و انما عهدكم بعبد اللَّه . . .
تا آخر ، منظور از عبد اللَّه بن قيس ابو موساى اشعرى است و با اين جمله امام ( ع ) در مقابل لشكريان خود استدلال كرده است كه نمىبايست ابو موسى را به حكميت برگزينند زيرا موقعى كه حضرت براى جنگ
[ 561 ]
جمل به بصره لشكركشى مىكرد او به مردم مىگفت : اين كار آشوبى نارواست كه از قبل به ما گفته شده و مامور به كنارهگيرى از آن مىباشيم ، اى مردم ، زه كمانهاى خود را ببريد و شمشيرهايتان را در غلاف كنيد و به جنگ نرويد ، اكنون يا ، اين است كه اين مرد در آن گفته صادق بوده ، يا كاذب ، اگر راست گفته ، پس چرا در اين جا ، يعنى جنگ صفين شركت كرده و باعث سياهى لشكرى شده كه مامور به كنارهگيرى از آن بوده ، با آن كه كسى وى را به اين امر مجبور نكرده است ؟ و اگر آن حرف را از دروغ گفته ، پس اهل تهمت و بهتان است و فاسق مىباشد ،
بنابراين به هر علت ، او آدمى نيست كه مورد اطمينان باشد و در اين امر بزرگ حكميت ، مورد اعتماد واقع شود . نظير اين احتجاج خبرى است كه سويد بن غفله نقل كرده و گفته است كه در زمان خلافت عثمان روزى من و ابو موسى در ساحل فرات بوديم ، ابو موسى گفت : از رسول خدا شنيدم كه بنى اسرائيل با هم اختلاف كردند و اين اختلاف در ميانشان سالها وجود داشت تا منجر به حكميت شده و دو نفر را بر اين كار برگزيدند كه هر دو گمراه بودند و مردمى را هم كه از آنها پيروى كردند گمراه كردند ، و در ميان امت من نيز اختلاف پيدا خواهد شد و ادامه خواهد داشت تا آن كه بالاخره دو نفر ضالّ و مضلّ براى حكميت انتخاب مىكنند و آنها پيروان خود را به گمراهى خواهند كشاند ، من گفتم : اى ابو موسى بترس كه مبادا تو هم يكى از آنها باشى ، ابو موسى پيراهنش را از تن درآورد و دور انداخت و گفت : به خدا بيزارى مىجويم از آن امر ، چنان كه از اين پيراهنم دورى جستم ،
اكنون عليه ابو موسى استدلال مىشود كه در آنچه از پيامبر نقل كرده ، چه راست گفته و چه دروغ ، دليل بر خطا كاريش در قضيه حكميت مىباشد .