شرح
اين بخش مشتمل بر سفارش نسبت به لطايفى از حكمت عملى و مكارم اخلاقى است كه امور مربوط به معاش و معاد به وسيله آنها سر و سامان مىيابد ،
و در صدر همه آنها توجّه دادن بر ضرورت مرگ را قرار داده تا بر آن اساس آنچه را كه مىخواهد از موارد نصيحت و حكمت ، سفارش و توصيه نمايد . و آن هشدار به دو مطلب است . اوّل آن كه انسان در تمام مدّت عمرش در حال سفر به جانب آخرت است ، و اين سفر با مركبهاى سوارى محسوس و در راههاى محسوس نمىباشد ، بلكه مركب اين سفر ، شب و روز است ، و لفظ مطيّه ( مركب سوارى ) را استعاره از شب و روز آورده است از اينرو كه آن دو اجزاى اعتبارى زمان هستند ، و در پى يكديگر مىآيند و با پايان گرفتن اين اجزاء ، زمان پايان مىگيرد ،
و شخص بر حسب اجزاى زمانى در جايگاههايى قرار مىگيرد كه مدّتش براى او تعيين شده است تا اين دنيا پايان مىگيرد و سفر آخرت آغاز مىشود ، همان طور كه انسان در دنيا منازلى را طى مىكند تا به سر منزل مىرسد ، همچنين در سخن امام ( ع ) ، المسافة ، استعاره است از مدّت مشخّصى كه در دنيا زندگى مىكند ، از
[ 67 ]
اينرو كه گذشت زمان نسبت به انسان گذشت اعتبارى است ، هر چند كه او به نحو متعارف ايستاده باشد ، فاصلهاش را تا لحظه اجل سوار بر آن مركبها با اين كه او آرام و برقرار و در حالت آرامش حسّى است طىّ مىكند .
دوم : به وى مىفرمايد ، بيقين بداند كه هرگز به آرزويش نمىرسد . توضيح آن كه انسان همواره چيزهاى دلخواه خود را آرزو مىكند هر چه از آنها به دست آيد و يا آرزويش نسبت به آن نقش بر آب شود ، خواسته ديگرى را مىطلبد ، گر چه خواستهها متفاوت باشد پس آرزو همواره متوجّه خواستهاى است كه در حال حاضر دسترسى به آن ندارد كه در اين باره بايد به وجدان مراجعه كند ، بنابر اين تمام خواستهها به دست نمىآيند ، و همچنين امكان ندارد كه اجل مقدّر انسان از حدّ معين تجاوز كند اگر نه ، اجل نخواهد بود . و اين دو مطلب در حدّ دو صغراى قياسهاى مضمر از نوع شكل اوّل است ، و تقدير كبراى اوّل اين است : و هر كس چنان حركت كند ، بزودى مدّتش به سر مىآيد و به سر منزل آخرت مىرسد . و تقدير كبراى دوم چنين است : و هر كس كه به آرزويش نرسد و اجلش از مدّت مقرّر تجاوز نكند و در راه پيشينيان حركت كند ، بزودى به آنها خواهد پيوست . و چون وى را بر قطعى بودن جدايى از دنيا و پيوستن به آخرت آگاه كرد ،
به دنبال آن در اين وصيّت حكمتهاى ياد شده را گنجانده و يادآور شده است ، از آن جمله :
اوّل : زياد در پى دنيا نباشد و بر خود سخت نگيرد و حرص به دنيا نورزد ،
بلكه به مقدار نياز در پى آن باشد .
