فاما طلبك علىّ الشام . . . ،
امام ( ع ) در اين نامه از امور چهارگانهاى كه نامه معاويه شامل آن بود پاسخ داده است :
1 معاويه با اين جمله از نامهاش : اگر مىدانستى . . . ، به امام ، مهربانى وى را طلب كرد و به وضع جنگ او را نزديك ساخت و از اين گفتارش بر مىآيد كه از گزندگى و آزار جنگ ناله داشته و از ادامه آن مىترسيده است ، اما حضرت او را چنين پاسخ مىدهد : جنگ من و تو را پايانى است كه هنوز به آن نرسيدهايم . از اين پاسخ تهديد آميز چنين ، فهميده مىشود كه جنگ تا رسيدن به هدف ادامه دارد و آن هدف عبارت از پيروزى امام و هلاكت معاويه مىباشد و لازمه اين سخن به وحشت افتادن او ، و نااميد شدن از وضع جنگ مىباشد .
2 معاويه از امام درخواست كرده است كه وى را بر فرماندهى شام همچنان ثابت بدارد و اين درخواست را با نوعى از شجاعت نمايى بيان كرده است كه مىخواهد بگويد از روى التماس و شرمندگى نيست .
آن جا كه مىگويد : تو از زندگى چيزى را اميد نمىبرى جز آنچه من اميدوارم ، و . . . يعنى هر دومان در اميدوارى به ماندن در دنيا و ترس از مرگ يكسان هستيم ، باز هم مقصودش آن است كه از جنگ ناراحت نيست . و اين كه گفت : امروز همان را از تو مىخواهم كه ديروز طلب كردم ، نيز باقى ماندن بر حكومت شام مىباشد .
توضيح : وقتى كه مردم با امام براى خلافت بيعت كردند ، معاويه از آن
[ 670 ]
حضرت درخواست ابقاى بر فرمانروايى شام كرد و چنان كه نقل شده عبد اللَّه عباس به امام عرض كرد يك ماه ايالت شام را به او واگذار تا بيعت كند و سپس براى هميشه او را بردار ، زيرا پس از آن كه با تو بيعت كرد و در فرمانرواييش ظلم و جور پيشه كرد ، بهتر مىتوانى او را بر كنار كنى ، امام در پاسخ ابن عباس فرمود : خير ، هرگز ستمكاران را همكار خود قرار نمىدهم ، و نيز روايت شده است كه مغيره بن شعبه به امام عرض كرد : تو خليفهاى و اطاعت خالصانه مردم از تو لازم است ، فعلا معاويه و ساير فرمانداران را بر سر كارهايشان بگذار تا بعد كه اطاعت آنان مسلّم شد و لشكريانت منظم شدند ، اگر خواستى مىتوانى هر كدام را بردارى و ديگرى را بجايش بگذارى و اگر خواستى هر كدام را در همان جا به حال خود مىگذارى ، امام ( ع ) در جوابش فرمود : باشد تا فكر كنم ، مغيره آن روز از نزد حضرت بيرون رفت ، اما فردا كه آمد نقشه خود را عرض كرد و گفت : نظر من آن است كه تمام عمّالت را بر كنار كنى تا معلوم شود كه چه كسى از تو اطاعت مىكند و در فرمانروايى خود استقلال بيابى و از نزد حضرت خارج شد ، پس از رفتن او ، ابن عباس آمد و امام ( ع ) دو انديشه متناقض مغيره را براى او بيان فرمود ، ابن عباس كه رأى اول او را پسنديد عرض كرد : حرف ديروزش از روى صداقت و خيرخواهى بود ، اما امروز در حق شما نيرنك به كار برده است ، ناگفته نماند كه نظريه دنياپسند و معقول براى حفظ موقعيت و به دست آوردن قدرت حكومت همان بود كه ابن عباس هم پذيرفت ،
اما امير المومنين كسى نبود كه در امور دينى حتى در كوچكترين امرى سهل انگار و بىتفاوت باشد ، و به دليل اين كه باقى ماندن معاويه و امثال او بر سمتها و كارهايشان ، انحراف از مسير حق و تصرفات نامشروع در امور دينى و پايمال كردن حقوق جامعه اسلامى و انسانى را در پى داشت ، حاضر نشد يك لحظه اين امر را بپذيرد ، اين بود كه درخواست معاويه را ردّ كرد و او را بر
[ 671 ]
امارت شام برقرار نگذاشت ، و چون نخستين مرحله كه درخواست وى را نپذيرفت و او را بر حكومت شام ابقا نكرد تنها به منظور اطاعت از فرمان الهى بود ، نه از روى هوا و هوس ، بار دوم هم كه معاويه نامه نوشت ، با آن كه جنگهاى پى در پى ، آن چنان عرب را فرسوده كرده و بسيارى از مهاجران و انصار را از بين برده بود ، التماس و خواهش وى تغييرى در موضعگيرى حضرت به وجود نياورد ، بلكه همان پاسخ اول را كه منع از امارت شام بود به او داد و فرمود : چنين نيست كه آنچه ديروز از تو منع كردم ، امروز آن را به تو بدهم چرا كه دليل بر منع گذشته ، كه حفظ حريم اسلام بود ، پيوسته باقى و برقرار است .
3 مطلب سوم كه در نامه معاويه وجود داشت ، يادآورى درباره ضعيف شدن سربازان و از بين رفتن مبارزان بود ، و چون حفظ وجود اين نيروها براى تقويت اسلام ، امرى است واجب ، لذا معاويه فريبكارانه به اين مطلب متوسل شده و نزد حضرت التماس كرده و او را به نگهدارى آنان وادار فرموده است ،
اما ، امام در پاسخ مىگويد :