مقصد سوم : در قسمت ديگر با چند دليل مردم را هشدار داده است كه هر چه زودتر در اعمال خير تعجيل و شتاب داشته باشند .
1 عمر انسانها كه ظرف انجام عمل است كاسته و سپرى مىشود و بر اثر پيرى ، عقل انسان كه شرط تكليف است ضعيف و ناتوان مىشود ، و حالت كودكانه پيدا مىكند و از انجام دادن غالب اعمال عبادى باز مىماند ، قرآن كريم به اين مطلب اشاره دارد : « وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكَّسْهُ فىِ الْخَلْقِ . . . » [ 3 ] ، پس انسان بايد پيش از فرا رسيدن ضعف پيرى ، خود را اصلاح و در بجا آوردن كارهاى نيك و عبادات بكوشد .
2 انسان بطور كلى چه در پيرى و چه در غير آن در معرض تغيير است ،
گاهى سالم و نيرومند و زمانى بر اثر بيمارى و حوادث گوناگون از انجام دادن كارهاى صحيح عبادى ناتوان و محروم است ، پس بايد فرصت را غنيمت شمرد و
[ 3 ] سوره يس ( 36 ) آيه ( 68 ) يعنى : هر كه را عمر دراز داديم به پيرى در خلقتش كاستيم .
[ 190 ]
در حالت تندرستى در كارهاى خير بكوشد .
3 از همه مهمتر مسأله مرگ است كه قطعى و يقينى مىباشد و چنان كه بيان شد ، بايد قبل از فرا رسيدن آن ، كارهاى خود را انجام داد ، و چون معمولا مرگ ناگهانى و بىخبر مىآيد و فرصت عمر را از انسان مىگيرد ، چنان كه كسى چيزى را غفلة از دست ديگرى بربايد ، لذا واژه خالس را از اين معنا به عنوان استعاره و صفت براى موت آورده است و سپس به منظور هشدار بيشتر انسان و وادار ساختن او به انجام اعمال نيك خصوصيات هراس انگيز مرگ و پس از آن را تذكر مىدهد :
1 لذّتهاى زندگى را بر هم مىزند روايتى از پيامبر ( ص ) به همين معنا آمده است : « از درهم شكننده خوشيها ( مرگ ) فراوان ياد كنيد [ 4 ] . » 2 تمايلات و خواستهها را تيره و تار مىكند .
3 منزلهاى بين راه سفر را از همديگر دور مىكند ، به دليل اين كه انسان را رو به آخرت مىبرد و آن جا هم دورترين منزل وى از خانواده و اهلش مىباشد .
به همين مناسبت طيّات را براى منازل سفر آخرت استعاره آورده است .
4 امام ( ع ) لفظ ( زائر ) ديدار كننده را به اين اعتبار كه به آدمى هجوم مىآورد ،
براى مرگ استعاره فرموده است ، و چون كسى كه به ديدار انسان مىآيد معمولا دوست داشتنى است امام ( ع ) با بيان صفت غير محبوب ، اين زاير را كه مرگ است از ديدار كننده معمولى جدا كرده تا آدمى به ناپسند بودن مرگ توجه كند و در انجام اعمال نيك بكوشد .
5 امام ( ع ) لفظ ( قرن ) همتا و حريف را با صفت شكست ناپذيرى براى مرگ استعاره آورده است تا انسان را براى رو برو شدن با مرگ آماده كند .
6 مرگ ، همانند شخصى است كه در شجاعت و دليرى همتا ندارد و كلمه واتر را با صفت غير مطلوب براى مرگ استعاره آورده است يعنى او مىتواند
[ 4 ] اكثروا من ذكر هادم اللذات .
[ 191 ]
دلها را از هم جدا كند و بميراند ولى ممكن نيست كه از او مطالبه خون شود و مورد انتقام قرار گيرد .
7 مرگ را از آن نظر كه انسان را از پا در مىآورد ، به دام صيادان تشبيه فرموده و لفظ حبائل را با صفت اعلاق كه از لوازم مشبه به است براى ناراحتيها و بيماريهاى بدنى استعاره فرموده كه منجر به مرگ مىشود .
8 ويژگى هشتم كه براى مرگ ذكر فرمود جمله و تكنّفتكم غوائله مىباشد يعنى غم و اندوه مرگ و مصيبتهاى آن سراسر وجود و هستى شما را احاطه كرده است .
9 چون آفتهايى كه باعث مرگ مىشود ، همانند نك تيرهاى پهن و تيز است كه بدن را مىآزارد و آدمى را به قتل مىرساند ، به اين سبب حضرت واژه معابل كه به همان معناست استعاره آورده و با ذكر كلمه اقصدتكم كه به معناى نشانه گرفتن و هدف قرار دادن و از لوازم مشبه به است ، آن را ترشيح فرموده است .
10 مرگ را به خاطر هيبت و ترسى كه دارد به سلطانى قاهر و غالب و يا درندهاى كه با چنگالها و دندانهاى تيز طرف را از پا در مىآورد تشبيه كرده و به اين منظور لفظ سطرت براى آن به عنوان استعاره آورده .
