ترجمه
در اين فصل امام ( ع ) نخست موقعيت وظيفه شناسى خود ، و تسليم در برابر فرمانهاى الهى و تحمل رنجها و گرفتاريهاى در راه خدا را كه بر خود هموار ساخته ، بيان مىفرمايد و سپس به شرح حال خود در زمان پيامبر پرداخته و چگونگى و تربيتش را از اول تا آخر عمر بيان فرموده و در آخر به نيرومندى و استقامت خود در امر ديانت اشاره كرده است ، و اين است سخن امام ( ع ) :
« هان اى مردم ، خدا مرا فرمان داده است كه با ستمكاران و پيمان شكنان و تباهكاران روى زمين بجنگم ، من هم با ناكثان جنگيدم ، و با قاسطان جهاد كردم ، مارقين را مغلوب و مقهور خود كردم ، و اما شيطان افتاده در گودال ، به سبب صداى ترسناك خود كه فرياد تپش دل و لرزشش شنيده مىشد از شرّش در امان ماندم ، تنها بقيهاى از ستمگران ماندهاند كه اگر خداوند به من رخصت دهد بسويشان حمله برم ، دولت و توانايى را از ايشان بگيرم ، بجز اندكى كه در شهرها پراكنده شوند .
من در خردى سينههاى عرب را بر زمين افكندم و شاخههاى نو بر آمده قبيلههاى ربيعه و مضر را شكستم ، و شما ، مقام بلند خويشاوندى و موقعيت ويژه مرا در خدمت رسول خدا مىدانيد ، در حالى كه كودك بودم مرا در دامنش پروراند و به سينهاش مىچسباند و در بسترش مرا در آغوش مىگرفت و بدن مباركش با بدن من مماس مىشد ، و بوى خوشش را به من مىرساند ، غذا را مىجويد و سپس در دهان من مىگذارد ، و هيچ گاه دروغى در گفتار و خطا و اشتباه در كردار از من نيافت .
[ 521 ]
از زمانى كه پيامبر ( ص ) از شير گرفته شد ، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را همراه او ساخت تا شبانه روز ، وى را به راههاى صحيح و اخلاق پسنديده سوق دهد ، من نيز پيوسته پشت سر او راه مىرفتم ، همچنان كه بچه بيشتر به دنبال گامهاى مادرش قدم بر مىدارد ، و در هر روز براى من پرچمى از اخلاق حسنهاش بر مىافراشت ، و مرا به پيروى آن امر مىكرد ، همه ساله در حرا مجاور مىشد و در آن جا تنها من او را مىديدم و جز من كسى وى را نمىديد ، در آن زمان اسلام در خانهاى نيامده بود مگر خانه پيامبر خدا و خديجه ، و من سومين آنها بودم ،
نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى خوش نبوت را احساس مىكردم . وقتى در هنگام فرود آمدن وحى صداى ناله شيطان را شنيدم از پيامبر سؤال كردم كه اين ناله و فرياد چيست ؟ پيامبر فرمود : اين شيطان است كه از عبادت خود مايوس و نااميد شده است آنچه را كه من مىشنوم و مىبينم تو نيز مىشنوى و مىبينى جز اين كه تو پيامبر نيستى بلكه وزير من مىباشى و پيوسته قرين خير و نيكى هستى و با آن حضرت بودم هنگامى كه گروهى از قريش حضورش شرفياب شدند و عرض كردند : يا محمد ( ص ) تو امر بزرگى را ادعا كردهاى كه هيچ يك از پدران و بستگانت چنين ادعايى نكردهاند ، اكنون ما دو مطلب از تو سؤال مىكنيم اگر پاسخ دارى و درستى آن را به ما نماياندى درمىيابيم كه تو پيغمبر و فرستاده خدايى و گرنه خواهيم دانست كه ساحر و بسيار دروغگو مىباشى ، پيامبر خدا فرمود مطلبتان چيست ؟ گفتند از خدا بخواه كه اين درخت از ريشه كنده شود و بيايد جلوى روى تو قرار گيرد ، حضرت فرمود ، خدا به هر چيزى تواناست ، پس آيا اگر اين كار را خدا انجام دهد شما ايمان مىآوريد و شهادت به حق خواهيد داد ؟ پاسخ دادند : آرى ،
پيامبر فرمود : هم اكنون خواسته شما را برمىآورم اما مىدانم كه راه خير را نمىپيماييد در ميان شما كسى هست كه به چاه درخواهد افتاد و كسى است كه لشكر جمع خواهد كرد . آن گاه فرمود : اى درخت ، اگر ايمان به خدا و روز قيامت دارى و مىدانى كه من پيامبر خدايم به اذن خدا ، از ريشه درآى و جلو روى من توقف كن . سوگند به خدايى كه وى را به حق مبعوث فرموده است كه آن درخت
[ 522 ]
با ريشههاى خود از زمين كنده شد و شروع به آمدن كرد در حالى كه زمزمهاى شديد و صدايى چون آواز بر هم خوردن بالهاى پرنده با خود داشت و لرزان و بال زنان در مقابل آن حضرت ايستاد و بلندترين شاخهاش را روى سر پيامبر افكند و برخى ديگر از شاخههايش را بر روى شانه من قرار داد كه در جانب راست آن جناب ايستاده بودم ، وقتى كه آن مردم چنين ديدند با گردنكشى و ناسپاسى گفتند : امر كن نيمى از آن اين جا بيايد و نيم ديگرش بر جاى خود بماند ، پيغمبر خدا چنين دستور داد ، پس نيمى از آن چنان شتابان آمد كه با شگفتترين روى آوردن و سختترين صدايش همراه ، و نزديك بود كه به رسول خدا بچسبد ، باز هم از روى ناسپاسى و ستيزهجويى گفتند : به اين نيمه بگو كه باز گردد و همچنان كه بود به نيمه خود بپيوندد ، پس پيامبر آن را چنين امر كرد ، آن نيز به جاى خود برگشت ، پس من گفتم :
لا اله الا اللَّه ، يا رسول اللَّه ، من اول شخص ايمان آورنده به تو هستم و نخستين اقرار كننده به اين كه آنچه را اين درخت انجام داد ، به امر خداى تعالى و به منظور بزرگداشت سخن تو و گواهى دادن به پيامبرى تو بود ، اما آن جمعيت همگى يكصدا گفتند : چه ساحر بسيار دروغگويى است كه در سحر خود چابك است ، آيا جز اين شخص كسى تو را در اين امر تصديق مىكند ؟ آنان مرا قصد داشتند ، و من از گروهى مىباشم كه سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى آنان را از مسير در راه خدا باز نمىدارد ، چهرهشان چهره صديقان و سخنشان سخن نيكان است ، آباد كنندگان شب و نشانههاى روزانه ، چنگ زنندگان به رشته محكم قرآن مىباشند ، سنتهاى خدا و رسولش را زنده مىكنند ، استكبار و گردنكشى ندارند ، خيانت و تباهكارى نمىكنند ، دلهايشان در باغهاى بهشت و بدنهايشان در كار عبادت و بندگى است . »