شرح
در اين بخش توجه دادن به چند لطيفه از لطايف حكمت و اخلاق پسنديده است :
اوّل : امام ( ع ) ، مطلق روزى را به دو قسم ، جسته و جوينده تقسيم فرموده و مقصود از روزى جسته آن است كه در قضاى الهى نرفته است كه روزى اوست ، و هدف از روزى جوينده آن است كه خداوند مىداند كه آن روزى متعلّق به اين شخص است و ناگزير بايد به او برسد . و احكام اين دو قسم روزى را به خاطر رعايت اختصار چون واضح بوده است بيان نكرده است . و در حقيقت فرموده است : امّا روزيى كه تو آن را مىجويى و به او نمىرسى ، چون در قضاى الهى
[ 92 ]
نرفته است ، و هر چيزى را كه تو به آن نمىرسى سزاوار نيست كه حريص بر آن باشى ، و امّا روزيى كه آن تو را مىجويد ، ناگزير به تو مىرسد هر چند كه تو در پى آن نرفته باشى ، و اين خود صغراى قياس مضمر است كه كبراى مقدّر آن چنين مىشود : و هر چيزى كه ناچار به تو مىرسد ، سزاوار آن است كه تو در رسيدن به آن آزمند نباشى .
دوّم : او را بر ارزش عزّت نفس به هنگام نيازمندى و احتياج ، و همچنين بر پيوند با برادران دينى به هنگام بىنيازى با اظهار شگفتى از زشتى ضدّ آنها توجه داده است ، ضدّ آنها عبارت است از فروتنى در وقت حاجت و ستمكارى هنگام بىنيازى ، به جهت نفرت از آنها ، چون اين هر دو فرومايگى و پستى هستند . اين قسمت به منزله قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است :
فرومايگى به هنگام حاجت و ستم بر دوستان در وقت بىنيازى براستى كه زشت است [ 37 ] ، و كبراى مقدّر نيز چنين مىشود : و هر چيزى كه اين طور باشد بايد از آن دورى كرد .
سوم : او را متوجّه بر صرف مال در راههاى خير و تقرّب به خدا به منظور اصلاح آخرت خود ساخته است با اين عبارت : انّما لك ( همانا براى تو است ) ،
تا كلمه مثواك ( خانه ابدىات را ) .
و مقصود امام ( ع ) : از دارايى دنيا ، چيزى است كه سود آن را هميشه مالك است و به همين دليل با حرف حصر انّما محصور كرده است ، زيرا آن مقدارى كه براستى سود مىبرد ، و نتيجهاش مىماند ، همان است و بس چون خرج و صرف آن باعث كسب خصلتهاى نيكى است كه موجب اجر دائمى و نعمتهاى جاودانه اخروى است . عبارت بالا صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت
[ 37 ] صغراى قياس م .
[ 93 ]
چنين است : آنچه از مال دنيا باعث اصلاح آرامگاه ابدىات گردد ، همان است كه براى تو مىماند ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر مقدارى كه از دنيا براى تو مىماند شايسته است كه توجّه به بهرهبردارى از آن داشته باشى ، و احتمال مىرود كه اين جمله تذكّرى باشد در مورد مطلب قبلى يعنى دخالت ثروت در اصلاح خانه آخرت ، به وسيله همان مالى كه در اين جا مورد نظر است .
چهارم : او را متوجّه تأسّف نخوردن و بىتابى نكردن به خاطر مالى كه از دست داده ، به وسيله يك قياس استثنايى فرموده است با اين عبارت : فان جزعت ( اگر بىتابى كنى ) ، تا كلمه اليك و توضيح ملازمه و شرطى بودن آن است كه هر چه از دستش رفته است مانند آنچه كه به دست نياورده ، روزى او نبوده و قضاى الهى بر اين كه مال او شود تعلّق نگرفته است .
