و بها امتنع عن نظر العيون ،
به همان دليل كه موجودات مادى جهان را با چشم ظاهرى مىتوان مشاهده كرد اين چنين ديدى در مورد ذات حق تعالى محال و ممتنع است زيرا شرط محسوس بودن كه داشتن وضع و جهت و رنگ و جز اينها باشد در مورد پروردگار متعال منتفى است پس مشروط آن هم كه رؤيت با چشم ظاهر باشد غير ممكن است . بعضى شارحان درباره جمله فوق چنين مىگويند عقلهاى ما به وسيله حواس ظاهرى و اعضاى حس كننده كمال مىيابند و ما با اين عقلهاى تكامل يافته استدلال مىكنيم بر اين كه رؤيت خداوند ناممكن است پس با وجود اين اسباب و آلات هم او را مىشناسيم و هم مىفهميم كه وى را جز به وسيله عقل و خرد نتوان دريافت و مشاهده كرد .
25 يكى ديگر از ويژگيهايى كه حضرت ( ع ) خداى تعالى را از آن دور دانسته حركت و سكون است و نسبت دادن اين دو صفت را به خداوند با چند دليل باطل دانسته است :
نخستين دليل اين است : و كيف يجرى عليه . . . احدثه ، در اين جمله به طريق استفهام انكارى عروض آغازها و حركات و حوادث را بر خداوند باطل و ناروا دانسته است زيرا خودش منشاء تمام آنهاست و همه را او به وجود آورده است و دليل باطل بودن اين مطلب آن است كه حركت و سكون از جمله آثار حق تعالى در اجسام مىباشد ، و محال است كه آثار وى بر او عارض و از صفات او باشد ، مقدمه اول كه اينها از آثار وجود حق تعالى در اجسام هستند
[ 285 ]
امرى روشن است و نيازى به استدلال ندارد اما اثبات مقدمه دوم به اين دليل است كه اصولا تقدم وجود مؤثر ، بر وجود اثر ، واجب و لازم است و اين اثر كه در مرتبه بعد از مؤثر به وجود مىآيد ، اگر شرط كمال صفات خدا باشد ، لازم آيد كه در مقام ذات ناقص باشد و به واسطه آن بخواهد خويشتن را كامل سازد ، با اين كه نقص به هر نحو بر خداوند محال است و اگر از صفات كمال نباشد بلكه بدون آن خداوند داراى كمال مطلق است در اين صورت اثبات آن براى وى نقص به حساب مىآيد زيرا چنان كه بارها گفته شده است آنچه زايد بر كمال مطلق باشد ، نقص است و آن نيز بر خداوند محال و ممتنع است .
دليل دوم : اگر اين خصوصيات بر خداوند عارض شود ، لازمه آن تغيير در ذات اوست و وى را در سلسله ممكنات قرار مىدهد ، و اين مطلب از اين سخن حضرت استفاده مىشود : إذن لتفاوت ذاته ، اگر حركت و سكون بر او عارض شود ، در ذات او تغيير حاصل مىشود ، زيرا حركت و سكون از حوادث تغيير دهنده مىباشند و تغيير و دگرگونى از خواصّ ممكن است بنابراين واجب ذاتى ممكن ذاتى خواهد بود و اين نيز خلف و محال است .
دليل سوم : اگر حركت و سكون از صفات بارى تعالى باشد ، تجزيه و تركيب در ذات وى لازم آيد ولى تالى باطل است و مقدم نيز همينطور است ، زيرا اين دو صفت از ويژگيهاى جسمند پس اگر بر خدا عارض شوند لازمهاش جسم بودن او خواهد بود و جسم هم مركب و قابل تجزيه است و هر مركبى هم نيازمند به اجزاء و ممكن مىباشد و در نتيجه لازم مىآيد كه واجب ممكن شود و اين امرى محال است .
