كافر بر او اطلاق نمىشود زيرا مولود بر فطرت بوده است ، پس اين كه مىگويند على ( ع ) در فلان سنّ اسلام آورده ، مراد آن است كه در اين موقع به عبادت خداوند آغاز كرده و اطاعت فرمان خدا و رسولش را گردن نهاده است . بنابراين اسلام وى اسلامى فطرى و ايمان خالصى بود كه بر زمينه پاك و نفس مقدس او وارد شد ، نفس مقدس او كه هرگز به ناشايستگيهاى جهالت و بت پرستى و عقايد باطلى كه بر ضد حق است آلوده نشده بود اين عقايد باطله معمولا در نفوس آنان كه سالها عمر خود را در بىايمانى و شرك گذرانده و سپس اسلام مىآورند ، جايگزين مىشود ، آرى ايمان على ( ع ) به خدا و پيامبر وى موقعى تحقق يافت كه صفحه دلش آن چنان از كدورتهاى باطل پاك و مصفّا بود كه تمثالى از حق و تصويرى از حقيقت را مجسم مىساخت ( اين بود جايگاه ايمان على ( ع ) ) اما ديگران موقعى ايمان آوردند كه سالها در كفر و شرك گذرانده بودند ، بنابراين تحقق و جايگزينى ايمان در دلهاى آنان در صورتى ميسر مىشود كه با زحمتهاى زياد و ممارستهاى طولانى ، آثار باطل و ملكات سوء را از خود محو كنند ، پس چقدر فرق است ميان اين دو مسلمان ، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا .
8 هشتمين ويژگى امير المومنين و موقعيت او با پيامبر اكرم آن است كه او نور وحى را رؤيت و رايچه طيبه نبوت را احساس مىكرد و ناله بىتابانه شيطان را مىشنيد ، و اين امور از بالاترين مراتب اوليا مىباشد .
نكتههاى بلاغى : امام ( ع ) لفظ نور و روشنايى را استعاره آورده است از آنچه كه با چشم بصيرت جاودانه خود مشاهده كرده و مشاهدات وى عبارت
[ 536 ]
است از اسرار وحى و نبوت و علوم تنزيل و دقايق تأويل اينها بر صفحه نفس قدسى او . وجه استعاره آن است كه اين علوم و اسرار انسان را از تاريكيهاى جهل و نادانى در طريق حق به سوى حق تعالى راهنمايى مىكند چنان كه نور مادى در راههاى محسوس راه انسان را روشن مىسازد و چون روشنايى ، خود بهره بصرى است با آوردن واژه رويت و ديدن اين استعاره را ترشيح فرموده ، و كلمه ريح را نيز از موقعيت و مقام پيامبرى و رازهاى آن استعاره آورده و براى ترشيح از واژه شمّ بوييد استفاده فرموده است به دليل آن كه ، بهره حس شامّه است .
اما اين كه حضرت صداى ناله شيطان را مىشنيد ، پيش از اين درباره چگونگى شنيدن انسان صداى فرشته و شيطان و ديدن صورت او ، توضيح داديم ، كه اين امور در صورتى ميسر است كه نفس آدمى براى طلب معانى معقول و فرود آوردن آن به طرف صفحه خيال ، از قوه مخيله كمك بگيرد تا آن را به شهود سمعى ، حس مشترك برساند .
از اين مطالب چنين استفاده مىشود كه امام ( ع ) آمادگى داشت كه صداى گريه شيطان را بشنود ، اين ديو حيلهگر ، هنگامى كه از پيروى مردم و تسليم آنان در برابر دستورهاى گمراه كنندهاش نااميد شد ، فريادش به ناله بلند شد ، زيرا متوجه شد كه خلق حاضر نيستند در برابر او خضوع كنند و ، وى را بپرستند .