پنجم : او را مأمور كرده است تا با مقايسه كردن آنچه از امور و احوال و دگرگونيهاى دنيا كه اتّفاق نيفتاده است با آنچه پيش آمده و اتّفاق افتاده است استدلال كند ، توضيح اين كه خويشتن و آنچه را كه از متاع دنيا علاقه دارد با گذشتگان و متاع دنيايى مورد علاقهشان مقايسه كند ، خود را مثل آنها خواهد ديد آنگاه به همسانى خود با آنها يعنى دگرگونى و ناپايدارى حكم خواهد كرد ، و اين عبرت ، خود باعث بىميلى نسبت به دنيا و متاع دنيايى خواهد شد . و او را به امكان چنين مقايسهاى به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا امور همسانند و كبراى آن نيز چنين است : و هر چه كه همسان باشد ، مقايسه قسمتى با قسمت ديگر امكان پذير است ، گويى چنين گفتهاند :
هرگاه مايلى كه دنياى پس از خود را مشاهده كنى به دنياى پس از ديگران نگاه كن .
ششم : او را برحذر داشته است از اين كه مبادا از جمله كسانى باشد كه چون پندشان دهند ، بهره نگيرند ، مگر نصيحت و سرزنش با آزار و اذيت همراه
[ 94 ]
باشد . اين عبارت به صورت مخاطب با لغت نيز نقل شده است : يعنى به وسيله گفتار و غير گفتار باعث آزار او شوى . خردمند را در پندگيرى به وسيله ادب و بيدارى با نصيحت ، مثال براى او آورده است تا خود را با او مقايسه كند و به ادب پند و اندرز گيرد ، و چهار پايان را نيز كه جز با كتك زدن پند نگيرند ، و با نصيحت رام نگردند ، مثال زده ، تا با مقايسه خويش با آنها عبرت گيرد ، در حالى كه خداوند وى را وسيله عقل از چهارپايان برترى داده است بنابر اين بايد خود را از لازمه حيوانيّت منزّه بدارد و نيازى به آزار و اذيّت قولى و عملى نداشته باشد . مثل اين كه بگويند : فرومايه همچون برده است و برده چون چهارپايى است كه سرزنش و ملامت آن به صورت كتك زدن است .
هفتم : غم و اندوه و مصيبتهاى دنيايى را كه بر او وارد مىشوند با بردبارى استوار ، برخاسته از نيك باورى به خدا و اسرار حكمت و قضا و قدر او ، از خود دور كند ، توضيح آن كه باور كند هر كارى از جانب خدا صادر شود از قبيل تنگى و يا گشايش در روزى و هر كار خوف انگيز يا دلپسند كه بندگان خدا گرفتار آن شوند ، در اصل ذات بر طبق حكمت و مصلحت بوده است ، و آنچه به صورت شرّ و خلاف مصلحت در مىآيد امرى است عرضى كه بهرهبردارى خير از آن ميسّر نيست ، زيرا انسان هرگاه يقين و باور داشته باشد ، به دليل علم و آگاهى كه دارد ، خويشتن را براى صبر و شكيبايى و دورى از غم و زارى و امثال آن آماده مىسازد .
مقصود امام ( ع ) از اين عبارت ، دستور به شكيبايى و بردبارى است و همين جمله در حكم صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است :
براستى انديشه صبر و نيك باورى به خدا باعث رفع غمها و برطرف ساختن آنها از خويشتن است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه باعث رفع اندوه شود سزاوار است كه بدان مجهّز شوى و خويشتن را به وسيله آن كامل سازى .
[ 95 ]
هشتم : او را بر ضرورت ميانهروى و اعتدال در رفتار و گفتارش ، به وسيله قياس مضمرى توجه داده است كه صغراى آن همان است كه بيان داشته و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كس راه اعتدال را گذاشت ، از حق دور شده و ستمكار است .
