لغات
فاشى : فراوان و همه جا گير جدّ : در اين مورد به معناى عظمت و بزرگوارى است چنان كه انس بن مالك مىگويد : كان احدنا اذا قرء البقرة و آل عمران ، جدّفينا ( هر يك از ما ، چنان بود كه هر گاه سوره بقره و آل عمران را مىخواند ،
عظمتى در ميان ما پيدا مىكرد ) تؤام : جمع توءم : چند فرزند كه در يك زمان در شكم مادر باشند ، خليل نحوى مىگويد :
اصل اين كلمه ووْءَم بر وزن فوعل بوده ، و او اول تبديل به ياء شده است چنان كه و ولج تبديل به تولج شده است .
آلاء : نعمتها ، مفردش ألى به فتح همزه و گاهى مكسور مثل الى حرف جرّ تلفظ مىشود .
آلاء : نعمتها ، مفردش ألى به فتح همزه و گاهى مكسور مثل الى حرف جرّ تلفظ مىشود .
ضرب : سير و گردش غمره : سختى و نيز غبار نادانى كه عقل آدمى را فرا مىگيرد .
حين : هلاكت رين : مهر شدن و چيرگى گناه ، تا جايى كه روى درك و بصيرت انسان پوشيده شود .
غابر : باقى مانده و گذشته . ( متضادّ ) اسدى : اعمال خير خود را جلو فرستاد .
اهطع : شتاب كرد واكظ على كذا : آن را مواظبت كرد و به آن تداوم بخشيد مواكظه : ادامه دادن به امرى
[ 368 ]
كظّوا : همراهى كنيد يعنى بر آن مداومت داشته باشيد .
شعار : لباس زيرين كه به تن چسبيده است به معناى علامت نيز به كار مىرود رحض : شستن نّزّاه : جمع نازه ، كسى كه دورى مىكند از آنچه سبب بدگويى مىشود .
ولاّه : جمع واله : كسى كه از بسيارى سرور ،
حيران و سرگردان است .
شيم : نگاه كردن به برق و انتظار كشيدن اين كه ابر آن در كجا مىبارد .
ناعق : صيحه زننده اعلاق : جمع علق ، شيئى پر ارزش .
برق خالب : برقى كه باران ندارد .
مال محروب : مالى كه تمامش گرفته شده باشد متصدّيه : خودنمايى كننده عنون : بسيار اعتراض كننده و نيز حيوانى كه در راه رفتن از ديگران جلو مىافتد .
جموح : حيوان چموش كه صاحبش نمىتواند بر او چيره شود .
حرون : حيوانى كه هر گاه راه رفتن برايش سخت باشد از رفتن باز مىايستد .
مائنه : دروغگو كنود : ناسپاس عنود : حيوانى كه از جادّه و چراگاه و علفزار علفزار منحرف مىشود صدود ، و نيز حيود و ميود : به معناى رو گرداننده و متمايل به چپ و راست مىباشد .
حرب : گرفتن و تصرف كردن مال سلب : آنچه از زره و جز آن ، كه در جنگ به غنيمت گرفته مىشود .
عطب : هلاكت ساق : سختى سياق : مصدر ساقه ، سوقا و سياقا مىباشد و به معناى جان كندن و روح از بدن بيرون آمدن است .
معاقل : حصارها و پناهگاهها مىباشد .
لفظتهم : آنان را دور افكند .
محاول : جمع محاوله به معناى چاره انديشى است .
معقور : مجروح مجزور : قطع شده شلو : تكهاى از گوشت پس از سر بريدن حيوان اشلاء الانسان : اعضاى او كه پس از پوسيدن بدن از هم جدا مىشود .
مسفوح : ريخته شده غيله : گرفتن ناگهانى مناص : مصدر ميمى ناص نيوص نوصا به معناى فرار كردن و پريدن مىباشد .
[ 369 ]
لات : حرف سلب است ، اخفش مىگويد علماى نحو اين كلمه را مانند ليس دانسته و اسمش را در تقدير گرفتهاند و اين كلمه هر وقت با كلمه حين به كار مىرود ، ولى گاهى هم حذف مىشود ، مثل قول مازن بن مالك : « حنت و لات حنت [ 1 ] » كه كلمه حين حذف شده و بعضى اين عبارت را و لات حين مناص ، خوانده و خبر آن را مقدر گرفتهاند اما ابو عبيده مىگويد اصل اين كلمه لاء بوده و حرف تا ، بر سر حين افزوده شده ، گر چه در اين جات ، جدا نوشته شده است ، چنانكه ابو و جره گفته است : « العاطفون تحين ما من عاطف [ 2 ] » مورّج معتقد است كه ت در لات حرف زيادى است چنان كه در ثمّت و ربّت افزوده شده است .
بال : به معناى حال و شأن و امر ، و نيز به معناى قلب مىآيد .