و لا اظن اللَّه يعرفه ،
امام ( ع ) پس از آن كه فرمود من فضيلتى براى او در پيشگاه خدا نمىبينم ، در اين عبارت اظهار مىدارد ، گمان نمىكنم حتى در علم خدا هم فضيلتى براى وى وجود داشته باشد ، يعنى اصلا او را فضيلتى نيست ،
تا مورد علم حق تعالى واقع شود ، زيرا وقتى چيزى وجود نداشته باشد ، در آينه علم الهى هم نمايان نخواهد بود ، و پس از آن كه فضيلت را براى خود و عدم آن را براى طرف مقابل خويش اثبات فرمود ، به حمد و ثناى خدا پرداخته و ، وى را به سبب اين نعمت ، شكر و سپاس كرد .
واژه الاّ در اين عبارت استثناى منقطع است زيرا ادعاى مدعى از نوع مطالب گذشته نيست .
پس از آن كه معاويه در نامه خود ، درخواست كرد كه امام ( ع ) قاتلان
[ 628 ]
عثمان را به وى تحويل دهد ، حضرت در اين نامه جواب مىدهد كه مفادش آن است : كه در امر آنان انديشيده و مصلحت را چنان ديده است كه نمىتواند آنان را به معاويه و نه به غير او تسليم كند و اين مطلب چند دليل داشته است كه اكنون به ذكر آنها مىپردازيم :
1 تسليم حق به صاحب حق ، در موقعى كه ميان طرفين نزاع و درگيرى است ، در صورتى مصلحت خواهد بود كه مدّعا عليه مشخص شود ، و معلوم شود كه حق بر ضرر اوست ، و اين امر هنگامى ثابت مىشود كه طرفين دعوا به سوى حاكم و قاضى مراجعه كنند و مدّعى شاهد اقامه كند يا شخص منكر به ضرر خود اعتراف كند ، و معلوم است كه معاويه و طرف دعوايش اين كار را نكرده بودند ، و به اين علت است كه در جاى ديگر مىفرمايد : اى معاويه تو ، از من كشندگان عثمان را طلب مىكنى ، اكنون به تو مىگويم به مردم مراجعه كن و آنان را به حكميت نزد من بياور ، تا حق را براى تو و آنها ثابت كنم .
2 آنان كه در قتل عثمان شركت داشتند و يا به آن رضايت داشتند بسيار زياد و مركب از مهاجران و انصار بودند ، چنان كه روايت شده است : ابو هريره و ابو درداء نزد معاويه آمدند و گفتند : چرا با على مىجنگى ، و حال آن كه او به دليل فضيلت و سابقهاى كه در دين دارد به امر حكومت از تو سزاوارتر است ،
معاويه در پاسخ گفت : من ادعا ندارم كه از وى افضلم ، بلكه براى آن مىجنگم كه قاتلان عثمان را به من تسليم كند ، پس آن دو نفر از نزد او ، خارج شدند ، و به خدمت امير المومنين ( ع ) آمدند و عرض كردند : معاويه معتقد است كه كشندگان عثمان نزد تو ، و در ميان لشكريان تو مىباشند ، بنابراين آنها را به وى تحويل بده و از آن به بعد اگر با تو جنگ كرد ، مىدانيم كه او بر تو ستمكار مىباشد ، حضرت فرمود : من كه روز قتل عثمان حاضر نبودم تا آنان را بشناسم ،
شما اگر مىدانيد بگوييد ، اين دو شخص گفتند : به ما چنين رسيده است كه
[ 629 ]
محمد بن ابى بكر ، عمّار ، مالك اشتر ، عدى بن حاتم ، عمرو بن حمق و فلان و . . .
از جمله كسانى بودند كه بر او داخل شدند . امام فرمود : پس دنبال آنان برويد و دستگيرشان سازيد ، اين دو نفر نزد آن گروه رفتند ، و اظهار داشتند كه شما از كشندگان عثمان هستيد ، و امير المومنين دستور دستگيرى شما را داده است ،
فرياد همه بلند شد و بيش از ده هزار نفر از ميان لشكريان على ( ع ) بلند شدند ،
در حالى كه شمشيرها در دست داشتند ، مىگفتند : همه ما او را كشتهايم ،
ابو هريره و ابو درداء از اين امر مبهوت و حيران شدند ، و نزد معاويه برگشتند ،
در حالى كه مىگفتند : اين كار هرگز سرانجام و پايانى نخواهد داشت ، و داستان را برايش نقل كردند ، حال موقعى كه قاتلان و پشتيبانان آنها به اين افزونى باشند ، چگونه امام ( ع ) مىتواند همه يا يكى از آنها را تسليم معاويه كند ؟
3 در ميان اصحاب آن حضرت كه گواهى به استحقاقشان به بهشت داده شده ، برخى اشخاص بودند كه عقيده داشتند : عثمان به دليل بدعتهايش مستحق قتل بوده است چنان كه نضر بن مزاحم نقل كرده است كه عمار در يكى از روزهاى جنگ صفين در ميان دوستان خود ايستاد و گفت : بندگان خدا با من بياييد برويم نزد مردمى كه از شخص ستمكارى خونخواهى مىكنند كه عدهاى از نيكوكاران مخالف ظلم و ستم و امر كنندگان به نيكى و احسان ، او را به قتل رساندهاند ،
اين مردم ، كه اگر دنياشان معمور باشد هيچ باكى ندارند اگر چه دين اسلام را در حال نابودى ببينند ، اگر به ما بگويند : چرا عثمان را كشتيد ، خواهيم گفت به دليل بدعتهايى كه ايجاد كرد ، اگر چه آنها خواهند گفت كه هيچ بدعتى ايجاد نكرده است البته آنها حق دارند منكر شوند ، زيرا عثمان دنيا را در اختيار آنان گذاشته بود مىخوردند و مىچريدند كه اگر كوهها بر سرشان فرود مىآمد باكى نداشتند ، خوب ، هنگامى كه اين مرد بزرگوار اقرار به شركت در قتل عثمان مىكند و دليل بر اين كار ، بدعتهاى او را مىآورد ، خيلى روشن است كه امام ( ع )
[ 630 ]
در اين امر فكر كرده و ديده است كه جايز نيست اين گروه با عظمت از مهاجرين و انصار و تابعان ، كشته شوند در مقابل كشتن يك فردى كه بدعتهاى زيادى به وجود آورد كه همه مسلمانان او را در اين كارها سرزنش و نكوهش مىكردند ، و بارها او را از اين اعمال زشت بازداشتند ، و گوش نداد ، پس اين امور باعث كشتن او شد ، و حضرت نمىتوانست اين گروه را به كسى تسليم كند كه از عثمان خونخواهى مىكند زيرا اين امر ضعف دين و از بين رفتن آن را در پى داشت ،
در آخر ، سوگند ياد مىكند و معاويه را تهديد مىكند كه اگر دست از اين گمراهيش برندارد و از راههاى باطل به سوى جادّه مستقيم حقيقت نيايد همان مردمى كه او در طلب آنهاست به جستجوى او و مجازات كردنش برخواهند خاست .