نهم : او را بر نگهدارى و مراقبت دوست واقعى ، به وسيله قياس مضمرى ،
هشدار داده است كه صغرايش را بيان داشته است و كلمه نسبت و خويشاوندى را به اعتبار دوستى زياد و حسن ياورى وى همانند يك خويشاوند استعاره آورده است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و خويشاوند سزاوار حمايت و اعتماد است . دهم : دوست واقعى را با نشانيى ، معرّفى كرده است تا بدان وسيله وى را بشناسد و با او دوستى كند ، و مقصود از صداقت در غياب همان دوستى قلبى و راستى در نهان است .
يازدهم : او را به وسيله قياس مضمرى بر اجتناب از هواى نفس و خواستهاى طبيعى ، توجه داده است ، كه صغراى آن عبارت : هواى نفس شريك كورى و نابينايى است ، و وجه اشتراكش با كورى ، همان باعث شدن به گمراهى و ترك اعتدال بمانند كورى است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه با كورى جهت مشترك داشته باشد ، شايسته اجتناب است . همانند اين گفته است كه : دلبستگى تو به هر چيز ، كور و كرت مىكند .
دوازدهم : بر اين مطلب توجه داده است كه در ميان بيگانگان كسانى هستند كه نزديكتر و سودمندتر از خويشاوند و در ميان خويشان كسانى هستند كه دورتر از دورند ، و اين سخن مشهورى است : و به معناى جمله دوّم ، قرآن كريم در اين آيه اشاره دارد : يا ايُّهَا الّذينَ آمَنُوا اِنَّ مِنْ ازْواجِكُمْ وَ اَوْلادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَروُهُمْ [ 38 ]
[ 38 ] سوره تغابن ( 64 ) ، قسمتى از آيه ( 14 ) يعنى : اى كسانى كه ايمان آوردهايد برخى از زنان و فرزندان شما دشمنان شمايند ، از آنان حذر كنيد .
[ 96 ]
سيزدهم : توجّه داده است كه كسى سزاوار نام بيگانه و غريب است كه دوستى براى خود ندارد ، گوينده شعر زير نيز به همين مطلب اشاره دارد :
فاميل شخص ، پدر و مادر اوست كه در زير سايه آنها زندگى خوشايند است .
اگر روزى پدر و مادر از انسان روى گردانند در آن صورت او بيگانه و غريب و تنهاست . توضيح آن كه اين مطلب به لحاظ محبّت پدر و مادر به اوست .
چهاردهم : او را متوجّه بر ملازمت و طرفدارى از حق نموده است ، از آن رو كه نقيض آن ، يعنى تعدّى و تجاوز از حقّ به باطل ، رهگذرى تنگ و گذرگاهى باريك دارد . توضيح آن كه راه حقّ آشكارا و انسان مأمور به پيروى از آن است ، و نشانههاى هدايت روى آن نصب شده است ، امّا راه باطل ، براى رهگذر ، راهى تنگ و باريك است ، از جهت سرگردانى و گمراهى و راه نيافتن به مصلحت و منفعت ، با وجود جلوگيرى كه وسيله پاسداران راه حقّ از كسانى كه مقصدشان باطل است به عمل آمده ، راه را بر او مىگيرند و گذرگاه را بر او تنگ مىكنند تا به راه حق برگردد . اين بخش از سخن امام ( ع ) صغراى قياس مضمر است ،
كبراى آن نيز همانند اين عبارت است : هر كس راه اعتدال را گذاشت از حق دور شده و ستمكار است .
