ترجمه
« هر كس خداى را به چگونگى ستايد ، وى را يكتا ندانسته ، و هر كه برايش مانندى قرار دهد به حقيقتش پى نبرده و آن كه وى را به چيزى تشبيه كند به مقصد نرسيده و كسى كه به او اشاره كند و يا وى را دروهم و انديشه آورد ، قصدش نكرده است ، آنچه حقيقتش شناخته شود ، مصنوع است و هر چه كه قائم به ديگرى باشد معلول علّتى مىباشد . كار انجام مىدهد بى آن كه نيازمند وسيله باشد و اندازه گيرندهاى است كه محتاج به فكر و انديشه نمىباشد . بىنياز است بدون اين كه استفادهاى كسب كند ، نه زمانها با او ، همراه ، و نه ابزار و وسايل با او قرينند ،
بودنش بر زمان پيشى گرفته و هستيش بر عدم سبقت يافته و ازليّتش بر آغاز مقدم بوده است ، آفرينش حواس به وسيله او ، دليل بر پيراستگى وى از حواس است .
از آفريدن اشياء متضاد ، معلوم مىشود كه براى وى ضدّى متصور نيست و از تقارن قرار دادن ميان اشياء روشن مىشود كه او را قرين و همتايى نيست ، روشنى را با تاريكى و آشكار را با نهان و خشكى را با ترى و گرمى را با سردى ، ضدّ يكديگر قرار داده عناصر متضادّ را با هم تركيب كرده و بين موجودات متباين تقارن برقرار ساخته است ، آنها را كه با هم فاصله داشتهاند به همديگر نزديك و ميان آنها كه با هم نزديكند جدايى افكنده است ، حد و اندازهاى برايش متصور نيست و به شماره در نمىآيد ، ابزارها خودشان را محدود مىسازند و وسايل و آلات به همانند
[ 266 ]
خود اشاره مىكنند ( يعنى آنچه را كه مورد اشاره قرار مىدهند مثل خودشان مادى هستند ) ، همين كه مىگوييم موجودات از فلان وقت پيدا شدهاند آنها را از قديم بودن منع كردهايم و اين كه مىگوييم ، بطور قطعى به وجود آمدهاند ازلى بودنشان را ممنوع ساختهايم ، و هنگامى كه گفته مىشود اگر چنين نمىبود كامل مىشد ،
دليل بر نقصان و كامل نبودن آنهاست ، به آفرينش موجودات خالق آنها براى عقول تجلى كرد و به آن سبب نيز از ديده شدن با چشمهاى ظاهر مبّرا مىباشد ، حركت و سكون در او يافت نمىشود و چگونه مىتواند چنين باشد با اين كه او خود آنها را ايجاد فرموده است و چطور ممكن است آنچه را كه خود آشكار ساخته در وى اثر بگذارد ، آيا مىشود كه آفريننده تحت تأثير آفريده خويش قرار گيرد و اگر چنين شود ذاتش تغيير مىكند ، و كنه وجودش تجزيه مىپذيرد و ازلى بودنش باطل مىشود ، و هنگامى كه براى او جلو باشد پشت سر هم خواهد داشت و چون نقصان و عدم كمال همراهش باشد طالب كمال خواهد بود ، و دليل حتمى بر مخلوق بودن او مىباشد كه خود دليل بر وجود خالقى براى اوست ، نه اين كه خود آفريدگار باشد ، و سرانجام از اين دايره كه هيچ چيز در او موثر نيست خارج مىشود .
ذات اقدس بارى تعالى را تغيير و زوال و افولى نيست ، كسى را نزاده است كه خود نيز مولد باشد و از كسى زاده نشده است تا محدود به حدود باشد ،
برتر است از آن كه فرزندانى داشته باشد و پاكتر از آن است كه با زنان درآميزد .
دست انديشههاى بلند به دامن كبريائيش نرسد تا وى را محدود سازد ، و تيز هوشى ، هوشمندان نتواند نقش او را در خيال تصوير كند ، حواس از دركش عاجزند و دستها از دسترسى و لمسش قاصر . تغيير و گوناگونى در وى راه ندارد و گذشت زمان هيچ گونه تبديل و دگرگونى در او به وجود نياورد و آمد و شد شبها و روزها وى را كهنه و سالخورده نسازد ، روشنايى و تاريكى تغييرش ندهد . به هيچ يك از اجزاء و جوارح و اعضاء و عرضى از اعراض و به تغاير و ابعاض ، توصيف نمىشود برايش حدّ و نهايتى و انقطاع و غايتى متصوّر نيست ، اشياء وى را در احاطه خود نمىگيرند تا او را پايين و بالا ببرند ، هيچ چيز او را بر خود حمل نمىكند
[ 267 ]
كه او را بر پشت خود كج كند يا راست بگيرد ، نه در اشيا داخل است و نه از آنها خارج ، خبر مىدهد بدون زبان و زبان كوچك ، شنوايى دارد بدون منفذهاى سر و ابزارها ، سخن مىگويد ولى چيزى را تلفّظ نمىكند همه چيز را حفظ دارد امّا بدون اين كه كسب كند و در حافظه بسپرد ، اراده دارد ولى بدون اين كه چيزى را در ضمير خود پنهان كند ، دوستى و خشنودى دارد امّا نه از روى نرمى و رقّت قلب ، دشمنى دارد و خشم مىگيرد اما نه با تحمّل مشقّت ، آن كه بخواهد به وجود آورد ، مىگويد :
موجود شو ، اما نه چنان كه صوتى توليد شود يا ندايى شنيده شود بلكه سخن وى فعلى از اوست كه آن را ايجاد مىكند و مجسّم مىسازد و تا كنون مثل و مانندى برايش نبوده است و اگر مىبود او دوّمين خدا بود ، درباره ذات اقدس احدّيت گفته نمىشود كه نبود و پديدار شد ، زيرا در اين صورت ويژگيهاى پديده را پيدا كرده و ميان او و آن ويژگيها امتيازى نخواهد بود ، وى را بر آنها برترى نمىباشد ، صانع و مصنوع يكسان مىشود ، پديد آورنده . و پديدار شده برابر مىشوند .
