شرح
1 بخشش پاسدار آبروهاست . كلمه حارس ( پاسدار ) استعاره براى بخشش از آنرو آورده است كه بخشندگى چون پاسدارى ، آبروى صاحبش را از
[ 594 ]
ناسزا حفظ مىكند .
2 بردبارى دهانبند نادان است . فدام چيزى است كه يك نفر گبر ،
دهانش را با آن مىبندد ، آن لفظ را براى بردبارى استعاره آورده است ، از آنرو كه شخص بردبار وقتى كه در برابر نادان قرار مىگيرد به جاى مجازات او ، سكوت اختيار مىكند ، و مانع از كار سفيهانه درباره خود مىشود ، اين است كه اين عمل براى او به منزله دهانبند است .
3 گذشت ، زكات پيروزى است ، لفظ زكات را براى گذشت از آن جهت استعاره آورده است ، كه آن فضيلتى است و در آخرت باعث اجر و ثواب است . و در اين جهت پيروزى را مانند مالى در نظر گرفته كه زكات بر آن تعلق گرفته است ،
و اين وسيله وادار ساختن به گذشت است .
4 دورى كردن از آدم بىوفا از جانب تو عوضى است نسبت به كسى كه تو را فريفته است . و اين عبارت نوعى دستور به دورى كردن از اندوه حاصل از فريبكارى كسى است كه از او انتظار وفادارى بوده است ، و با اين مطلب كه اين كار از طرف شخص به جاى فريبكارى و عوض آن است و خوب عوضى است امام ( ع ) ترغيب به دورى از دوست بىوفا نموده است .
5 مشورت با ديگران عين هدايت است ، مشورت با ديگران درخواست شايستهترين نظرها درباره كار مورد نظر است و آن باعث رهنمود به آن كار مىگردد ، و امام ( ع ) مشورت را عين هدايت قرار داده است ، براى تأكيد اين رابطه و وابستگى استوارى كه در بين اين دو وجود دارد .
6 كسى كه تنها به رأى خود متكى باشد در مخاطره است ، يعنى آن كه مستبد الرّأى است در معرض نابودى است . زيرا اين روش ، احتمال خطا دارد كه لازمه آن هلاكت و نابودى است . نظير اين مطلب در قبل گذشت .
7 شكيبايى رويدادهاى ناگوار را برطرف مىكند ، كلمه « مناضله » را براى
[ 595 ]
صبر از آن جهت استعاره آورده است كه صبر باعث دفع هلاكتى است كه پيآمد بىتابى از گرفتاريهاست .
8 بىتابى ، از ياوران روزگار است . روزگار وسيلهاى براى پيرى و مرگ است . و بىتابى نيز وسيله و مقدمهاى براى پيرى و مرگ است پس ياور و كمك روزگار است .
9 بالاترين ثروت ترك آرزو است . زيرا برترين بىنيازى ، بىنيازى نفس به وسيله كمالات نفسانى ، يعنى حكمت و اخلاق پسنديده است ، و اين خود باعث ترك آرزوهاى مادى است ، و اگر نه ، بايد با آرزو جمع شود كه خود لازمه نادانى است ، چون آرزو داشتن ، عبارت است از سرگرمى نفس به ناشايست ، به جاى عملى كه شايسته اوست ، و همچنين زيادهروى در محبت به دنيا با صفات نكوهيده زيادى از قبيل : حرص ، حسد ، طمع و امثال اينهاست ، و لازمه آن اجتماع ضدين يعنى فضيلت و رذيلت است .
10 بسا خردى كه زير فرمان هوا و اسير اوست . عقل يا توان غلبه بر نفس امّاره و منصرف كردن خود را از خواست خويشتن دارد و يا چون كشتىگير در برابر آن مىايستد كه در اين صورت گاهى عقل غالب است و گاهى نفس ، و يا عقل مغلوب هواى نفس است . نوع اوّل ، عقلى است كه مطيع خداوند و به امر خدا نيرومند است ، و نوع دوم نيز از جهتى نظير اوست . امّا نوع سوم عقلى است كه خدا را نافرمانى كرده و فرمانبر نفس است و همچون اسيرى در دست هواى نفس مىباشد و اين نوع ، در عالم انسانها فراوان است ، چون لذتهاى محسوس بر خلاف لذّات عقلى ، نقد و حاضر است ، و براى همين است كه امام ( ع ) از اين نوع عقل خبر داده است .
11 از جمله اسباب توفيق اندوختن تجربه است ، يعنى پايبندى و ادامه تجربه به خاطر استفاده از آن ، بديهى است كه اندوختن تجربه از توفيقات الهى
[ 596 ]
است ، يعنى خداوند ابزار تجربه را براى بنده فراهم مىسازد و چنين مقدّر مىكند تا او با تجربه بار آيد .
12 محبّت ، خويشاوندى سودمند است ، چون قرابت اسم مصدر از ريشه قرب است و قرب يا اصلى است مانند خويشاوندى نسبى و يا بهرهاى است اكتسابى مانند قرب دوستى و محبّت .
13 نبايد از كسى كه از تو رنجيده است ايمن باشى . زيرا شخص رنجيده را رنجيدگىاش از پايدارى بر دوستى ، پيمان ، رازدارى و نظاير اينها منصرف مىكند ، پس دورانديشى ايجاب مىكند كه انسان ، در چنين شرايطى از اينها ايمن نباشد .