پانزدهم : او را متوجّه بر ضرورت قناعت بر حدّ خود يعنى مقدار و جايگاهش در ميان مردم ، ساخته است . و اكتفا و قناعت بر آن نيز بستگى به شناخت آن دارد ، يعنى فطرتى را كه آدمى ، از قبيل ناتوانى ، ستمكارى و كاستى ،
بر آن فطرت آفريده شده است بشناسد ، آنگاه خواهد دانست كه او خود نيز چنين است و در آن حال خود را از برترىجويى نسبت به همنوعان و زورگويى بر كسى به دليل داشتن زور بيشتر ، و يا خودبينى به خاطر نيروى جسمى ، يا روحى باز خواهد داشت و به رفتارى جز آن يعنى فروتنى و خوشرفتارى و اقرار بر ناتوانى
[ 97 ]
و كاستى كه در سرشت اوست ، اكتفا خواهد كرد . اين بخش از بيان امام ( ع ) به منزله صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : هر كه بر حدّ و اندازه خود اكتفا كند ، اين قدر و اندازه براى او پايدار ماند . توضيح آن كه ،
متجاوز به ارزش ديگران و آن كه از گليم خود پا بيرون نهد در معرض نابودى است زيرا مردم او را به ديده بدى و زشتى بنگرند . گويند : هر كه قدر و منزلت خود را نشناسد ، خويشتن را هلاك ساخته است . و بر حدّ و اندازه خود اكتفا كردن باعث آن است كه اين ناگواريها پيش نيايد و در نتيجه صاحب آن منزلت ، پايدار و سالمتر مىماند . كبراى مقدّر چنين است : و هر كه بر حدّ و مقدار خود بسنده كند پايدار ماند پس اكتفا كردن بر حدّ و مقدار ضرورى و لازم است .
شانزدهم : او را بر ضرورت داشتن وسيلهاى بين خود و خداى متعال آگاه ساخته است ، يعنى هر چه از دانش ، گفتار و رفتارى كه باعث نزديكى به درگاه الهى شود . كلمه « سبب » را از آن رو براى آنها استعاره آورده كه همچون ريسمانى كه بدان خود را به مقصود رسانند ، او را به سوى خدا و نزديكى به وى مىرساند ، بديهى است كه آن استوارترين وسيله است ، زيرا ثابت و پايدار است و هر كه را كه بدان چنگ زند در دنيا و آخرت نجات بخشد . همين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : وسيلهاى كه بين تو و خداست مطمئنترين وسيلهاى است كه در دست دارى . و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه كه داراى اين ويژگى باشد شايسته چنگ زدن است . چنان كه در آيه مباركه آمده است :
فَمَنْ يَكْفُرْ بالطَّاغُوتِ وَ يُؤمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقى لا انْفِصامَ لَها [ 39 ] هفدهم : او را از دوستى با كسى كه نسبت به او بىپرواست بر حذر داشته است و اين مطلب را به وسيله قياس مضمرى بيان داشته كه صغراى آن در
[ 39 ] سوره بقره ( 2 ) بخشى از آيه ( 256 ) يعنى هر كه از اطاعت طاغوت برگردد و به خدا گرايد ، به رشته محكم و استوارى چنگ زده است كه هرگز گسستنى نيست .
[ 98 ]
حقيقت چنين است : هر كه به هنگام نيازمندى تو و توانايى او ، بر سود رسانى به تو بىپروا باشد ، او دشمن تو است ، كلمه دشمن را از آنرو كه بىپروايى از لوازم دشمنى است از چنان كسى استعاره آورده است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : هر دشمنى سزاوار اجتناب و دورى است .
هيجدهم : او را متوجّه ساخته است كه نااميدى از بعضى خواستهاى دنيايى ، گاهى وسيلهاى است براى ايمنى از نابودى و نجات از هلاكت ، آنجا كه طمع در چنان خواستهاى مانند طمع رسيدن به سلطنت و نظاير آن باعث هلاكت مىگردد .
نوزدهم : با عبارت : ليس كل عورة ( هر زشتى نبايد ) تا كلمه رشده ، او را بر اين مطلب توجّه داده است كه پارهاى از امور ممكن و فرصتها باعث غفلت جوينده بينا از حركت به جانب هدف خود و مانع راه بردن به سوى آن و رسيدن به آن مىشوند ، در صورتى كه يك فرد نابينا به هدف مىرسد . كلمه « بصير بينا » را براى خردمند زيرك ، و نابينا را براى نادان ابله استعاره آورده است هدف از اين گفتار ، منع از افسوس خوردن و بىتابى كردن نسبت به خواستههايى است كه وصول به آنها ممكن بوده اما از دست رفتهاند .
