شرح
اول اين نامه چنين بوده است : از بنده خدا على ، فرمانرواى مؤمنان به سوى معاوية بن ابى سفيان ، سلام بر آن كه پيرو هدايت باشد ، همانا من با نوشتن اين نامه به تو ، خدايى را مىستايم كه جز او ، خدايى نيست . امّا بعد ، ديدى كه دنيا در زمان گذشته چه كارها و دگرگونيهايى بر سر اهل خود آورد ، و بهترين باقى مانده از دنيا ، همان است كه در گذشته بندگان نيكوكار از آن كسب كردند و كسى كه دنيا و آخرت را با هم مقايسه كند در ميان اين دو ، فاصله بسيار دورى را
[ 634 ]
مشاهده خواهد كرد .
اى معاويه ، بدان كه تو ، ادعاى امرى كردهاى كه شايسته آن نبودى و نيستى ، نه در گذشته و نه در آينده ، نه در اين زمينه حرف روشنى دارى كه نتيجهاى داشته باشد و نه شاهدى از كتاب خدا و پيمانى از پيامبرش .
در دنباله اين نوشته قسمتهاى فوق آمده كه با اين جمله آغاز مىشود :
و كيف انت صانع . . . در اين نامه ، حضرت معاويه را مخاطب قرار داده و براى اين كه او را از خواب غفلت بيدار كند ، و به ياد گرفتارى آخرتش بياندازد ،
از او مىپرسد كه هنگام فرا رسيدن مرگ و جدايى روح از بدنش چه چارهاى خواهد كرد ؟
واژه جلابيت كه پوششهاى بدن است ، استعاره از لذتهاى مادى است كه بر اثر بهرهگيرى از متاعهاى دنيا نصيب دنياداران مىشود ، زيرا اين لذتها و متعلقات آنها مانع مىشوند از آن كه آدمى زندگى اخروى را كه در پيش دارد ببيند چنان كه لباس بدن را مىپوشاند ، و لفظ تكشف را كه به معناى رفع مانع است . به منظور ترشيح آورده است و چون عبارت ما انت فيه ، مجمل بوده آن را با ذكر دنيا و ويژگيهايش كه خودآرايى كردن و جلوهنمايى است توضيح داده است و تبهّج و خرسندى را به طريق مجاز ، به دنيا اسناد داده ، زيرا كسى كه دنيا را با بهجت و مسرت و لذت بخش كرده است خداى تعالى مىباشد ، نه خود دنيا ، و فعل خدعت ، هم مجاز در افراد است و هم مجاز در تركيب ، مجاز در افراد ، به اين دليل است كه حقيقت فريب و خدعه در كارهاى انسان با ديگران مىباشد ، اما در اين جا آن را به دنيا نسبت داده كه به سبب لذات آن چنين وانمود مىشود كه مقصود بالذات از خلقت دنيا اين لذتهاست ، و همين حال ، كمال حقيقى مىباشد ، و حال آن كه چنين نيست و اين چنين وانمودى شباهت به خدعه و فريب حقيقى دارد ، اما مجاز در تركيب به اين علت است كه عمل
[ 635 ]
خدعه و فريبكارى ، از ناحيه خود دنيا نيست كه چنين وانمود مىشود ، بلكه از عوامل ديگرى است كه منتهى به خداى سبحان مىشود ، و همچنين اين دو نوع مجاز در فعلهاى دعتك ، قادتك و امرتك وجود دارد . مجاز در افراد چنين است كه نفس فعلهاى دعوت و قيادت و فرمان دادن ، حقيقتهاى مسلّمى هستند اما چون تصور كمال لذتهاى دنيا ، سبب جذب و كشش انسان به سوى آن مىشود و لازمه آن هم پيروى و تبعيت است ، از اين رو اين جاذب بودن تصور لذتهاى فراوان دنيا را تشبيه به دعوت كردن و فرمان دادن و به جلو كشاندن فرموده است كه لازمهاش پيروى و دنبال دنيا رفتن مىباشد ، بنابراين اطلاق اين افعال بر آن ،
جذب و كشش مجازى است . و مجاز در تركيب به اين سبب است كه اين جاذبه و كشش كه از تصور كمالات دنيا براى انسان حاصل مىشود عمل خود دنيا و متاعهاى آن نيست ، بلكه در حقيقت كار خدا و آن كسى است كه به انسان اين آگاهى و درك لذت را عطا فرموده است ، و چون پاسخگويى به دنيا و اطاعت و پيروى از آن ، گناهى است كه انسان را از حدود قرب الهى دور مىسازد ، لذا حضرت اين امور را به عنوان سرزنش و توبيخ و مذمت معاويه ذكر كرده است .