توضيح اين كه نفس مقدس امام ( ع ) معناى شيطان را همراه با مفهوم يأس و اندوه تصور مىكرد و سپس نيروى تصوير ساز مخيلهاش آن را به صورت فرياد زننده اندوهگين تصوير و به سوى صفحه خيال پايينش مىآورد ، اين بود كه آن حضرت ناله دردناك شيطان را مىشنيد . و اين معنا را سخن رسول خدا تأييد مىكند موقعى كه در مورد اين امور از پيامبر سؤالهايى مطرح ساخت ،
فرمود : آنچه را كه من مىشنوم ، تو نيز آن را مىشنوى و آنچه مىبينم تو نيز
[ 537 ]
مىبينى اما تو پيامبر نيستى ، اين فرمايش رسول خدا گواه روشنى است بر اين كه آن حضرت به مقامى رسيده بود كه آواز وحى و سخن فرشته و صداى شيطان را مىشنيد و بالاخره روح پاك و نفس قدسى امام ، تمام كمالات ديدنى و شنيدنى و غير آن را دارا بود بجز مقام نبوت و پيامبرى كه اين مطلب براى هيچ فردى از افراد انسانى حاصل نمىشود ، مگر با دارا بودن شرايطى كه ما در مقدّمات كتاب آنها را مشروحا بيان داشتيم و در همان مورد فرق ميان نبى و ديگر دارندگان نفوس كامله را خاطر نشان كرديم و اكنون خلاصهاى از گذشته را تكرار مىكنيم و آن ، آن است كه آدمى از سوى آسمان مورد خطاب واقع شود و مسؤوليت يابد كه تمام امور دنيوى و اخروى جامعه بشريت را اصلاح سازد و اين خود بالاترين و كاملترين مقام از هر مقامى است كه آدمى امكان وصول به آن را دارد .
از امام صادق ( ع ) روايت شده است كه حضرت على ( ع ) پيش از ماموريت پيامبر براى رسالت همراه آن حضرت نور وحى را مىديد و صداى آن را مىشنيد و پيامبر اكرم به او فرمود اگر اين نبود كه من آخرين پيغمبرم ، تو هم در نبوت با من شريك مىبودى ، اكنون اگر چه تو پيامبر نيستى ، اما وصى پيغمبر خدا و وارث او بلكه تو سرور اوصياء و پيشواى با تقواترين آنها مىباشى ،
بطور كلى پس از آن كه رسول اكرم از امير المؤمنين ( ع ) نفى مقام نبوت كرد امر وزارت را براى او تثبيت فرمود و خود اين امر دليل شايستگى آن حضرت است كه لياقت دارد ، پس از پيامبر اكرم امور معاش و معاد جامعه انسانى را به نحو احسن اداره كند ، و سپس درباره وى گواهى مىدهد كه آن حضرت بر طريق خير و در مسير آن است و اين اشاره است به طريقه پسنديده و پايدارى وى در رفتارى كه در خدمت و تحت تربيت او داشت و اين مطلب نيز خير كثير مىباشد .
در امر مصاحبت آن حضرت با پيامبر و شنيدنش صداى ناله دردآور
[ 538 ]
شيطان را از مسند احمد حنبل چنين نقل مىكنند كه على ( ع ) فرمود : در شب معراج خدمت پيامبر بودم ، او در حجر اسماعيل مشغول نماز و من نيز نماز مىخواندم ، پس از آن كه هر دو نمازمان را بجاى آورديم من ناله دردناك شديدى را شنيدم ، خدمت آن حضرت عرض كردم يا رسول اللَّه اين چه فريادى است ؟
فرمود مگر نمىدانى ، اين صداى ناله شيطان است چون دانسته است كه من در اين شب به آسمان بالا مىروم و او نااميد شده است از اين كه در روى زمين عبادت شود لذا فرياد دردناكش بلند شده است .
اما درباره امر وزارت كه پيامبر اكرم براى امير المؤمنين ( ع ) تثبيت كرد ، از خودش روايت شده است كه وقتى آيه « وَ أَنْذِرْ عَشيَرتَكَ الأقْرَبينَ [ 73 ] » نازل شد ،
رسول خدا مرا خواست و به من امر فرمود كه يك صاع از طعام حاضر سازم و ران گوسفندى بر آن بگذارم و اندكى شير بياورم ، آنچه دستور داد انجام دادم و پس از تهيه غذا ماموريت جمع آورى اولاد عبد المطلب را به من محوّل فرمود :
من رفتم آنها را فرا خواندم حاضر شدند ، چهل نفر مرد بودند كه در ميان آنان عموهايش ابو طالب ، حمزه ، عباس و ابو لهب وجود داشتند وقتى همه جمع شدند دستور داد غذا را آوردند آن را جلو خود بر زمين گذاشت ، پارهاى از گوشت برداشت و قطعه قطعه كرد و آنها را در تمام قسمتهاى ظرف غذا انداخت و به حاضران گفت به نام خدا تناول كنيد ، همه خوردند و كاملا سير شدند ، به خداى محمد ( ص ) سوگند هر يك از آنان به اندازه همه غذايى كه براى تمام جمعيت آورده بودم مىخورد . پس از خوردن غذا ، فرمود : يا على ( ع ) مهمانان را سيراب كن ظرف شير را حاضر ساختم همه از آن نوشيدند تا سيراب شدند به خدا سوگند هر يكى از آنان مانند همان
[ 73 ] الشعراء ( 26 ) آيه ( 214 ) ، يعنى : اول خويشاوندان نزديكترت را از عذاب الهى بر حذر دار .