بيستم : او را سفارش كرده است تا كار بد را تأخير اندازد و در آن شتاب نكند ، و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى توجه داده و صغراى آن را چنين ذكر فرموده است : زيرا تو هر وقت بخواهى مىتوانى بر انجام آن شتاب ورزى ، و كبراى آن نيز در حقيقت چنين است : و هر چيزى كه چنان باشد شايسته شتاب نيست ، چون از بين رفتنى نيست ، و نظير آن است از سخنان حكمتآميز عبارت زير : « پيش از كار بد به كار نيك اقدام كن ، زيرا تو هميشه بر كار نيك قادر نيستى در صورتى كه به كار بد هرگاه بخواهى توانايى » .
بيست و يكم : او را بر ضرورت بريدن از نادان به وسيله قياس مضمرى
[ 99 ]
توجه داده است كه صغراى آن را ذكر كرده و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه معادل پيوند با خردمند باشد سزاوار است به آن تمايل پيدا كنى و آن را انجام دهى ، و بريدن از نادان به لحاظ منفعتى كه دارد معادل پيوند با خردمند است ، و سودمندى بريدن از نادان همسنگ با زيانى است كه در رفاقت با او وجود دارد .
بيست و دوم : او را توجّه داده است كه بايد از روزگار بر حذر باشد و دگرگونيهاى آن را همواره مد نظر گيرد و پيش از رويدادها با اعمال شايسته خود ،
آماده باشد . لفظ خيانت را به لحاظ دگرگونى آن ، آن هم به هنگام غفلت و ايمنى و اعتماد بدان ، استعاره آورده است ، زيرا دنيا در چنين شرايطى همچون دوست خيانتكار است . اين جمله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين مىشود : و هر كه روزگار به وى خيانت كند ، سزاوار است كه از آن برحذر باشد . و در سخنان حكمت آميز آمده است : هر كس روزگار را ايمن پندارد ، مرز خطرناكى را ناديده گرفته است .
بيست و سوّم : با اين بيان خود : « هر كه روزگار را بزرگ و مهمّ پندارد ،
روزگار او را خوار گرداند » . او را توجّه داده است كه نبايد زمانه را مهمّ شمرد ،
مقصود آن بزرگوار روزگار تنها نيست ، بلكه از آنرو كه روزگار شامل خوبيها و لذّتهاى دنيايى است و به وسيله تندرستى و جوانى و امنيّت و نظاير اينها انسان را آماده براى خوشگذرانى مىسازد ، در نتيجه انسان آن را بزرگ و مهمّ مىشمارد ،
در چنين شرايطى عرفا مىگويند روزگار خوش و زمان مهمّى بود . امّا لازمه چنين تصوّرى ، خوار شمردن صاحب چنان پندارى است ، از آنروست كه بزرگ شمردن روزگار باعث دل بستن بدان و سرگرم شدن به لذّتهاى دنيوى مىشود و در نتيجه به خاطر دلبستگى بدان از آمادگى براى آخرت غافل مىگردد . آنگاه روزگار به اقتضاى طبيعتش او را فريب مىدهد و بين او با آنچه از ثروت و مقام و افرادى كه
[ 100 ]
مورد علاقه او بودهاند جدايى مىاندازد ، در نتيجه او كه مهمّ و بزرگ صاحب مال و منال بوده است ، ناچيز و كوچك و خوار مىگردد . اين جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است : و هر كس را روزگار خوار سازد ، شايسته است كه او نيز روزگار را خوار شمارد و بزرگ و مهمّ نپندارد .
