لغات
شرط : گروهى كه خود را با علامتهاى خدمتگزارى مشخّص مىكنند و با آن علامات از ديگران بازشناخته مىشوند خرق : خلاف مدارا انف : درشتى ، خويى كه با خودبينى همراه است .
اكناف : اطراف و جوانب اسداء : بخشش حامّة : خويشاوندى عقدة : زمين زراعتى عقدة : جاى پر درخت و نخلستان اعتقد الضّيعة : زمين و باغى فراهم آورد مغبّه : سرانجام كار نتيجه اصحر : آشكار ساخت
[ 289 ]
دعة : آسودگى آسايش استوبلوا الامر : سنگين شمردند آن كار را وبال : بدى ، سنگينى ، استوبلت البلد :
وضع شهر بد شد و شهروندان ناراضى شدند خاس بالوعد : عهد و پيمان را شكست ختل : نيرنگ افضاه : گسترد .
استفاض بالماء : آب جريان يافت ادغال : تباه كردن دغل : فساد مدالسة : مصدر باب مفاعله از تدليس و فريبكارى در فروش و غيره مانند نيرنگ زدن لحن القول : مانند در پرده سخن گفتن و اشاره داشتن و پهلو زدن در كارى وكزة : يك باره زدن ، يكبارگى . بعضى گفتهاند به معنى دست را بر چانه جمع كردن است فرصة : نوبت ، مقدار ممكن از يك كار .
سورة الرّجل : حمله و تندى و بىباكى يك مرد غرب اللسان : تندزبانى بادرة : حمله شتابزده و مجازات كردن