42 و لا بعرض من الاعراض ،
حق تعالى محل عروض اعراض واقع نمىشود ، اعراض چنان كه در جاى خود ثابت شده به نه گروه تقسيم مىشوند ، به دليل اين كه تمام ممكنات صحنه وجود به حصر عقلى بيش از ده جنس نيستند كه
[ 293 ]
يكى از آنها جوهر و بقبه عرض هستند و راه پيدايش اين اجناس بدين گونه است كه بجز وجود ذات بارى تعالى وجود همه موجودات غير از ماهيتشان مىباشد ، و اين موضوع با برهانهاى قاطع در فلسفه به اثبات رسيده است ، حال بخشى از اينها ماهيتشان چنان است كه هر گاه وجود يابد نيازى به موضوع و محلّى ندارد ، اين گروه را جوهر مىنامند و بخش ديگر بر عكس آن است يعنى هر گاه بخواهد وجود يابد نياز به محلّ دارد و اين گروه را عرض مىگويند و عرض را در نه قسم منحصر ساختهاند كه عبارت است از كمّ ، كيف ، اضافه ، اين ، متى ، وضع ، ملك ،
ان يفعل و ان ينفعل ، اين عرضهاى نهگانه را به ضميمه جوهر مقولات عشر و اجناس عاليه مىنامند . هم اكنون به تعريف اينها مىپردازيم تا معلوم شود كه چگونه بارى تعالى متّصف به اعراض نمىشود ، تعريف جوهر را در بالا روشن ساختيم :
كم يا مقدار ، عرضى است كه در ذات خود تساوى و عدم آن را مىپذيرد و قابل تقسيم مىباشد و اين خصوصيات به سبب آن ( كم ) بر جوهر عارض مىشود ، تعريف كيفيت و اقسام گوناگون آن قبلا ضمن شرح همين خطبه توضيح داده شد .
اضافه حالتى است كه براى جوهر به سبب قرار گرفتن در برابر جوهر ديگرى پديد مىآيد و بدون مقايسه با آن پيدا نمىشود مانند : ابوّت و بنوّت ،
پدرى و فرزندى ، تعريف و اقسام اين نوع عرض را هم در مباحث گذشته بيان داشتيم .
اين ، وضعيّتى براى جسم مىباشد كه از قرار گرفتن وى در مكان و نسبتش به آن حاصل مىشود .
متى عبارت است از موقعيت نسبت شيئى به زمان خود و قرار گرفتن در آن يا در طرفى از زمان كه تعبير به « آن » و لحظه مىشود .
[ 294 ]
وضع هيأتى است براى جسم كه از نسبت بعضى اجزايش با برخى ديگر حاصل شده است بطورى كه هر جزئى در جهات مختلف با اجزاى ديگر نسبتهاى گوناگون داشته باشد مثل حالت نشستن و برخاستن .
ملك ، عبارت از نسبت موضوع به امرى است كه محيط بر آن باشد و با حركت موضوع ، آن نيز به حركت درآمده و منتقل شود مانند حالت در آوردن لباس و بر تن كردن آن .
ان يفعل ، حالت فاعليت و تأثير گذارى مثل قطع كردن موقعى كه عمل قطع مؤثر باشد .
ان ينفعل ، حالت مفعوليت و موقعيتى كه موضوع تحت تأثير ديگرى واقع مىشود مانند : حالت قطع شدن .
حال كه ماهيت از اين اصطلاحات معلوم شد ، مىخواهيم بدانيم كه با چه دليل ذات مقدس حق تعالى به اين عرضها متصف نمىشود ، نخست بطور اجمال يادآور مىشويم كه قسمت اعظم آن ، همان سخن مولى على ( ع ) است كه فرمود : هر كس خداى سبحان را به امرى توصيف كند برايش همتايى قائل شده و آن كه چنين كارى انجام دهد وى را دوگانه دانسته است 7 ، و ما نيز در شرح سخنان آن حضرت متذكر شده و استدلال كرديم كه وصف كردن خداوند باعث پيدايش تغيير در ذات او مىباشد كه امرى ناروا و محال است و اكنون به برهان تفصيلى آن به ترتيب عرضهاى ياد شده آغاز مىكنيم :
اين كه خداوند متصف به كمّ نمىشود بدين دليل است كه اگر چنين باشد لازمهاش اتصاف به برابرى و جزء داشتن و همتا داشتن خواهد بود ، در حالى كه هر چه تجزيهپذير باشد ، كثرت و تعدد نيز خواهد داشت و ثابت شده است كه
-----------
( 7 ) خطبه اول كتاب
[ 295 ]
ذات بارى تعالى يكتاى از تمام جهات مىباشد و دليل عدم اتصاف به كيف و اضافه را در آغاز خطبه توضيح داديم . اين كه چرا خداوند معروض أين و مكان قرار نمىگيرد به اين سبب است كه لازمهاش مكان داشتن و محاط واقع شدن او مىباشد در صورتى كه خداى را هيچ چيز در احاطه خود نمىگيرد بنابراين مكان داشتن براى وى محال است . دليل اين كه معروض متى نيست و متصف به زمان نمىشود آن است كه او موجودى زمانى نيست چنان كه بيان داشتيم پس محال است كه براى وجود حق تعالى زمان و وقت قائل شويم . علّت اين كه متصف به وضع نمىشود اين است كه بطور كلى وضع يا جهت داشتن از ويژگيهاى امور مكانى است زيرا جسم است كه داراى شكل و هيأت و محدود به حدود و جهات مىباشد اما خداوند كه جسم نيست پس داراى وضع و جهت نيز نخواهد بود .
