فانّ اللَّه سبحانه يختبر . . . فى اعينهم ،
اين كلام از جملههاى گذشته
[ 41 ] سوره مؤمنون ( 23 ) آيه ( 57 ) يعنى : آيا مىپنداريد كه آنچه به آنها از مال و فرزندان كمك مىكنيم در بخشيدن خوبيها به آنها شتاب مىكنيم بلكه چنين نيست آنان درك نمىكنند .
[ 464 ]
جداست كه در ابتدا چنان به نظر مىآيد كه علت امرى واقع شده است در حالى كه سيد رضى بين آن و جملههاى قبلش با گذاشتن نقطه فاصله قرار داده است ،
امام ( ع ) در اين قسمت به نوع ديگرى از آزمايشهاى بندگان سركش و نافرمان اشاره فرموده است كه خداوند بندگان مستكبرش را از طرفى با آنچه در خود آنهاست و از طرف ديگر با اولياى خاص و پيامبران پاكش كه در چشم آنان ناتوان مىآيند مىآزمايد ، و نيز در اين جمله به بعضى از اسرارى كه در آفرينش اين بندگان مستضعف و انبياى پاك وجود دارد اشاره فرموده است به اين بيان كه يكى از حكمتهاى آفريدن خداوند اين بندگان خالص را ، همان آزمايش گردنكشان و مستكبران مىباشد .
به عنوان شاهد داستان حضرت موسى و هارون و برخوردشان را با فرعون طغيانگر يادآور شده است :
در تاريخ طبرى اين ماجرا چنين نقل شده است كه وقتى خداوند به آنان ماموريت ارشاد فرعون را داد به پايتخت او ، مصر وارد شدند و مدت دو سال صبحها مىآمدند تا شب و اجازه ورود مىخواستند و مىگفتند : ما فرستادگان خدا به سوى فرعون هستيم ولى كسى به آنها جواب درستى نمىداد ، دربانها و ماموران آنان را دور مىكردند و هيچ كدام جرأت و ياراى آن را هم نداشتند كه اين پيغام خطرناك را به فرعون برساند تا سرانجام يك روز دلقك دربار كه غالبا پيش فرعون مىآمد و برايش مسخرگى مىكرد و او را مىخنداند ، هنگامى كه پيش فرعون رسيد ، گفت : پادشاها مردى بر در كاخ ايستاده مطلب شگفتى اظهار مىدارد و چنين مىپندارد كه او را خدايى غير از تو مىباشد ، فرعون دستور داد كه داخل شود حضرت موسى با برادرش هارون وارد شد و عصايش را برداشت ، گفت : من پيغمبر خداى آفريننده جهان مىباشم . . . تا آخر كه در تاريخ طبرى ذكر شده است ، اما در قرآن قصه موسى و هارون و گفتگويشان و ساير قسمتهايش در
[ 465 ]
سورههاى شعرا و قصص و غير آنها بطور مفصل ذكر شده ، و بيان امام ( ع ) نيز در اين مورد ، روشن و آشكار است . كعب گفته است كه حضرت موسى فردى عصبانى و داراى قامتى طولانى بود ولى برادرش هارون از او بلندتر و چاقتر و سفيدتر و استخوان بنديش درشتتر و سه سال از موسى بزرگتر بود و بر پيشانيش خالى داشت و نيز بر سر بينى حضرت موسى چنين علامتى بود و بر نوك زبانش به سبب سوختگى گرهى كه باعث لكنت آن بود قرار داشت چنان كه در قرآن به آن اشاره شده است 42 . و نيز مىگويد فرعون همزمان با حضرت موسى همان پادشاه مصر است كه با يوسف معاصر بود به نام وليد بن مصعب و بيش از چهار صد سال عمر داشت و ليكن ديگران اين قول را نپذيرفته و گفتهاند : موساى فرعون غير از عزيز مصر زمان حضرت يوسف مىباشد . هارون برادر موسى در سن صد و هفده سالگى از دنيا رفت ، و موسى ( ع ) سه سال بعد از او زنده بود و روزى كه در گذشت به سن برادرش بود . چنان كه قبلا بيان شد ، موقعى كه اين دو بزرگوار پيش فرعون آمدند به اين دليل شرط باقى ماندن حكومت و سلطنت او را مسلمان شدن و ايمان وى دانستند كه قوانين و عمل به آن ، علت نظم بخشى به جامعه انسانى و اصلاح شدن وضع دنيا و آخرت آن مىشود كه اين خود ، سبب برقرارى حكومت و دوام عزت و دولت مىباشد ، اما فرعون از گفته آنان به شگفت درآمد و آن را نپذيرفت زيرا او خيال مىكرد كسى مىتواند چنين قولى بدهد كه داراى مال و ثروت دنيا باشد و هنگامى كه ديد اين دو نفر لباسهاى پشمين مندرس به تن دارند و از سرو وضعشان فقر و نيازمندى مىبارد آنان را تحقير كرد و حرفشان را نپذيرفت و گفت چگونه مىتوانند به دوام سلطنت من كمك كنند در حالى كه آثار ثروتمندى كه زينت و آرايش به زيورهاى طلايى است در آنان وجود ندارد .
-----------
( 42 ) سوره طه ( 20 ) آيه ( 26 ) .
[ 466 ]