و اضطرونا الى جبل وعر ، و كتبوا علينا بينهم كتابا ،
نقل شده است كه وقتى حمزه و عمر مسلمان شدند و نجاشى از پيش خود ، از مسلمانان حمايت كرد و ابو طالب هم از رسول خدا حمايت كرد ، و اسلام در ميان قبايل منتشر شد ، پس مشركان به منظور خاموش كردن نور خدا به كوشش پرداختند ، و قبيله قريش گردهم آمدند بين خود قرار گذاشتند كه مكتوبى بنويسند و پيمان به بندند كه به بنى هاشم و بنى عبد المطلب زن نداده و از ايشان نيز زن نگيرند ، به آنان چيزى نفروخته و از آنها چيزى نخرند ، اين عهدنامه را نوشتند و امضاء كردند ،
و براى محكمكارى آن را در ميان كعبه آويزان كردند ، در اين هنگام بنى هاشم و فرزندان عبد المطلب به شعب ابو طالب پناه آوردند ، از ميان بنى هاشم ابو لهب خارج شد ، و پشتيبان مشركان شد ، بنابراين مشركان مواد غذايى و حق عبور و مرور را از آنها قطع كردند و از اول سال هفتم نبوت پيامبر ، ميان شعب در محاصره بودند و جز در اوقات معيّنى حق بيرون آمدن نداشتند تا اين كه سختى حالشان به نهايت رسيد و از شدت گرسنگى صداى كودكانشان از پشت شعب شنيده مىشد ، و اما قريش در مقابل اين اوضاع فلاكتبار ، بعضى خوشحال بودند و عدهاى ناراحت ، سه سال به اين منوال به سر بردند ، تا سرانجام از طرف خدا به پيامبر وحى رسيد كه موريانه عهدنامه را جويده تنها نام خدا را باقى گذاشته و بقيه آن را كه مطالبى ظالمانه و جائرانه بوده همه را محو ساخته است ، پيامبر اكرم اين خبر را به عمويش ابو طالب داد و به او گفت پيش قريش برود و آنان را از اين امر آگاه سازد ، ابو طالب رفت و به آنها گفت برادر زادهام چنين مىگويد ،
اكنون بيازماييد اگر راست گفته باشد از اين عقيده ناپسندتان دست برداريد و
[ 623 ]
اگر دروغ باشد من او را به شما تسليم مىكنم ، آن وقت اگر بخواهيد او را خواهيد كشت و اگر بخواهيد زندهاش خواهيد گذاشت ، قريش گفتند حرف منصفانهات را مىپذيريم ، به دنبال عهدنامه رفتند ديدند چنان است كه پيامبر خبر داده و متوجه شدند كه خود ، مردمى ظالم و قاطع رحمند ، اين بود معناى عبارات بالا : و اضطرونا الى جبل و عر . . . تا آخر .