بيست و چهارم : اين جمله تير هر تير اندازى به هدف نمىرسد ، نظير عبارت ديگرى است كه گذشت : چنين نيست كه هر خواستارى به خواسته خود برسد . مقصود امام ( ع ) توجه دادن برين است كه سزاوار است افسوس نخوردن برخواستههايى كه از دست مىرود و نينديشيدن نسبت به آنچه در طلب آن راه خطا پيموده و يا ديگران او را سرزنش مىكنند كه او شايسته چنين خواستهاى نيست بلكه ديگران لايق آنند . ابو الطيّب [ از شعراى عرب ] به همين مطلب اشاره دارد :
نه هر كه در پى هدفهاى والاست به هدفهايش مىرسد و نه همه افراد مردان مردند .
بيست و پنجم : اين نكته را يادآور است كه تغيير راه و روش و انديشه و رفتار پادشاه درباره رعيّت و عدول از داد به بيدادگرى باعث دگرگونى روزگار مردم است . زيرا زمينه عدالت به زمينه جور و ستم دگرگون مىشود . نقل كردهاند ،
كسرى انوشيروان كارگران شهر را جمع كرد در حالى كه خود درّى شاهوار را در دست مىگرداند . پس رو به مردم كرد و گفت چه چيز براى پيشبرد كارها زيانبخشتر است و بيشتر آن را به نابودى مىكشاند ؟ هر كه پاسخ مورد نظر مرا بدهد ، اين درّ را در دهان او قرار مىدهم . هر كدام از آنها سخنى ، از قبيل نيامدن باران و آمدن ملخ و نامساعد شدن هوا ، گفتند . آنگاه رو به وزيرش [ 40 ] گفت : تو
[ 40 ] بوذرجمهر ( بزرگمهر ) وزير كسرى انوشيروان ، مشهور به هوش و كياست است مورخين از ذكاوت او داستانها نوشته و او را به نبوغ و زيركى فوق العاده ستودهاند م .
[ 101 ]
بگو من گمان كنم كه عقل تو برابر عقل همه رعيّت بلكه هنوز بيشتر است ، او در جواب گفت : چيزى كه در پيشرفت كارها اثر زيانبخشى دارد ، برگشتن راه و روش پادشاه نسبت به ملّت ، و روا داشتن ظلم و جور بر آنهاست انوشيروان گفت :
رحمت خدا بر پدرت با اين عقل ، تو پادشاهان را شايسته آن ديدى كه آنها تو را بدان شايسته ديدند ، و آن درّ را به وى داد و او گرفت در دهان خود نهاد .
بيست و ششم : او را توصيه كرده است كه اگر قصد رفتن به راهى را دارد ،
از احوال رفيقى كه در آن راه است جويا شود به اين منظور كه اگر او شخص بدى است از او دورى كند ، و اگر فرد خوبى است با او همراه شود . زيرا همراه يا صميمى و خالص است و يا چون آتشى سوزان است ، و همچنين ، موقعى كه قصد سكونت در منزلى را دارد ، به خاطر همان منظور ، از همسايه جويا شود . اين مطلب را به صورت روايت مرفوعه [ 41 ] نقل كردهاند .
بيست و هفتم : او را از گفتن سخن مضحك ، از خود يا از قول ديگران ،
بر حذر داشته است از آنرو كه اين كار باعث خوارى و كاستى هيبت و شكوه انسان در برابر ديگران است .
بيست و هشتم : او را در مورد زنان به چند چيز سفارش كرده است :
اوّل : زنهار از مشورت با آنها ، و بر ضرورت اين زنهار به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا انديشه آنان . . . سست است مىباشد . از آن رو كه در خردهايشان كاستى است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كه چنين باشد شايسته است از مشورت با او پرهيز شود ، زيرا سستى اراده باعث اشتباهكارى و نرسيدن به جهت مصلحت در مورد مشورت است .
دوم : چشمهاى آنان را به وسيله حجاب و پوشش از ديدار نامحرمان
[ 41 ] روايت مرفوعه روايتى است كه اسامى راويان آن در سلسله سند ذكر نشده و نام برده نشدهاند م .
