اما بعد فقد أتتنى . . . بسوء رأيك ،
معاويه پس از آن كه پاسخ اين نامه خود را از حضرت دريافت كرد و در مقابل استدلالهاى امام ، فروماند ، دوباره نامهاى پندآميز به حضرت نوشت و به اصطلاح ، امام را موعظه و نصيحت كرد ، جمله بالا آغاز نامهاى است كه حضرت در پاسخ نامه پندآميز معاويه مرقوم فرموده است كه چنين آغاز شده بود : « اما بعد ، اى على ، از خدا بپرهيز ، و حسد را از خود دور كن كه اهل حسد سودى نمىبرند ، و پيشينه نيك خود را با كارهاى ناپسند تازهات فاسد و تباه مساز ، زيرا ارزش اعمال بسته به عواقب آن مىباشد ،
و خود را بيهوده بر آن مدار كه از طريق باطل براى كسى كه ذى حق نيست اثبات حق كنى ، زيرا اگر چنين كارى انجام دهى خود را گمراه و عملت را تباه كردهاى ، به جان خودم سوگند ، سزاوار است كه سوابق نيك گذشتهات تو را
[ 605 ]
مانع شود از آن كه جرأت پيدا كنى تا خونهاى مردم را بناحق بريزى و آنان را از رعايت كردن حلال و حرام دور كنى ، پس سوره فلق را بخوان و به خدا پناه ببر از شرّ آنچه آفريده و از شرّ نفس حسودت آنگاه كه به حسد خود عمل كند . خدا دلت را مسدود كند و موى پيشانيت را بگيرد و در توفيق تو شتاب كند كه من خوشبختترين مردم در اين امور هستم . و السلام . » امير المومنين در پاسخ اين نامه معاويه ، نامه مورد شرح و تفسير را با اضافاتى كه نقل مىشود مرقوم فرمود : اما بعد فقد اتتنى منك موعظه . . . بسوء را يك ، و پس از اين جملهها كه در متن نهج البلاغه ذكر شده ، اين عبارات بوده است كه ترجمه آن ذكر مىشود ، و نامهاى از تو آمده است كه بىشباهت به خودت نيست و همين امر تو را بر آن داشت كه بر چيزى بتازى كه سزاوار تو نيست و اگر نبود آگاهيم از حال تو ، و از آنچه رسول خدا درباره تو فرموده است ، كه ناگزير واقع شدنى است ، همانا تو را موعظه و نصيحت مىكردم ، اما مىدانم كه موعظهام در كسى كه استحقاق كيفرش حتمى است و از عذاب الهى بيمى ندارد نه بزرگوارانه ، به خدا اميدوار و نه بطور جدّى از خدا بر حذر است ، تأثيرى ندارد ، پس تو را در همان گمراهى و سرگردانى و نادانيت رها مىكنم ، اين تو و دنياى درگذر ، با آرزوهاى بر باد رفتهات ، كه خداوند عالم و قادر ، در كمين ستمكاران است ، بهوش باش كه من ، از آنچه پيامبر خدا درباره تو ، و مادر و پدرت فرموده است ، آگاهم . و السلام دليل بر آن كه اين نامه شماره 7 ، پاسخ نامه نخستين معاويه نيست آن است كه نامه اول معاويه مشتمل بر پند و موعظه نبود كه حضرت در پاسخ از آن ياد كرده است ، اما مرحوم سيد رضى چنان كه عادتش بر رعايت نكردن اين امور است قسمتى را كه در پاسخ نامه اول است به اين نامه افزوده است . اكنون به شرح مورد سخن مىپردازيم :
[ 606 ]
حضرت در اين نامه گفتههاى معاويه را مورد مذمت و انتقاد قرار داده است .
و واژه موصّله يعنى سخنى كه از حرفهاى مردم گرفته شده و با انشايى زيبا نوشته باشند و امام ( ع ) آرايشى را كه معاويه به سخنان خود داده بود از گمراهى وى دانسته است ، زيرا رنجهايى را كه در مرتّب ساختن نوشته خود به منظور اندرز دادن به امام تحمل كرده بود به اين دليل بود كه اعتقاد داشت ،
خودش بر حق و امام ( ع ) بر خطاست ، و روشن است كه اين عقيده ، گمراهى و انحراف از مسير الهى مىباشد و نيز چون از روش نامهنگارى بيگانه بوده و نمىتوانسته كلمات بجا ، به كاربرد ، سخنش با وصلههاى نامناسب و آرايش جاهلانه تنظيم يافته بود ، و به اين علت اثر تكلّف در به كار بردن كلمات وى مشاهده مىشد ، به اين دليل حضرت نامه وى را برخاسته از گمراهيش دانسته است .
