شرح
شارح ( ابن ميثم ) مىگويد : اين شخص كه امام بر او نامه نوشته است ،
قثم به عباس بن عبد المطلب است ، كه همواره تا وقتى كه على ( ع ) به شهادت رسيد از طرف آن بزرگوار فرماندار مكّه بود ، و در زمان معاويه در سمرقند به شهادت رسيد .
علّت اين كه امام ( ع ) اين نامه را نوشت آن بود كه معاويه در موسم حجّ و هنگام اجتماع مردم براى اعمال ، گروهى را فرستاد تا مردم را به اطاعت از او دعوت كنند ، و مردم عرب را از يارى على ( ع ) متفرق كنند ، و به ذهن مردم القا كنند كه على ( ع ) يا خود ، قاتل عثمان است و يا زمينه قتل او را فراهم آورده است ،
در هر دو صورت شايسته امامت نيست ، و از طرفى به زعم خود ، فضايل و اخلاق و روش او را در بذل و بخشش در بين مردم شايع كنند ، اين بود كه امام ( ع ) اين نامه را به فرماندارش در مكه نوشت و او را از اين مطلب آگاه ساخت تا بر اين اساس ، به آنچه سياست ايجاب مىكند ، اقدام كند . بعضى گفتهاند : كسانى را كه معاويه فرستاده بود ، گروهى از مأموران مخفى او بودند كه فرستاده بود تا اوضاع را بر فرمانداران على ( ع ) آشفته سازند .
خلاصه نامه : نخست ، امام ( ع ) به فرماندارش ، مطالبى را اعلام مىدارد كه جاسوس آن بزرگوار در مغرب ( غرب حجاز ) نوشته است ، و مقصود امام از
[ 114 ]
« مغرب » همان شام است ، زيرا شام از شهرهاى غربى حجاز است . امام ( ع ) جاسوسهايى در شهرها داشته است كه از رويدادهاى جديد در قلمرو معاويه خبر مىدادند ، و معاويه نيز همانطور كه عادت سلاطين است در قلمرو امام جاسوسهايى داشته است . آنگاه امام ( ع ) مردم شام را با ويژگيهايى معرفى كرده است كه باعث دورى از خدا مىگردند ، تا فرماندارش را از آنها بيزار كند و بر حذر دارد :
1 از جمله ويژگيهاى اهل شام فرو رفتن در غفلت و بىتوجّهى از هر جهت است ، نسبت به آنچه كه به خاطر آن آفريده شدهاند . كلمه « العمى » [ نابينايى ] را به اعتبار اين كه آنها حق و نيز راه آخرت را كه شايسته درك است درك نمىكنند ، استعاره براى دلهاى آنها آورده است ، همان طور كه شخص نابينا هدف خود را درك نمىكند . و همچنين كلمه الصمّ ( كرى ) ، را براى گوشها و الكمه ( كورى ) مادرزاد را براى چشمهايشان ، به اعتبار استفاده نكردن آنها در جهت شنيدن از موعظهها و يادآوريها ، و در جهت ديدن عبرت گرفتن از آثار قدرت خداوند بزرگ ، استعاره آورده است يعنى همان طور كه فاقد اين دو عضو بهره نمىگيرد ، آنان نيز از اين دو عضو استفاده نمىكنند .
2 آنان حق را با باطل اشتباه مىكنند : يعنى حق را مخلوط به باطل مىسازند و در باطل حق را مىجويند ، مقصود آن است كه آنها مىدانند كه على ( ع ) بر حق و معاويه بر باطل است ، لكن آن را پنهان مىدارند و با شبهه قتل عثمان و خونخواهى او ، و ديگر دلايل بيهوده ، مخفى مىكنند . و بعضى [ به جاى يلبسون . . . ] يلتمسون [ 3 ] الحقّ بالباطل نقل كردهاند ، از آنرو كه آنان با حركات بيهوده خود ( به زعم خود ) حق را مىجستند .
[ 3 ] چون در متن موجود : « يلتمسون . . . » مطابق اين روايت ضبط شده بود ، در ترجمه فارسى نيز از متن موجود پيروى گرديد م .
[ 115 ]
3 آنان از مخلوق يعنى معاويه در جهت نافرمانى آفريدگارشان اطاعت مىكنند .
4 آنان به بهانه دين ، شير دنيا را مىدوشند . لفظ : الدّر ( شير ) را براى دنيا و خوشيهاى آن ، استعاره آورده است ، همچنين كلمه : احتلاب ( دوشيدن ) ،
استعاره است براى به دست آوردن متاع دنيا از هر راهى كه امكان دارد ، از آن جهت كه دنيا همانند شتر است . درّها به عنوان بدل از دنيا ، منصوب است . البتّه اين هدف را به وسيله دين پى مىگرفتند ، از آنرو كه اظهار شعار دينى و دست آويختن به ظاهر دستورهاى دينى براى تحصيل دنيا بود و به چنگ آوردن مال و منال دنيايى كه استحقاق نداشتند ، زيرا نبرد ايشان با امام ( ع ) آن طورى كه آنها تصور مىكردند تنها به خاطر گرفتن خون خليفه عثمان و اثبات عمل زشت قاتلان و خوار كنندگان عثمان بود ، و بدين وسيله بود كه توانستند دل مردم عرب و بسيارى از مسلمانان نادان را نسبت به نبرد با آن حضرت و گرفتن شهرها به دست آورند .
پنجم : خريدن آنان دنياى حاضر را عوض آخرت نيكان ، يعنى اجر و مزد اخروى ، كلمه شراء خريدن استعاره براى به عوض گرفتن آنان دنيا را به جاى آخرت است ، و چون در شعار اسلامى اين كار ، زيانى جبران ناپذير است ،
امام ( ع ) در موضع نكوهش آنها بيان كرده است ، آنگاه در مقام وعد و وعيد به آنها يادآور شده است كه رسيدن به نيكى منحصر به نيكوكاران است تا آنها تشويق به نيكوكارى شوند ، و كيفر به بدى منحصر به بدكاران است تا آنان از بدى دورى كنند . و سپس نامه خود را با يك امر و يك نهى پايان داده است : امّا فرمان آن است كه نسبت به كار و وظيفهاى كه به عهده دارد ، خود را جاى كسى كه شايسته آن است قرار دهد يعنى دورانديش و استوار در عقيده و كوشاى در اطاعت خدا ،
خيرخواه عاقل ، براى خود و دوستان خود ، فرمانبر امام و رهبر باشد ، و امّا هشدار
[ 116 ]
به او اين است كه مبادا از جمله كسانى باشد كه از كارى كه كردهاند معذرت خواهى مىكنند . يعنى كارهايى كه در شرع ، معصيت و كوتاهى از انجام وظيفه به حساب مىآيد ، مرتكب نشود . بعضى اين كلمات را مرفوع خواندهاند . سپس از شادى زياد در وقت رسيدن به ناز و نعمت و ترس و ضعف به هنگام سختى و شدّت برحذر داشته است ، زيرا اين صفات باعث زوال نعمت و نزول بلا و گرفتارى مىشود . شادى بيش از اندازه خوى ناپسندى است كه مستلزم صفات ناپسند خودخواهى و خودبينى و نقطه مقابل صفت پسنديده فروتنى است . و ترس و ناتوانى ، صفت پست نسبت به خوى پسنديده شجاعت است . توفيق از جانب خداست .
[ 117 ]