[ 102 ]
باز دارد ، و اين سخن از فصيحترين كنايهها در مورد پوشش است . « من » زايد و شايد براى تبعيض باشد . و بر ضرورت پوشش آنها به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن جمله : زيرا سختگيرى حجاب براى ايشان نتيجه پايدار دارد ، يعنى براى پوشش و پاكدامنى پايدارتر است تا بيرون رفتن از خانه و آرايش كردن و براى حفظ آنها استوارتر مىباشد ، و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چه اين طور باشد بايد انجام داد .
سوم : او را هشدار داده است تا مبادا در وارد كردن كسى كه در مورد ايشان [ زنان ] به او اطمينان ندارد ، سهل انگارى كند ، و در اين مورد تفاوتى ميان مرد و زن نيست ، اين جمله به منزله صغراى قياس مضمرى است كه از آن جلوگيرى و ممانعت مستفاد مىشود ، و در حقيقت چنين است : اجازه ورود دادن به كسانى كه اطمينان به آنها نيست ، برابر گرايش دادن زنان به فساد يا بدتر از آن است ، و كبراى مقدّر نيز چنين مىشود : و هرگاه اين طور باشد ، اجازه ورود نبايد داد . علت اينكه در بعضى از موارد ورود افراد نامطمئن بيشتر موجب فساد مىشود ، آن است كه در اين صورت ، مجال بيشترى مىيابند تا با زنان خلوت كنند و درباره خواسته فاسد خود همصحبت شوند .
چهارم : او را امر كرده است تا وسايل آشنايى ميان زن و ديگران را نابود سازد ، زيرا آشنايى آنها با ديگران زمينهساز فساد است . البته به قرينه حاليه درمىيابيم كه كسانى مانند پدر و . . . محرم و از شمول سخن امام خارجند . و اين كه اين دستور را مشروط بر توانايى كرده ، از آن روست كه گاهى به هيچ نوع امكان ندارد ، جلو آشنايى آنها را با ديگران گرفت .
پنجم : او را از سپردن اختيار امور زن در مورد خوردنى ، پوشيدنى و نظاير آن ، بيش از اندازه به دست خود ، و بالاتر از اينها مانند واسطه شدن و شفاعت براى ديگران ، نهى كرده است . و براى صلاحيّت نداشتن زن نسبت به چنين كارى
[ 103 ]
به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است كه صغراى آن عبارت است : زيرا زن گياه خوشبويى است نه انسانى نيرومند . كلمه « ريحانه گياه خوشبو » را استعاره براى زن آورده است از آنرو كه او مورد كاميابى و بهرهبردارى است ، و شايد انتخاب كلمه ريحانه به جاى زن ، از آنرو باشد كه زنان عرب بوى خوش ، فراوان به كار مىبرند . غير قهرمان ، كنايه از آن است كه زن براى حكمرانى و تسلّط آفريده نشده است بلكه شأن زن فرمانبرى است . و كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين طور باشد سزاوار نيست كار او را به خود واگذارند ، و دست او در كار ديگران باز باشد .
ششم : و همچنين او را از احترام بيش از حدّ مانع شده است . يعنى نبايد تا آنجا زن را گرامى بدارى كه به مصلحت خود پشت پا بزند ، و اين عبارت مانند جمله قبلى است .
هفتم : و همچنين او را از اين كه كارى كند تا زن به طمع در شفاعت ديگران بيفتد ، منع كرده است زيرا اين خود نوعى پا از گليم خود بيرون نهادن است ، و مطلب را به اين ترتيب بيان كرده است كه او به دليل نقصان غريزى و كاستى فكرى ، شايستگى آن را ندارد .
