لغات
احباط : باطل ساختن جهد : كوشش كردن هواده : آشتى كردن استنفزّه : آن را سبك شمرد و طردش ساخت .
فوق السهم : براى تير ، دندانهاى قرار داد كه محل قرار گرفتن زه كمان مىباشد .
نزع القوس نزعا : كمان را بطور كامل كشيد .
اغراق فى المدّ : كشيدن كامل و فراگير قذف : نسبت ( بد ) دادن ( تهمت زدن ) طماعيه : حرص و آز نجمت : آشكار شد دلف : راه رفت و نزديك شد .
اقحموكم : شما را با زور و قهر داخل كردند ولجات : جمع ولجه ، جايى است مثل غار و مانند آن كه مسافران در ميان راه به آن جا پناه مىبرند و خود را از باران و غير آن محافظت مىكنند .
ورطات : جمع ورطه : بيابانى طولانى كه راه به جايى ندارد و نيز به معناى هلاكت مىآيد .
حزّ : قطع كردن خزائم : جمع خزامه : حلقهاى مويين كه در بينى شتر قرار مىدهند و آن را مهار مىكنند .
[ 416 ]
أورى : باب افعال از ورى آتش روشن ساخت .
مناصبة : دشمنى كردن و با هم جنگيدن در حقيقت هر يك آنها شرّ خود را در برابر ديگرى آماده ساخته است تألّب : جمع شدن حسب الرجل : آنچه كه انسان از مايههاى افتخار و مباهات آباء و اجداد خود مىداند اجلب عليه : جمع كرد حليه ، صداهايى كه در جنگ و غارت كردن به كار مىرود .
حومة الشىء : عضو مهّم از الشىء و آنچه از آن كه بيشتر مورد توجه است و به همين معناست الحلقه للقوم عرصة موت : در آستانه مرگ قرار داشتن جوله : مثل حلقه به معناى جمعيت مهم و مورد توجه نخوه : تكبر و غرور نزع : تباه كردن نفث : دميدن بطور اندك و كمتر از فوت كردن مسلّحه : پاسداران مسلّح كه حافظ مرزها مىباشند و بر خود اين مكانها هم اطلاق مىشود امعان فى شىء : دور انديشى و ژرف نگرى در امرى است صارحه : كشف و آشكار شدن ملاقح : نرها ، آبستن كنندهها ، جمع ملقح ، ممكن است مصدر ميمى باشد .
شنئان : بغض و دشمنى اعنق الجمل فى السير : شتر گردنش را كشيد و گامهايش را بزرگ ساخت حنادس : جمع حندس ، شب بسيار تاريك ذلل : جمع ذليله فعيل به معناى مفعول است ، رام شدگان سلس : جمع سلس ، مطيع و نرم هجينه : كار قبيح و زشت ، فعيل به معناى مفعول اعتزاء : خويشاوندى و نسبت يافتن به پدر يا قبيله أدعياء : جمع دعّى كسى كه به غير پدرش نسبت داده مىشود ، زنا زاده
[ 417 ]
حلس : آنچه همراه شىء است از حلس البعير پارچه نازكى كه زير جهاز شتر مىگسترانند تا پشت آن را از زخم شدن نگهدارى كند .
عقوق : ستم كردن به پدر و ساير خويشان و خوددارى از نيكى به آنها