شرح
مىگويم [ 1 ] : اين نامه چنين آغاز مىگردد : « از طرف بنده خدا امير مؤمنان به معاويه پسر ابوسفيان . امّا بعد ، براستى دنيا جاى تجارت و سود آن همان آخرت است . بنابر اين خوشبخت كسى كه سرمايهاش در دنيا اعمال شايسته است و حقيقت دنيا را مىشناسد و ارزش آن را چنان كه هست مىداند ،
[ معاويه ] من تو را با شناختى كه از قبل دارم ، نصيحت مىكنم با اينكه آنچه درباره تو مىدانم بيقين محقّق مىشود اما چه كنم كه خداى متعال از عالمان پيمان گرفته است كه امانت را به جاى آورند و گمراه و هدايت يافته هر دو را نصيحت كنند . پس تو اى معاويه از خدا بترس و از آن كسانى مباش كه براى خدا هيچ عظمتى قائل نيستند و عذاب خدا براى آنها مسلّم و حتمى شده است ،
زيرا پروردگار در كمين ستمكاران است ، براستى دنيا بزودى از تو بر مىگردد و آه و افسوس به تو رو آور مىشود ، بنابر اين در اين وقت پيرى و سپرى شدن عمر از خواب گمراهى و ضلالت بيدار شو ، زيرا تو امروز مانند آن جامه كهنهاى هستى
[ 1 ] گوينده ابن ميثم بحرانى شارح نهج البلاغه عقيده دارد كه در آغاز نامه حدود هشت سطرى كه در اينجا آورده وجود داشته است ، امّا مرجعى براى اين عبارات نقل نكرده است م .
[ 108 ]
كه اگر يك طرف آن را درست كنى ، طرف ديگر خراب مىشود . » پس از اين مقدمه دنباله نامه مىآيد : و قد ارديت . . . تا آخر در اين نامه چند هدف مورد نظر است :
اوّل : نصيحت و حالت دنيا را به او خاطرنشان كردن است و اين كه دنيا جاى تجارت است و نتيجه آن يا سود آخرت است اگر سرمايه خوب باشد كه همان اعمال شايسته است و يا از دست دادن آخرت است ، اگر سرمايه اعمال نادرست باشد .
دوم : هشدار به او كه دنيا را چنان كه هست بنگرد ، يعنى حقيقت دنيا را بشناسد ، يا به دنيا با چشم معرفت يعنى ديده بصيرت نگاه كند ، و از دگرگونيها و ناپايدارى آن آگاه شود ، و بداند كه دنيا براى مقصدى ديگر آفريده شده است تا مقدار و ارزش واقعى آن را بشناسد و آن را در نظر خود مقدمه براى آخرت جلوه دهد .
سوّم : يادآور شده است كه خداوند متعال داراى علمى است كه به طور حتم درباره او تحقق مىيابد زيرا اگر علم خدا بر انجام كارى تعلّق بگيرد ، ناگزير از انجام است ، البتّه او را از باب اطاعت امر خدا و وفاى به عهدى كه خداوند از عالمان گرفته است تا اداى امانت كنند و احكام الهى را به مردم برسانند و گمراهان و هدايت يافتگان را نصيحت كنند ، موعظه و نصيحت مىكند .
چهارم : او را به ترس از خدا امر مىكند و از اين كه از جمله كسانى باشد كه براى خدا عظمتى قائل نيستند تا او را بندگى و اطاعت كنند ، نهى مىكند .
كلمه وقار اسم مصدر توقير به معنى تعظيم و بزرگداشت است . بعضى گفتهاند : كلمه رجاء در اينجا به معنى ترس و بيم است ، بنابر اين از باب مجاز ،
استعمال شيئى به نام ضدّ شده است . و همچنين مبادا از كسانى باشد كه عذاب خدا براى او حتمى و قطعى شده است .
[ 109 ]
عبارت : فان اللّه بالمرصاد همانا خدا در كمين است هشدارى براى اوست كه خدا بر او و اعمال او آگاه است ، تا او را از نافرمانى خدا باز دارد .
پنجم : امام ( ع ) او را به پشت كردن دنيا و بازگشت آن در روز قيامت به صورت افسوس و حسرت به دليل از دست دادن دنيا با عشق و دلباختگى كه به آن داشته است و نيز دست نيازيدن او در روز قيامت به وسايل نجات و نابود شدن توشه او براى آخرت ، هشدار داده است .
ششم : به او دستور بيدارى از خواب غفلت و گمراهى در حال پيرى و پايان عمرش را داده است زيرا آن حالت مناسبترين حالات براى بيدارى از خواب غفلت است . و در ضمن به او يادآور شده است كه وى در آن سنّ ، پس از استحكام پايههاى جهل و پابرجا شدن هواى نفس در اركان بدن و فرسودگى آن ،
اصلاح پذير نيست ، زيرا همچون لباس كهنهاى است كه با دوختن اصلاح نمىشود ، بلكه اگر از يك طرف او را بدوزند از سوى ديگر پاره شود .
هفتم : معاويه را بابت آنچه نسبت به مردم شام مرتكب شده ، يعنى آنان را فريب داده و در امواج دريايى از گمراهيهاى خود افكنده است ، مورد سرزنش قرار داده است . و چون گمراهى وى از دين خدا و نادانىاش نسبت به آنچه كه بايد آگاه مىبود ، باعث فريب دادن مردم شده است ، از آنرو فريبكارى را به خود او نسبت داده و كلمه بحر ( دريا ) را براى حالات و انديشههاى او در جستجوى به دست آوردن دنيا و انحراف از راه حق به سبب زيادى اين حالات و دورى انتهاى آنها ، و كلمه موج را براى شبههاى كه در دل آنها ايجاد كرده و در هدفهاى باطل خود آنان را غرق كرده استعاره آورده است ، و شباهت اين هدفها با موج در بازى با ذهن و انديشه آنها و در نتيجه پريشان حالى آنان ، روشن است و نياز به توضيح ندارد . همچنين كلمه ظلمات ( تاريكيها ) را براى آن شبهههايى كه چشم بصيرت آنها را از درك حقيقت كور كرده و لفظ : « غشيان پوشش » را
[ 110 ]
براى ورود شبههها بر قلب و پوشاندن صفحه دل ، استعاره آورده است .
جمله : تغشاهم جمله حاليه و محلاّ منصوب است .
همچنين كلمه : التّلاطم ( امواج ) را استعاره براى بازى كردن اين شبههها با عقل ايشان ، آورده است عبارت آن بزرگوار : فجازوا ، عطف بر : القيتهم ،
است ، مقصود اين است كه آنان [ مردم شام ] به سبب شبهههايى كه بر آنها القا كردى از حق عدول كردند و در مبارزاتشان به سبب تعصّب جاهليت و جانبدارى از ريشههاى قومى و مفاخرشان ، بدون ملاحظه و دفاع از دين به جاه و مقام خود ، متّكى شدند به جز آن افراد عاقلى كه به سمت حق بازگشتند ، زيرا آنان تو را و موضع گمراهى تو را شناختند و از تو بريدند و از يارى تو در هدف شومت كه ويرانگرى بناى دين بود آنگاه كه آنان را بر كارهاى دشوار و ويران كننده دين واداشته و آنان را از راه حق دور كرده بودى ، به خدا پناه بردند .
براستى او مردم عرب را با شبهه قتل عثمان و خونخواهى او به گمراهى كشيد . همينكه خردمندان عرب و طرفداران دين آگاه شدند كه اين عمل فريبكارانه به خاطر رياست و سلطنت است از معاويه دورى كردند و از او بريدند .