هشتم : او را از اظهار غيرت و بدگمانى در جايى كه نبايد چنان باشد ، منع كرده و بر نتيجه بدى كه بر آن مترتّب است به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا آن . . . نادرستى ، است ، كلمه الصّحيحه كنايه از آلوده نبودن به خيانت و فساد ، و السّقم كنايه از آلودگى بدانهاست . براستى چنين است ، زيرا زن موقعى كه دور از فساد است ، آن را بد مىداند و از روبرو شدن با فساد بيزار است ، و بيم رسوايى و كيفر را احساس مىكند ، ولى در صورتى كه او پاك است ، اگر به او نسبت نادرستى بدهند ، در آغاز كار بر او گران آيد ، و اگر اين نسبت تكرار شود ، سخن مرد در مقابل او بىارزش مىشود و
[ 104 ]
سرزنش كردن او به منزله وادار ساختن به فساد مىگردد . اين مطلب روشنى است كه در طبيعت حيوانى نسبت به كارى كه ممنوع است ، يك نوع آزمندى وجود دارد . بنابر اين غيرت در چنين موردى بىجاست و سرزنش به دليل خيالى پوچ و به خاطر كارى كه انجام نشده است خود ، نوعى انگيزه است . و كبراى مقدّر نيز چنين است و هر كارى كه آن طور باشد ، انجام آن روا نيست .
بيست و نهم : او را مأمور ساخته است تا براى هر كدام از خدمتگزاران خود كارى را تعيين كند و او را نسبت به همان كار مؤاخذه كند و نسبت به كار ديگر مؤاخذه نكند ، و اين از جمله امور مربوط به تدبير منزل است . و بر راز اين سخن به وسيله قياس مضمرى توجّه داده است كه صغراى آن جمله : زيرا او سزاوارتر است . . . به خدمتگزارى تو . توضيح آن كه هرگاه آنها مشتركا بر انجام كارى مكلّف باشند تا هر كدام از آنها به انجام آن كار اقدام كند ، بيشتر وقتها هر يك كار خود را به ديگرى وامىگذارد و اين خود باعث انجام نگرفتن كار مىشود .
كسرى انوشروان به فرزندش شيرويه گويد : در ميان كاتبان خود ، دقّت كن هر كدام صاحب باغ و ملكند و آنها را خوب آباد كردهاند ، او را متولّى ماليات كن ، و هر كه بردگان زيادى دارد او را سرپرست سپاه كن و هر كدام از آنها عائلهمندتر است و آنها را خوب اداره مىكند ، مخارج و وظيفه درآمد و هزينه را به او بسپار و همچنين نسبت به تمام خدمتگزاران سرايت همين رفتار را بكن و كارى را بىحساب ميان خدمتگزاران مگذار كه نظام حكومتت از هم خواهد پاشيد .
سىام : او را سفارش به گرامى داشت خويشاوندان كرده و بر اين مطلب به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است كه صغراى آن عبارت : زيرا آنان . . .
حمله مىبرى ، است . كلمه الجناح ( بال ) را استعاره از خويشاوندان آورده است ،
از آنرو كه آنها چون پر و بالى مبدأ حركت و توانايى او بر پرواز به سمت هدفها
[ 105 ]
هستند ، و به خاطر آمادهسازى بيشتر ، اصطلاح پرواز را به كار برده است و همچنين كلمه يد ( دست ) را از آنرو كه آنها وسيله حمله بردن وى بر دشمن مىباشند . امّا كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين چنين باشد ، گرامى داشت او لازم است .
آنگاه وصيّت را با خداحافظى و به امانت سپردن دين و دنياى او نزد خدا و تقاضاى بهترين سرنوشت براى او در دنيا و آخرت بر طبق اراده و خواست خدا ،
پايان برده است .
كلمه : استيداع ( به امانت گذاردن ) ، چون او را نزد خدا به امانت مىگذارد ،
به طور مجاز در مورد درخواست نگهدارى او از خدا به كار رفته است . توفيق و برى بودن از گناه در دست خداست .
[ 106 ]