خداوند معروض ملك هم واقع نمىشود زيرا جسم نيست و چيزى بر او احاطه ندارد ، در صورتى كه ملك [ 8 ] از خواص جسمى است كه چيزى احاطه بر آن دارد و با انتقالش منتقل مىشود ، و تمام اين امور بر خداوند متعال محال و ناروا مىباشد .
خداوند به صفت ان يفعل نيز اتّصاف نمىيابد و اطلاق فعل به اين معنا در وى محال است زيرا باعث راه يافتن نقص در حق تعالى مىشود و نسبت دادن فعل به خدا فقط به معناى ابداع و اختراع صحيح است نه غير آن و فعل اعمّ از ابداع مىباشد يعنى اين كه امرى به سبب وجود امر ديگرى به وجود آيد و اقسام گوناگون دارد و يك حالت اين كه تنها طبيعت و ذات فاعل فعل را به وجود آورد چنان كه وجود خورشيد باعث پيدايش نور و حرارت مىشود . حالت دوم آن كه فاعل به منظور كسب فايدهاى براى خود ، آن امر را به وجود آورد ، مثل عمل نجّار
[ 8 ] اين عرض را جده هم مىگويند . ( مترجم )
[ 296 ]
كه با استفاده از حركات بدنى و زمان معين و وسايل مادّى براى كسب فايده و با قصد و اختيار انجام مىشود . حالت سوم آن كه فقط جود و بخشندگى ذاتى وى فعل را هستى داده و افاضه فيض فرموده است و از اين قسمتهاى مختلف حالت اول بر خداوند محال است زيرا كار حق تعالى طبيعت بىشعور نيست و همچنين است حالت دوم به دليل آن كه توضيح خواهيم داد كه كارهاى خدا به منظور فايده و غرضى نيست پس فقط حالت سوم باقى مىماند و در اين افعال نه حركات بدنى و ابزار مادّى به كار گرفته و نه غرضش كسب فايدهاى مىباشد تنها كمال ذاتى و بخشندگى كامل خداوند باعث صدور امور و پديد آمدن افعال مىباشد و اين مطلب را در اصطلاح ابداع و اختراع مىگويند ، اين مسأله نياز به بحث طولانى دارد كه اكنون جاى آن نيست .
اين كه پروردگار متعال در كارهاى خود غرض و فايدهاى را در نظر ندارد به اين دليل است كه اگر اين غرض ، كمالى براى ذات خدا باشد لازم آيد كه موقع نبودن آن ، ذات بارى ناقص باشد و اگر كمال نباشد ترجيح بلا مرجحّ خواهد بود ، هر دو فرض باطل و محال است . حال اگر گفته شود : درست است كه فعل خدا به منظور غرضى براى خودش نيست بلكه سودى از آن نصيب بندگان مىشود ، پاسخ آن است كه اين محال و باطل مىباشد زيرا اگر وجود و عدم اين فايده نسبت به خود حق تعالى يكسان باشد ترجيح بدون مرجح لازم مىآيد و اگر يكسان نباشد چنان كه روشن ساختيم موجب نقص در ذات بارى تعالى خواهد بود كه ناروا و محال است .
حق تعالى معروض ان ينفعل و تاثير پذيرى نيز نمىباشد زيرا اين صفت باعث پيدايش تغيير در ذات وى مىشود كه از ويژگيهاى امكان است در صورتى كه خداوند از صفات ممكن بدور مىباشد .