امام ( ع ) در اين نامه ، لفظ بصر ، را براى عقل استعاره آورده است ، زيرا براى عقل نورى است كه به آن وسيله صور معقولات را درك مىكند چنان كه ديده آدمى با نور خود صور محسوسات را درك مىكند و سپس اين ديده مستعار را كه هدايت كننده او در راه حق مىباشد ، از وى سلب كرده است ، به اين دليل كه خردش از درك حقايق دين و مقاصد آن و وجوه مصلحتهاى كلى كه مطلوب شارع است ، كوتاه بوده است ، بنابراين براى عقل او ، نه ، ديدهاى است كه او را در اين امور راهنمايى كند ، و نه پيشواى بر حق و يا انديشمند صالحى كه وى را به سوى طريق حق ارشاد كند ، و به اين سبب ناچار هر گاه هواى نفسش وى را به خود دعوت كند پاسخ مثبت مىدهد ، و انديشههاى ظالمانه و گمراه كننده نفس را كه بر خلاف فرمان الهى است مشتاقانه مىپذيرد و پيروى مىكند و لازمه اين امر آن است كه به ژاژخايى و ياوهگويى بپردازد ، پس با سر و صدا و
[ 607 ]
هياهو ، حرفهاى ناشايستهاى از وى صادر مىشود و از راه خدا منحرف ، و كوركورانه در كوير ضلالت ، سرگردان و در دين خدا به بىتقوايى دچار و با ذلّت و خوارى به هلاكت مىرسد .
دو كلمه لاغطا و خالطا ، حال مىباشند .
لانها بيعة ، ضمير براى قبل از ذكر است و مرجعش بيعة مىباشد مثل آيه قرآن : « فانها لا تعمى الابصار [ 1 ] » كه به ابصار برمىگردد ، احتمال ديگر آن است كه اين ضمير به مطلبى برمىگردد كه از موقعيت بيعت در سخن امام به دست مىآيد ، آن جا كه فرموده است : به جانم سوگند حقيقت امر در مورد بيعت جز نيكى چيزى نيست ، يعنى وظيفه اهل بصره و شام ، و طلحه و زبير نسبت به بيعت من يكى است ، خلاصه مطلب : همان طور كه بيعت من ، براى آنان الزام آور است ، براى تو نيز مسؤوليت آفرين مىباشد ، و سپس با يك قياس مضمر از شكل اول ، حجت و دليل مطلب مذكور را بيان فرموده و صغراى آن اين است كه اين بيعت يكپارچهاى است كه به اتفاق اهل حل و عقد از امت محمد ( ص ) يعنى مهاجرين و انصار تحقق يافته است ، و كبراى آن مقدّر است يعنى هر بيعتى كه به اين نحو ، واقع شود ، مورد تجديد نظر قرار نمىگيرد و كسى را ياراى ترديد در آن نيست ، و اين الزام آورى كبرى ، از مطالب راجع به بيعت با خلفاى سهگانه معلوم مىشود كه هيچكس نمىتوانست در آن تجديد نظر و اظهار عقيده كند ،
زيرا مهاجرين و انصار در آن شركت داشتند .
در آخر امر ، به بيان حكم آنان كه در بيعت با او احساس وظيفه نمىكنند پرداخته و آنها را دو گروه مىداند : گروهى كه بطور كلى از بيعت خارج شده و در حقانيت آن ، طعن و تهمت روا مىدارند ، كه واجب است با آنان مبارزه و
[ 1 ] سوره حج ( 22 ) قسمتى از آيه ( 45 ) يعنى : گر چه چشم سر اين كافران كور نيست .
[ 608 ]
جنگ كرد ، تا به آن گردن نهند و به اطاعت امام در آيند زيرا مومنان و اهل حل و عقد آن راه را انتخاب كردهاند ، گروه ديگر آنان كه توقف كرده و در صحت آن شك و ترديد دارند ، اينها اهل مداهنهاند كه نوعى از نفاق است و لازمه آن ، شك در وجوب پيروى مسير اهل ايمان و راه خدا مىباشد . توفيق دهنده خداست .
[ 609 ]