مخلوقات را بدون نمونهاى كه از ديگرى صادر شود ، بخشيد و بر آفرينش آنها از هيچ كس كمك و معاونت نخواست ، زمين را آفريد و بدون آن كه از كار ديگرى بماند آن را نگهداشت و بر جايگاه ناآرام استوارش ساخت ، و بدون پايهها آن را بپا داشت و بدون ستونها وى را بر افراشت ، آن را از كج شدن محفوظ و از افتادن و شكافته شدن بازداشت ، پس آنچه او بنا كرد سست نگشت و آنچه را توانايى داد ناتوان نشد ، او با عظمت و سيطره خود بر زمين مسلّط و با دانش و آگاهى خويش از درون آن با خبر است و با عزت و جلالش بر تمامى آن اشراف دارد ، هيچ ذرّه آن از قلمرو قدرتش خارج نيست و هرگز از فرمانش سرپيچى نمىكند ، و هيچ شتابگرى از چنگ قدرت وى نيروى فرار ندارد ، و او به هيچ ثروتمندى نياز ندارد ، تمام كائنات در برابرش فرمانبر ، و در پيشگاه عظمتش ذليل و خوارند و هيچ كس قدرت فرار از محيط اقتدار او را ندارد كه به جانب ديگرى روى آورد ، تا از سود و زيان وى در امان ماند ، همتايى ندارد كه با او برابرى كند ، و مانندى برايش نيست كه مساوى وى باشد ، و اوست كه جهان را پس از هستى
[ 268 ]
آن چنان نابود خواهد ساخت كه وجودش همانند عدمش شود . نابود ساختن دنيا پس از وجود ، شگفتآورتر از موجود كردن آن از عدم نيست ، چگونه غير از اين باشد ، در صورتى كه اگر همه موجودات زنده جهان اعمّ از پرندگان ، چهارپايان ، و آن گروه كه شبانگاه به جايگاهشان برمىگردند و هم آنها كه در بيابان مشغول چرا هستند و تمام انواع مختلف ، خواه آنها كه كم هوش هستند ، و يا آنها كه زيركند ،
( اگر همه اينها ) گرد آيند ، هرگز توانايى ايجاد پشهاى ندارند و حتى طريق ايجاد آن را هم نمىدانند عقول آنها در ، يافتن راز آفرينش آن حيران و نيروهاى آنها ناتوان و خسته شده و پايان گيرد و سرانجام پس از تلاش ، شكست خورده و ناتوان برمىگردند و اعتراف مىكنند كه نه تنها از ايجاد آن ناتوانند ، بلكه از نابود ساختن آن نيز عاجزند ، فقط خداوند پاك است كه پس از فناى جهان باقى مىماند ،
در حالى كه هيچ موجودى نباشد همان گونه كه پيش از آفرينش موجودات بوده است ، هنگام نابودى جهان ، وقت ، مكان ، لحظه و زمان مفهومى ندارد ، وقتها ،
سرآمدها ، ساعات و سالها از بين رفتهاند ، چيزى بجز خداوند يكتاى قهّار نيست كه همه امور به سوى او بازگشت مىكنند و هم چنان كه در آغاز آفرينش از خود قدرتى نداشتند ، در هنگام فانى شدن نيز نيروى امتناع ندارند ، و اگر قدرت امتناع مىداشتند هستى آنها ادامه مىيافت .
آفرينش هيچ چيز براى خدا رنجآور نبوده ، و در خلقت آنچه آفريده است فرسودگى و خستگى او را پديد نيامده است ، موجودات را آفريد نه به سود استحكام حكومتش و نه براى ترس از كمبود و زوال ، و نه به منظور كمك گرفتن از آنان در برابر همتايى كه ممكن است بر او چيره شود ، و نه به خاطر احتراز از دشمن كه به او هجوم آورده ، و نه به قصد ازدياد اقتدار خود ، و نه به منظور پيروزى يافتن بر شريك و نه به علت رفع تنهايى كه داشته و خواسته كه به آنها انس بگيرد ، و بالاخره بعد از آن كه جهان را به وجود آورد ، همه را دستخوش فنا و نيستى خواهد ساخت ، اما نه به دليلى كه از تصرف و اداره آن خسته شده و نه براى اين كه آسايشى نصيب وى شود و نه به اين علت كه هستى موجودات براى وى بارى سنگين مىباشد . طولانى
[ 269 ]
شدن عمر جهان هستى خداى عالم را به ستوه نياورده است تا وى را براى نابود كردن آن شتابان سازد ، بلكه با لطف خويش كليه موجودات را نظام بخشيد و با فرمان خود آنها را نگهدارى فرمود و به توسط قدرت كاملهاش همه را مستحكم ساخت و بار ديگر پس از فناى موجودات آنها را به عالم وجود بر مىگرداند ، بدون اين كه نيازى به آنها داشته باشد و يا كمكى از آنها بگيرد ، و نه به منظور انتقال از حالت تنهايى و وحشت به سوى حالت آرامش و انس و نه از حالت جهل و نادانى به سوى علم و آگاهى و نه مىخواهد به آن وسيله از نيازمندى و فقر به سوى بىنيازى و ثروت برگردد و يا از خوارى و پستى به عزت و قدرت انتقال يابد . »