ترجمه
« شگفتا چه مطلوب بسيار دورى ، و چه زائران بىخبرى ، و چه خطر بزرگ و شديدى ، همانا سرزمين خود را خالى از آنها ديدند [ 2 ] و به جاى عبرت گرفتن و متذكر آينده شدن از مرگ عزيزان ، آنان را از جاى دور طلب كردند ، آيا به گورهاى پدرانشان مىبالند ، يا به تعداد مردگان خود مىنازند ؟ از گذشتگان خود طلب بازگشت مىكنند ، در حالى كه آنان بدنهاى فرو ريخته و از حركت افتادهاند ، از مردگان پند گرفتن و عبرت يافتن سزاوارتر است ، تا به آنان باليدن و مباهات كردن ، اگر با ياد آنها ، تواضع و فروتنى كنند ، خردمندانهتر است از آن كه آنان را مايه فخر و ارجمندى قرار دهند ، امّا با ديدگان بىفروغ و تار بر آنها نگريستند و با ياد ايشان در درياى نادانى و جهالت فرو افتادند . اگر از آنان درباره منظره خانههاى فرو ريخته و منزلهاى خالى از سكنه بپرسند ،
خواهند گفت : آنها بىنام و نشان در زمين فرو رفتهاند ، و شما ناآگاهانه به دنبال آنان مىرويد ، و بر فرق ايشان پا مىنهيد ، و بر روى بدنهاشان كشت و زرع مىكنيد و از آنچه باقى گذاشتند و رفتند ، مىخوريد و در ويرانههاى آنها مسكن مىگزينيد ، از جدايى ميان شما و آنان روزگار مىگريد و بر حال شما نوحه و زارى مىكند .
ايشان پيش رفتگان پايان زندگى شما هستند كه زودتر از شما به آبشخور رسيدهاند ، تا در آن جا محل آب نوشيدن را مهيّا كنند ، آنان مقامهاى ارجمند و
[ 2 ] اين ترجمه به اعتبار احتمال دوم است كه واژه « استخلوا » با نقطه باشد . ( مترجم )
[ 109 ]
وسايل بالندگى و مباهات در اختيار داشتند ، برخى پادشاهان و فرمانروايان و برخى ديگر رعيت و فرمانبر ايشان بودند ، آنان در باطن قبرها خزيدند و زمين بر آنها مسلط شده ، گوشتهاى آنان را خورده و خونهاى ايشان را آشاميده ، پس در شكاف گورها آن چنان بىحسّ و حركت قرار گرفتند كه نشانى از آنها پيدا نيست ،
هول و هراسها ايشان را به وحشت در نمىآورد ، و بد حاليها اندوهگينشان نمىكند ، به زمين لرزهها اعتنايى ندارند و به بانگ رعدها گوش نمىدهند ، آنان ( مردگان ) غايبانى هستند كه كسى در انتظار بازگشتشان نيست و شاهدانى كه حضور ( محسوس ) ندارند ، اينان روزگارى گردهم بودند و با همديگر انس و الفت داشتند امّا اكنون از يكديگر جدا و پراكنده شدند ، از درازى مدت و دورى جايشان نيست كه خبرى از آنها به ما نمىرسد و از ديار و خانههاى آنان بانگى بر نمىخيزد ، بلكه جامى به آنها نوشانيدهاند كه زبانشان را لال و گوش ايشان را كر و جنبشهاى آنان را به سكون مبدّل ساخته است ، پس در هنگام بيان حالات خود ،
بيهوش ، مانند افراد به خاك افتاده ، خوابيدهاند ، اينها همسايگانى هستند كه با هم انس نمىگيرند ، و دوستانى كه به ديدار همديگر نمىروند ، رابطه آشنايى ميانشان كهنه شده و سببهاى برادرى از آنها بريده شده است ، و از اين رو ، با آن كه جمعشان زياد است همگى تنهايند و با آن كه با هم دوست بودهاند ، از هم دورند ، براى شب ، صبحى و براى روز ، شامى ، نمىشناسند ، در هر كدام از شب يا روز كه مردهاند ، همان وقت در نظر آنها ادامه دارد ، سختيهاى قبر و آن جهان را سختتر از آنچه مىترسيدند مشاهده كردند و نشانههاى آن را بزرگتر از آنچه فرض مىكردند ، ديدند ، بالاخره دو سرانجام زندگانى ( خوبى و بدى ) آنان را به آن جا كه بايد ببرد ، برد ، و به آخرين درجه چيزى كه از آن مىترسيدند ، يا به آن اميدوار بودند ، رسيدند ، و اگر به سخن مىآمدند نمىتوانستند آنچه را كه ديده و به آن برخورد كردهاند ، بيان كنند ، و اگر چه اثرى از آنها نمانده و خبرى از ايشان نيست امّا ديدههاى عبرت بين به جانب آنان مىنگرد و گوشهاى خردمندان از آنان مىشنود كه با زبان حال مىگويند : صورتهاى زيباى با طراوت ، چروك و زشت