دليل چهارم : اگر خداوند متصف به حركت و سكون باشد ، ازليّت و بىآغازى وى باطل خواهد شد و اين مطلب بنابر عقيده متكلمان بسيار روشن است زيرا اين دو صفت از خواصّ اجسام و حادثند و اگر بر خداى تعالى عارض
[ 286 ]
شوند لازم آيد او نيز حادث و پديده باشد كه در اين صورت ازلى و بىآغاز نخواهد بود ، و امّا به عقيده فلاسفه چنين استدلال مىشود كه حق تعالى به دليل آن كه واجب الوجود بالذات است ازلى نيز مىباشد اما ممكن كه در ذات خود به تقاضاى وجود و نه تقاضاى عدم دارد ، شايستگى ازليت را هم ندارد بلكه هر چه دارد از ناحيه علتش مىباشد اگر علتش واجب و ازلى باشد او نيز چنين خواهد بود و اگر حادث و پديده باشد او هم حادث و پديده است ، حال اگر خدا معروض حركت و سكون باشد ، با اين كه اينها از صفات جسم و ممكن مىباشند ، لازم آيد كه او نيز جسم و در ذات خود ممكن باشد و هر چه چنين باشد ذاتش حادث و پديده است ، پس لازم آيد كه ذات خداوند حادث و غير ازلى باشد و اين هم باطل است .
دليل پنجم : اگر ذات بارى تعالى با اين ويژگيها متّصف شود ، لازمهاش آن است كه پشت سر ، و جلو رو ، داشته باشد زيرا متحرك پيوسته به سويى منتقل مىشود و چون جلو رو يكى از دو طرف متضايفين است ، طرف ديگر را هم كه پشت سر باشد لازم دارد و اين حالت نيز بر خدا محال است زيرا هر چه كه دو جهت داشته باشد تقسيمپذير است و آنچه تقسيمپذير باشد ممكن خواهد بود نه واجب .
دليل ششم : وجود اين دو صفت در خداوند ، باعث نقصان در ذات وى و نيازمندى او به كسب كمال مىباشد زيرا حركت عاقل دليل توجه وى به سوى هدفى است كه اين كار يا براى جلب منفعت يا دفع ضرر مىباشد ، و چون اين هر دو كمالند ، موجودى كه در طلب آنهاست مىخواهد نقص ذاتى خود را به آن وسيله تبديل به كمال سازد و هر چه ذاتش ناقص و نيازمند به طلب كمال از غير باشد ممكن خواهد بود پس لازم آيد كه خدا ممكن باشد .
دليل هفتم : حركت و سكون در خداوند دليل بر مصنوع و مخلوق بودن او
[ 287 ]
مىباشد زيرا قدرت و توانايى بر اين دو امر را يا خود در خودش آفريده و يا ديگرى به او داده است و هر دو فرض باطل است زيرا در صورت اول قدرت بر حركت و سكون را كه خودش آفريده به واسطه قدرتى است كه پيش از آن داشته و اگر اين فرض را تا بىنهايت ادامه دهيم تسلسل لازم آيد ولى اگر در همين مورد توقف كنيم لازمهاش آن است كه خداوند پيش از آن كه قدرت بر حركت و سكون پيدا كند قادر بوده و تحصيل حاصل است ، اما در صورت دوم كه توانايى بر اين دو امر را از ديگرى گرفته باشد ، احتياج و نياز در ذات وى لازم آيد و اين نشانه مصنوع بودن و تأثيرپذيرى او مىباشد ، و بنابراين واجب نخواهد بود .
دليل هشتم : آخرين دليل ، اگر خدا را به حركت و سكون توصيف كنيم ،
لازم آيد كه از مدلول بودن يعنى [ مورد نظر و هدف نهايى بودن ] تغيير كند و خود به عنوان يك پديده دليل و راهنما واقع شود ، زيرا چنان كه گفته شد اين صفت دليل بر جسم بودن و مصنوعيّت است و هر مصنوع و مخلوقى وسيله شناخت صانع و سازنده خود مىباشد همچنان كه ما از وجود و حدوث جهان آفرينش بر وجود آفريننده آن استدلال مىكنيم و حال آن كه حق تعالى نخستين صانع و خالق كليه موجودات مىباشد ، پس محال است كه حركت و سكون كه از آثار صنع و دليل بر وجود صانع هستند بر خداوند عارض شوند اين دلايل و بسيارى از دقايق معنوى ، قطرهاى است از درياى بيكران علم مولاى موحّدان امير مؤمنان ( ع ) و اين از خصوصيات مقام عصمت و نفس ملكوتى اوست كه بدون سابقه تعليم و تعلّم و يادگيرى اصطلاحات علمى و فلسفى با چند جمله مختصر تمام راههاى انكار حق را مسدود و وجود حق تعالى را براى عام و خاص مردم اثبات و همه تشنگان حقيقت را از چشمه فيّاض دانش خويش سيراب و شاداب فرمايد .