[ 539 ]
كاسه شيرى كه جمعيت را سيراب كرد به تنهايى مىنوشيد ، سپس رو كرد به آنان و فرمود اى فرزندان عبد المطلب به خدا قسم ، در سر تا سر جهان عرب جوانى را سراغ ندارم كه براى فاميل خود ، امرى را آورده باشد برتر و با فضيلتتر از آنچه من براى شما آوردهام ، من خوبى دنيا و آخرت را براى شما آوردهام و خداوند به من دستور داده است كه شما را به آن دعوت كنم ، كدام يك از شما حاضر است در اين راه به كمك من برخيزد ، تا برادر و وصى و جانشين من در ميان همه شما باشد ؟ همگى سرها را به زير افكندند ، من كه سنّم از همه كمتر و چشمم از همه بيمارتر و شكمم بزرگتر و ساقهاى پايم باريكتر بود ( كنايه از اظهار كوچكى و فروتنى آن حضرت است ) گفتم : يا رسول اللَّه من آمادهام تو را در اين امر ، كمك و يارى كنم ، حضرت مرتبه دوم مطلب را اعاده فرمود ، باز هم مردم از پاسخ دادن خوددارى كردند و من نيز آنچه اول گفته بودم تكرار كردم ،
اين بار پيامبر دست به گردن من گرفت و به خويشان خود گفت : اين است برادر ، و ، وصى و خليفه من در ميان شما ، بنابراين سخنان او را بشنويد و اطاعت كنيد اما مردم برخاستند ، در حالى كه مىرفتند خنده مسخره آميز بر لب داشتند و به ابو طالب گفتند : اكنون محمد ( ص ) تو را دستور داد كه گوش به حرفهاى بچهات بدهى و از وى پيروى و اطاعت كنى .
9 ويژگى نهم امير المؤمنين با پيامبر اكرم آن است كه وقتى جمعيت فراوانى از قريش حضور آن حضرت آمدند سؤالاتى كردند و داستان معجزه درخت كه در قبل شرح داديم اتفاق افتاد على ( ع ) آن جا بود ، آنها انكار كردند ولى على ( ع ) تصديق كرد و ايمانش را براى چندمين مرتبه آشكار كرد .
در مباحث گذشته آگاه شدى كه هيولاى عالم كون و فساد و اصل جهان هستى ، در تصرف نفوس مقدّسه پيامبران قرار گرفته و از آن كسب فيض مىكند ،
تا آن اندازه كه شايستگى پيدا مىكنند كه امور خارق عادت را بپذيرند كه از
[ 540 ]
گستره قدرت ديگر انسانها خارج است . اصل معجزه پيامبر درباره درخت و پرسشهاى مردم و چگونگى درخواست حضرت از درخت و اطاعت كردن آن ،
و چگونگى نپذيرفتن مردم و انكار كردن آنان و تصديق امير المومنين اين معجزه در متن سخن امام ( ع ) كاملا تشريح شده است از جمله و لقد كنت . . . تا يعنونى .
و اما اين كه پيش از اجراى معجزه پيامبر به آنان فرمود من آنچه شما مىخواهيد به شما مىنمايانم اما مىدانم كه به سوى خير و خوبى گرد نمىآييد بلكه برخى در چاه خواهيد افتاد و برخى ديگر به گروههاى گوناگون خواهيد گراييد اين امر از علم غيب الهى است كه به اولياى خود ارزانى داشته و آن حضرت به حسب گستردگى نيروى روح قدسيش آن را درك فرموده و از آينده خبر داده است .
منظور از چاه همان چاه بدر است و كسانى كه در آن افتادند عبارتند از :
عتبه و شيبه پسران ربيعه و اميّة بن عبد الشمس و نيز ابو جهل و ، وليد بن مغيره و جز اينها كه پس از پايان يافتن جنگ بدر به چاه ، ريخته شدند و اين خبر از علامتهاى پيغمبرى رسول خداست و آنها كه گروههاى مختلف تشكيل مىدهند عبارتند از ابو سفيان ، عمرو بن عبدود ، صفوان بن اميّه ، عكرمة بن ابى جهل ، سهل بن عمرو و جز اينها .
