شرح
1 هر كس به عيب خود بنگرد از عيب ديگران بازماند ، از آن رو كه عيب ديگران را به خاطر افتخار خود كه او چنين عيبى را ندارد ، بازگو مىكند . پس اگر چنان عيبى را در خود ببيند ، توجّه به كاستى خود ، او را از پرداختن به كاستى
[ 700 ]
ديگران و توجّه به آن ، باز مىدارد .
2 هر كه به روزى خدا داده راضى باشد ، به آنچه از دست داده غم نمىخورد ، توضيح آن كه غم خوردن براى از دست رفته ، برخاسته از نداشتن قناعت و عدم رضايت به روزى موجود است پس عدم لازم ، مستلزم عدم ملزوم ،
يعنى غم خوردن براى از دست رفته است .
3 هر كس شمشير ستم بركشد با همان شمشير كشته شود ، كنايه از ستمكارى است بديهى است كه ستم باعث نابودى ستمكار است . اين مطلب در چند جا گذشت .
4 و هر كس در كارها خود را به زحمت اندازد ، هلاك شود ، يعنى كسى كه به خود سختى و مشقّت دهد ، خود را در معرض هلاكت قرار داده است .
5 هر كس خود را در گردابهاى درياى زندگى اندازد غرق شود . كلمه لجج را براى كارهاى مهم مانند جنگها و تدبير حكومتها ، و لفظ غرق را براى هلاك شدن ، استعاره آورده است .
6 هر كس در جاهاى بد قدم گذارد ، متّهم شود ، زيرا آن جاها محلّ تهمت و ورود به آنجاها از نشانههايى است كه باعث بدگمانى مىشود ، مانند معاشرت با بدكاران و امثال آن .
7 و هر كس پر حرفى كند ، خطايش زياد باشد ، زيرا قبلا گذشت كه كمال عقل مستلزم كم حرفى است ، بنابر اين پر حرفى مستلزم نقصان عقل است و نقصان عقل نيز مستلزم خطاى زياد و گفتار بدون انديشه و تدبير است .
8 و هر كس زياد مرتكب اشتباه شود ، كم شرم باشد ، زيرا دانستى كه شرم همان چيزى است كه بخوبى جلو انجام كارهايى را مىگيرد كه انجام و اقدام بر آنها به دليل پيامد ناروايشان زشت است . و اقدام بر خطا وسيله پرحرفى با خوددارى از آن امور و از جمله خود پرحرفى ، منافات دارد .
[ 701 ]
9 هر كس كم شرم باشد ، پرهيزگارىاش اندك گردد . زيرا كه پرهيزگارى عبارت است از پايبند بودن بر كارهاى خوب و از مرز كارهاى شايسته به ناشايستها تجاوز نكردن ، و از جمله كارهاى نيك شرم داشتن است . پس كم شرمى مستلزم كمى پرهيزگارى است . و بسا كه ورع را به خوددارى از محارم تفسير كردهاند . و بديهى است كه كم شرمى نيز زمينهاى است براى ارتكاب كارهاى حرام ، و در نتيجه زمينه براى كم بودن ورع است ، پس امام ( ع ) شيىء ( ورع ) را ، جاى زمينه شىء قرار داده و بدان نيز حكم كرده است .
10 هر كس پرهيزگارىاش اندك باشد ، دلش مىميرد ، يعنى چون فضيلت ، باعث زنده بودن دل است ، نبودن ورع و يا كمى آن را استعاره براى مردن دل آورده است ، كلمه مردن به خاطر بىفايده بودن چنان دلى است . همان طورى كه مرده از سود زندگى بىبهره مىشود .
11 و هر كه دلش بميرد وارد آتش دوزخ گردد ، زيرا باعث انتقال انسان از آتش جهنّم به بهشت ، همان آراسته شدن به فضيلت است ، بنابر اين اگر داراى فضيلت نبود ، وعدهگاهش آتش دوزخ است . اين عبارت به صورت قياس مفصولى است و نتيجه آن اين است كه هر كس پر حرف باشد ، وارد آتش دوزخ گردد . و اين عبارت براى برحذر داشتن از پرحرفى آمده است .
12 و هر كس به بديهاى مردم بنگرد و آنها را نپسندد ، و بعد آنها را براى خود بخواهد و بپسندد ، اين شخص احمق است ، و دليل نادانى او آن است كه اين صفات را از ديگران بد دانستن مستلزم داشتن انديشه صحيح و انجام ندادن آنهاست ، و از طرفى خواستن و پسنديدن آنها براى خود ، خلاف انديشه درست و بيرون شدن از مصلحت انديشى براى خويشتن است و اين خود ، نادانى و كاستى آشكار در عقل اوست . الف و لام در الحمق افاده حصر در شخص مورد نظر دارد ، و از آن رو با كلمه بعينه مورد تأكيد قرار داده است .
[ 702 ]
13 هر كس مرگ را زياد ياد كند ، به اندك دنيا دل خوش دارد . زيرا هدف از فزون خواهى بهرهبردارى و كامجويى از دنياست و ياد مرگ ، اين كامجويى را در هم شكسته و تلخ مىكند .
14 و هر كس بداند كه گفتارش برخاسته از رفتار اوست ، جز در موارد لزوم ، سخن اندك گويد ، توضيح آن كه آگاه بر اين مطلب ، چنين قياسى را ترتيب مىدهد : گفتار ، خود عملى است ، و هر عملى مورد مؤاخذه قرار مىگيرد كه چرا بيهوده بوده است ، پس نتيجه مىگيرد كه گفتار اگر بىهدف باشد مورد مؤاخذه است ، و اين باعث مىشود كه بر سخن لازم بسنده كند .