11 صفت يازدهم كه براى مرگ آورده ، آن را به ستمگرى مانند كرده كه به ناحق كسى را مورد حمله قرار دهد و با اين مناسبت ، واژه عدوه را به عنوان استعاره آورده است ، اين جا در مورد استعاره قرار دادن اين كلمه ممكن است اشكالى پيش آيد كه اگر معناى ظلم و ستم به ناحق گرفتن باشد و آن را درباره مرگ هم درست بدانيم پس اطلاقش بر آن ، حقيقت خواهد بود ، نه مجاز و استعاره .
در پاسخ شارح مىفرمايد : اصولا گرفتن به غير حق ، در مورد موجودى است كه زنده و داراى احساس باشد ، نه در مورد مرگ و به فرضى كه در مورد غير زنده هم آن را درست بدانيم ، حقيقت ظلم ، آن نيست بلكه ظلم حقيقى
[ 192 ]
بناحق گرفتن در موردى است كه حق هم مىتواند باشد ، يعنى بين دو طرف قضيه تقابل عدم و ملكه باشد [ 5 ] . و اين معنى بطور حقيقى فقط در مورد عقلا صدق مىكند ، نه در مورد مرگ كه مقابل وجود و عدم است مگر به عنوان مجاز و استعاره .
12 در اين صفت مرگ را تشبيه به شمشير قاطع و برندهاى كرده است كه كمتر كند مىشود و واژه نبوه را براى آن استعاره و آن را به قلّت و كمى توصيف فرموده ، يكى از لطايف ادبى كه شارح در اين جا متذكر مىشود اين است : در هر سه همتاى از اين نه مورد در سخن امام ( ع ) سجع متوازى [ 6 ] رعايت شده است ،
كه از جمله زائر غير محبوب آغاز و به جمله قلّت عنكم نبوته پايان مىيابد .
13 كلمه ظلّ را كه به معناى سايه محسوس است براى بيماريهاى مرگ آور كه نامحسوس مىباشد استعاره آورده و آن بيماريها را به ابرهاى تاريك كننده تشبيه فرموده است ، زيرا هدف امام ( ع ) از اين سخنان ترساندن انسان از مرگ است و ابرهاى تيره كننده و تاريكىزا بهترين وسيله ايجاد رعب و ترس است كه آدمى خود را در شرف مرگ مىبيند ، چنان كه قرآن نيز اشاره مىكند : « و إذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كالظُّلَلِ دعَواْ اللَّه [ 7 ] » كه آغازى براى ترسيدن از مرگ است .
14 مرگ را در حالى كه بر انسان فرود مىآيد به مردى تشبيه كرده كه با كمال قدرت و عصبانيت طرف را محكم مىگيرد و از پا در مىآورد و به اين دليل
[ 5 ] عدم و ملكه از اقسام تقابل و در برابر عدم مطلق يا عدم موجود است و آن نفى چيزى است كه طبعا بايد وجود داشته باشد مثل نابينايى براى انسان و حيوان كه بطور معمول چشم دارند و بينايند ، اما براى سنگ و امثال آن عدم مطلق يا عدم وجود است زيرا معمولا در اين اشياء نه حس بينايى و نه ابزار آن وجود دارد ( مترجم ) .
[ 6 ] البته در اين فصل از اين خطبه كه رعايت سجع متوازى شده بيشتر از آن است كه شارح بيان كرده و با مراجعه به متن خطبه شريف معلوم مىشود . ( مترجم )
[ 7 ] سوره لقمان ( 31 ) قسمتى از آيه ( 31 ) يعنى : و هر گاه كه امواج خروشان همانند تودههاى ابر آنان را فرا گيرد ، خدا را مىخوانند .
[ 193 ]
صفت احتدام را كه به معناى تندى و خشم است براى بيماريهاى مرگ آور استعاره آورده است .
15 واژه حنادس را كه به معناى تاريكيهاست ، استعاره آورده از حالاتى كه براى انسان بر اثر سكرات و بيهوشيها در هنگام فرا رسيدن مرگ پيدا مىشود كه بايد از آن ترس و وحشت داشت .
16 و نيز لفظ غواشى را از حالاتى استعاره آورده كه بر اثر بيهوشيهاى مرگ بر او عارض مىشود و حواس ظاهرى و قواى ادراكى و تشخيص و فهم او را از وى مىگيرد .
17 اين ويژگى عبارت است از شتاب و سرعت دردآور مرگ ، كه در آن حال ناگهان تودهاى از آلام و دردها او را فرا مىگيرد .
18 تاريكى فراگير مرگ ، بيهوشيهايى كه در دم مرگ هر لحظه بر آدمى افزوده مىشود و به تدريج قواى وى را از درك و فهم مىاندازد و به اين منظور لفظ اطباق را استعاره از فرا گيرى اين حالات آورده و آن را به دجوّ و شدّت ظلمت توصيف فرموده است به نظر شارح معناى عبارت دجوّ اطباقه اين است ولى احتمال ديگرى نيز در معناى آن داده است كه منظور از آن تاريكى باشد كه بر اثر پوشاندن قبر ، براى ميت به وجود مىآيد .