داستان درخت در مورد معجزه پيامبر ، مشهور و زبانزد خاص و عام مىباشد ، اهل حديث در كتابهاى خود ، آن را ذكر كردهاند و متكلمان هم در باب معجزات رسول خدا آن را آوردهاند و بعضى خلاصه آن را چنين روايت كردهاند كه : آن حضرت ، درختى را به سوى خود خواند ، آن هم به پيامبر روى آورد ، در حالى كه زمين را مىشكافت ، بيهقى در كتاب دلايل النبوه اين داستان را آورده است .
با اين كه در عرف عقلاء خطاب ويژه عاقلان است اما حضرت رسول در
[ 541 ]
اين داستان ، درخت را كه غير عاقل است مورد خطاب قرار داد و فرمود : اى درخت اگر ايمان به خدا و پيامبرى من دارى . . . تا آخر ، اين خطاب از باب استعاره است كه حضرت با توجه قدسى خود استعداد پذيرش امر خدا را در آن بر انگيخت و آن را آماده اطاعت امر خود فرمود ، كه در حقيقت ، امر خداست ، از اين رو ، در عبارت متن ، درخت تشبيه شده است به موجودى خردمند و عاقل كه مىتواند دعوت وى را پاسخ مثبت دهد و پيش او ، بيايد .
فايده اين خطاب آن است كه تحقق يافتن خواسته پيامبر از درخت به دنبال دعوت و خطاب ، امرى است كه بر شگفتى اصل مطلب مىافزايد و چون در نظر حاضران شگفتانگيزتر است ، براى جايگزينى در دلها رساتر خواهد بود ، توضيح اين كه اصل اين مطلب كه درخت از جاى خود كنده شود و به سوى ديگرى برود ، مسأله شگفتانگيزى است زيرا از درخت كه موجود بىشعورى است چنين امرى هرگز انتظار نمىرود و وقتى كه اصل اين مطلب شگفتانگيز باشد ، پس انجام شدن آن در پاسخ خطاب و درخواست پيامبر ،
شگفتتر خواهد بود . زيرا شنيدن نداى حضرت و درك كردن آن از ناحيه درخت ، خود ، امر عجيب ديگرى است كه طبيعت درخت اين اقتضا را ندارد و چون شگفت انگيزتر است در اذهان و نفوس جايگزينتر است . با اين فايدهاى كه ذكر شده ديگر اين سخن و خطاب عبارتى سفيهانه و بيهوده نيست .
امام و برى ( ره ) اين معنا را به گفتار خداوند تشبيه كرده است كه مىفرمايد « وَ قيْلَ يا أرْضُ ابْلَعى مائكِ وَ يا سَماءُ اَقِلعى [ 74 ] » و در توجيه اين معجزه گفته است حقيقت خطاب به خداوند است كه
[ 74 ] سوره هود ( 11 ) ، آيه ( 46 ) ، يعنى : اى زمين آنچه آب بر روى خود دارى همه را فرو ببر و اى آسمان از فرو ريختن آب خود دارى كن .
[ 542 ]
گويا حضرت در پيشگاه خدا عرض مىكند : خدايا اگر اين درخت كه از آثار وجود توست ، قادر است گواهى به وجود تو بدهد و تو آگاهى كه من فرستاده تو هستم ، پس آنچه را كه من از آن خواستهام شاهد بر صدق مدعايم قرار ده ، و چون درخت محل چيزى است كه آن حضرت از خدا خواست ، به اين دليل درخت را مورد خطاب خواسته خود قرار داد ، بنابراين در اين خطاب مجاز به كار برده شده ، از باب جايگزين ساختن مسبب به جاى سبب ، احتمال ديگر اين است كه مخاطب در اصل فرشتگانى باشند كه موكل بر درخت مىباشند .
اما بنابر رأى طايفه اشعريه ، خطاب بدون هيچ گونه توجيهى درست است زيرا آنان مىگويند براى حصول حيات ، ساختمان مخصوصى كه دست و پا و گوش و چشم و بقيه اعضاء باشد لازم نيست ، پس به اين طريق ممكن است كه خداوند در وجود درخت ايجاد فهم و شنوايى كرده باشد و به اين طريق درخت ، خطاب حضرت را درك كرده باشد .