[ 110 ]
شد ، و بدنهاى نرم و لطيف فرو ريخت ، لباس كهنه و از هم پاشيده ، تن ما را پوشانده و تنگى خوابگاهها ما را سخت رنج مىدهد ، و وحشت و ترس را به ارث بردهايم ، منزلهاى گور بر روى ما خراب شد و از اين رو زيبايى اجساد ما از بين رفت و چهرههاى شناخته شده ما ناشناخته شد ، ماندن ما در منزلهاى وحشتناك به درازا كشيد ، از رنج رهايى نيافتيم و از تنگى به فراخى نرسيديم اگر به عقل خود نگاه كنى و صورت آنها را به ذهن خود بياورى و يا پرده ماديت كه ميان تو و آنها قرار دارد از جلو چشم تو برداشته شود و توجه كنى كه گوشهاى آنان با جا گرفتن حشرات در آن ، بسته شده و ديدههاى ايشان با سرمه خاك ، كور شده و زبانهاى گوياى آنها در دهانشان لال شده و دلهاى بيدار در سينههايشان از حركت بازمانده است و به هر يك از اعضاى ايشان پوسيدگى تازهاى كه آن را زشت كرده ، راه يافته است ، و راههاى آسيب رسيدن به آن عضو را آسان ساخته و در برابر آسيبها تسليماند ، نه دوستى دارند كه از آنان دفاع كند و نه دلى دارند كه جزع و بىتابى كند ( در اين هنگام ) دلهاى اندوهگين و چشمهاى پر از خاشاك خواهى ديد كه هرگز آن حالت زشت و كريهشان تغيير نمىيابد و غم و اندوهشان بر طرف نمىشود ، اين زمين ، بسيارى از بدنهاى عزيز و ارجمند و خوش رنگ و رو را از بين برده است كه در دنيا متنّعم به نعمت و پرورده خوشگذرانى بوده ، در هنگام اندوه به شادى مىپرداخت ، و به دليل بخل ورزيدن به خوشى زندگانى و دلبستگى به كارهاى بيهوده و بازيچه دنيا ، هر گاه مصيبتى به او رو مىآورد به انواع سرگرمى پناه مىبرد ، از اين رو در حالى كه او بر دنيا و دنيا بر او مىخنديد و در سايه زندگانى خوش و غفلتآور مىآراييد ، ناگهان روزگار پاى او را با خارهاى خود آزرد ، و قوايش را درهم شكست ، و به دليل اين كه عوامل مرگ از نزديك به او مىنگريست ، با اندوهى ناشناخته آميخته و با رنجى پنهانى همراز شد ، در حالى كه به مدت زمان بهبوديش انس و الفت كاملى داشت ، او را ضعف و سستى بيماريها فرا گرفت ، پس ، شتاب زده به آنچه طبيبان او را عادت داده بودند . از قبيل فرونشاندن گرمى به وسيله چيزهاى
[ 111 ]
سرد و بر طرف كردن مايههاى سردى با داروهاى گرم پناه برد ، پس سردى جز زياد كردن حرارت ، و گرمى غير از افزايش مايه سردى ، دردى را براى او درمان نكرد ،
و با آن همه داروهاى متناسب ، حدّ اعتدالى در مزاح او پيدا نشد مگر آن كه دردهاى او را طولانى كرد ، تا آن جا كه طبيبش خسته شد و پرستارش از او فراموش كرد و خانوادهاش از بيان درد او ناتوان و از پاسخگويى به كسانى كه حال او را جويا مىشدند عاجز شدند ، و پيش او از خبر اندوهبارى كه پنهان مىكردند نظرهاى گوناگونى اظهار مىداشتند : يكى مىگفت : حال او همين است كه هست ، و ديگرى به آنها نويد خوب شدن او را مىداد ، و سوّمى با يادآورى گذشتگان پيش از او ، اطرافيان را به صبر و بردبارى در مرگ او ، وادار مىكرد .
در حالى كه اين چنين در شرف جدايى از دنيا و ترك دوستان بود ، ناگهان او را اندوهى فرا گرفت كه قواى ادراكى او از كار افتاد و زبانش خشك شد و حتّى از پاسخ دادن به برخى پرسشهاى مهمّى كه قبلا مىدانست عاجز و ناتوان شد ، و در برابر نداهاى دادخواهى از جانب كسانى كه مورد احترام او و يا از كودكانى كه مورد ترحم او بودند كه فرياد آنان دل او را به درد مىآورد ، گوشهايش كر شده بود ، سختيهاى مرگ دشوارتر از آن است كه به وصف درآيد و يا با خردهاى مردم دنيا قابل درك باشد و درست درآيد . »