19 از دريافتن مرگ ، به عنوان استعاره ، تعبير به چشيدن آن فرموده و براى تأكيد بيشتر از درك سختيهاى آن صفت جشوبت را كه به معناى خشونت و درشتى مىباشد براى آن بيان داشته است .
20 آخرين ويژگى كه شارح در اين قسمت از سخنان حضرت براى مرگ بر شمرده اين است كه مخاطبهاى خود را از آمدن ناگهانى آن بر حذر داشته .
برخى از نكات ادبى كه در اين عبارت : فكأن قد أتاكم بغتة بيان شده چنين است : كلمه كأن مخفّف كأنّ و از حروف مشبه به فعل و اسمش ضمير شأن
[ 194 ]
مىباشد ، و اين كلمه مفيد تشبيه و لازمه تشبيه هم آن است كه ميان مشبه و مشبه به بايد صفتى به عنوان وجه شبه وجود داشته باشد . بنابراين مشبه در اين عبارت ، حالت انتظار مرگ ، و مشبه به خود مرگ است كه تحقق آن فرض شده و وجه شباهت هم نزديك بودن مرگى كه انتظار آن مىرود با مرگى كه فرض وجودش شده است مىباشد ، چون هر چه آينده است نزديك مىباشد .
پس از ذكر برخى صفات مرگ و فرض تحقق وجود آن ، به ذكر پارهاى از لوازم ترسآور آن چنين پرداخته است : مهر خاموشى به دهان همرازها زده ،
اطرافيان را پراكنده ، آثار باقى مانده را مندرس و آباديها را بىصاحب ساخته ، و وارثان را بر تقسيم اموال واداشته است ، و به دليل اين كه مرگ باعث مىشود كه ورثه به دلايل گوناگونى به قسمت كردن اموال مرده بپردازند ، لذا در عبارت متن ،
اين عمل را به آن نسبت و آن را فاعل فعل بعث قرار داده است .
بين حميم ، اين عبارت متعلق به جمله اتاكم بغتة و بقيه فعلهاى پس از آن است كه معناى آن چنين مىشود ، گويا مرگ ناگهان بر شما وارد شده و اين كارها را كه خاموش كردن رازگويان و بقيه لوازمى كه گفته درباره شما انجام داده ،
در حالتى كه همه آنان يعنى راز گويان و اطرافيان و . . . بر سه دستهاند : بعضى دوستان مخصوصى كه اكنون دوستى آنها سودى ندارد ، و برخى از آنان خويشاوندانى دلسوزند ولى نمىتوانند از شما بلايى را دفع كنند ، و دسته سوم دشمنان شماتتگرى هستند كه از مرگ شما هيچ گونه ناراحتى احساس نمىكنند ،
و پس از يادآورى مرگ و لوازم آن ، آدمى را توصيه فرموده است كه در عمل بكوشد و خويشتن را آماده فرا رسيدن مرگ كرده ، از اين سراى دنيا توشه آخرت خود را فراهم سازد ، و هشدار مىدهد كه مانند گذشتگان گول زرق و برق دنيا را نخورند .
و به منظور بيشتر روشن شدن حالت پيشينيان كه چگونه از دنيا بهرهمند شده و به جمعآورى آن پرداخته بودند ، لفظ درّه را كه به معناى زيادى و به جريان افتادن
[ 195 ]
بيشتر است از خوبيها و منافع دنيا و واژه احتلاب را كه به معناى دوشيدن است از اندوختن و گردآورى آنها استعاره آورده و همچنين كلمه غرّه را براى آن استعاره آورده است كه در مدت بهرهمندى آنان از دنيا و خوشگذرانى در آن ، حوادث ناگوارى بر آنها وارد نشده است ، چنان كه گويا دنيا از ايشان غافل بوده كه آنان را هدف تيرهاى بلاى خود قرار نداده است ، و چون به زعم خود دنيا را اين چنين در غفلت ديدند در استفاده كردن از لذايذ آن و گردآورى اموال حريصانه كوشيدند .
و امّا ، فانى كردن آنان چيزهايى از دنيا را كه سبب التذاذ و بهرهگيرى انسان مىشود از قبيل غذا و لباس و جز اينها ، و نيز كهنه كردن ايشان ، تازههاى دنيا را كه از سخنان امام ( ع ) استفاده مىشود ، كنايه از كمال بهرهمندى آنها از چيزهايى است كه از دنيا به دست آوردهاند ، مانند سلامت تن و گردآورى اموال و غيره بطورى كه گويا هيچ چيز از نيكيهاى اين عالم را باقى نگذاشتند مگر اين كه از آن استفاده كرده و هيچ نو و تازهاى در آن يافت نشد مگر اين كه آن را كهنه كردند .