1 مسأله اول : فمن الايمان . . . اجل معلوم ،
در اين عبارت امام ( ع ) ايمان را به دو بخش تقسيم فرمود . زيرا معناى ايمان عبارت است از تصديق به وجود حق تعالى و صفات كمال و جلال وى و نيز اعتراف به صداقت پيامبر ( ص ) و آنچه از طرف خداوند آورده است ، حال اگر اين گونه عقايد ، آن چنان در دلها نفوذ كند كه ملكه وجودى انسان شود ، ايمان مستقر و ثابت خواهد بود ، ولى
[ 337 ]
اگر چنين نباشد بلكه در برخى احوال در معرض زوال و تغيير باشد ، ايمان متزلزل و ناپايدار مىباشد و حضرت اين گونه عقايد را تعبير به عوارىّ كرده است به دليل اين كه مانند وسايلى است كه انسان به عاريه از ديگرى مىگيرد كه بايد موقعى آن را به صاحبش برگرداند ، و به اعتبار آن كه درست در دلها جايگزين شده است آن را جا گرفته در ميانه دلها و سينه دانسته است و برخى از شارحان عبارت بالا را چنين خلاصه كرده كه ايمان بر دو گونه است : يكى ايمان خالصانه و بىغلّ و غش ، و ديگرى ايمان منافقانه مىباشد .
الى اجل معلوم ، اين عبارت به منظور ترشيح براى استعاره عوارىّ آمده است زيرا چنان كه خاصيت شيئى عاريهاى آن است كه در دست عاريه گيرنده دوام ندارد ، اين قسم ايمان نيز در معرض تغيير و زوال قرار دارد ، اين تقسيم ايمان بر دو بخش چنان كه نقل شد بر طبق نسخه سيد رضى و نسخههاى معتبر بسيارى از شارحان مىباشد ، اما در نسخهاى كه ابن ابى الحديد شرح داده ، ايمان را به سه بخش تقسيم كرده است ، قسمتى از ايمان آن است كه ثابت و مستقر در دلها جاى دارد و ديگرى آن است كه به عاريت در دلها قرار دارد ،
و قسم سوم ايمانى است عاريتى كه تا مدت معينى در ميانه دلها و سينه در نوسان و اضطراب است و سپس نامبرده در شرح آن بياناتى دارد كه خلاصه آن چنين است : كه بخشى از ايمان آن است كه با دليل و برهان در دلها جايگزين شده و اين ايمان حقيقى مىباشد ، بخش ديگر ايمانى است كه برهانى نيست بلكه با استدلالهاى جدلى ثابت شده مانند ايمان بسيارى از كسانى كه تحقيقات عقلى نكردهاند و عقيدههايشان بر قياسهاى جدلى كه به مرحله برهان نرسيده تكيه دارد و حضرت آن را عاريه در دلها ناميده است كه اگر چه در دل جاى دارد كه محل ايمان حقيقى است اما از اين بابت كه در معرض تزلزل و خروج است
[ 338 ]
مانند چيزى است كه بطور عاريه در خانهاى قرار دارد ، و بخش سوم ايمانى است كه نه مستند به برهان است و نه به قياسهاى جدلى بلكه از راه تقليد و حسن ظن به گذشتگان و يا از اعتماد به امامى كه مورد اعتقاد مىباشد پيدا شده است و اين قسم را حضرت عاريه ميان دلها و سينهها ناميده زيرا پايينتر از بخش دوم و ضعيفتر از آن و نزديكتر به زوال مىباشد . شارح نامبرده اين سخن امام را كه ايمان مستعار فقط تا هنگام مرگ باقى است به دو قسم اخير ارتباط داده است زيرا كسى كه ايمانش با قياس جدلى اثبات شود گاهى به درجه يقين و برهان مىرسد ، و آن در موقعى است كه با نظر دقيق بنگرد و مقدمات يقينآور بياورد ، ولى اگر مقدمات آن ايمان در نظرش ضعيف آيد عقيدهاش تا مرحله تقليد پايين مىآيد و به اين طريق ايمان دو قسم اخير محدود مىشود به اجل معلوم به دليل اين كه هر دو در معرض زوال مىباشند ، اين بود شرحى كه ابن ابى الحديد با توجه به متنى كه از نهج البلاغه مولى در هنگام شرح در دست داشته است امّا اصل مطلب آن است كه اگر اين روايت درست هم باشد ، باز به همان معنا و تقسيمى بر مىگردد كه ما بيان داشتيم زيرا ايمان چه برهانى و چه غير برهانى باشد اگر به حدّ ملكه برسد و راسخ باشد ، ايمان ثابت و مستقّر است و گرنه عاريتى است و من گمان دارم كه قسم دوم در متن شارح معتزلى تكرارى است كه سهوا از قلم نويسنده صادر شده است ، خدا مىداند .