دوم : در كسب دنيا عملش را نيكو گرداند ، توضيح اين كه هر چيزى را به جاى خود قرار دهد ، و از كسب خود به مقدار ضرورت و نياز نگه دارد و زياده بر آن را در راههاى خير و مصارفى كه باعث قرب الهى است صرف كند ، و احتمال دارد كه مقصود از مكتسب ، اشتغال به كسب باشد ، اسم مفعول را به طور مجاز بر
[ 68 ]
مصدر اطلاق كرده است مانند سخن پيامبر ( ص ) : روح القدس بر دلم انداخت كه هرگز كسى نمىميرد مگر اين كه روزى خود را به تمام و كمال دريافت كرده باشد ، پس در طلب روزى بخوبى عمل كنيد . گفتار امام ( ع ) : زيرا بسى جستن . . . تا كلمه : محروم ، هشدار و منع از فرورفتن در طلب دنيا به وسيله سه عامل است :
يكى آن كه گاهى طلب دنيا به از دست دادن سرمايه منتهى مىشود ، چنان كه در زمان ما ديده شده است بازرگانى كه هفده دينار سرمايه داشته ، چندين بار با اين مبلغ به هندوستان سفر كرده است تا آن مبلغ به هفده هزار دينار رسيده است ، آنگاه تصميم گرفته مسافرت را ترك كند و به آنچه خداوند نصيب او ساخته است اكتفا كند . امّا نفس كشنده به سمت بديها او را فريب داد و به بازگشت دعوت نمود و افزون طلبى را بر او تحميل كرد ، تا آن كه دوباره به همان سفر رفت ، دزدان در دريا او را گرفتند و تمام موجودى او را ستاندند و او بىمال و سرمايه بازگشت ، و اين نتيجه آزمندى نكوهش شده است . و آن در حقيقت صغراى قياس مضمر است ، و تقدير كبرايش چنين است : و هر چه منتهى به سلب مال و از دست رفتن سرمايه شود ، سزاوار حرص زدن نيست .
دوم : اين گفتار است ، هر طالب روزى به روزى نمىرسد . اين سخن به عنوان مثل است كه على بن ابى طالب ( ع ) در آن جمله به محروميّت بعضى از طالبان مال اشاره فرموده است تا او خود را با آنان مقايسه كند و در طلب مال حرص نورزد .
سوم : عبارت ، و نه هر خوشرفتارى محروم . توجّه دادن بر تمثيل ديگرى است كه حضرت در اين سخن او را آگاه ساخته از اين كه اعتدال در كسب و كار در بعضى از مردم ، علّت روزى آنهاست ، تا خود را با آنان مقايسه كند و در طلب روزى به نيكى عمل كند .
[ 69 ]
چهارم : هر چند كه رسيدن او به خواستها و آرزوهايش در گرو نوعى پستى باشد ، خويشتن را بالاتر از آن بداند كه تن به پستى دهد ، چنان كه مثلا دروغ بگويد و يا دغلبازى كند تا به پادشاهى و امثال آن برسد . گرامى داشت نفس و برى داشتن آن پستيها ، باعث پيدايش فضيلتهايى همچون سخاوت ، جوانمردى و بلند همّتى است . زيرا گرامىداشت نفس از پستيها مانند بخل ، ناجوانمردى و دون همّتى باعث دستيابى بر فضايل نفسانى مىشود . همچنين بر حذر داشته است او را از نزديك شدن به پستى ، با اين عبارت : فانك ( زيرا تو ) تا كلمه عوضا ( برابر ) يعنى هر فضيلتى را كه تو از دست مىدهى و به جاى آن رذيلتى را انتخاب مىكنى آن فضيلت در پيشگاه خداوند و بندگان نيكوكارش آن قدر ارزش دارد كه هيچ چيزى هر چند مهمّ با آن برابرى نمىكند و نمىتواند جاى آن را پر كند و عوض آن باشد . اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمر است و كبراى مقدّر چنين است : و هر چه كه برابر و عوض او ميسّر نشود ، سزاوار نيست كه آن را به خاطر نزديك شدن به پستيها از دست داده باشد .
پنجم : اين كه برده ديگرى نشود : يعنى اجازه ندهد كه با درخواست چيزى ،
ديگران نسبت به او حق احسان پيدا كنند ، و بدان وسيله او را برده خود سازند ، و او هم بر خود خدمتگارى ايشان را لازم شمرد ، به جاى شكر خدا به سپاسگزارى آنها سرگرم شود .
اين گفتار امام كه خداوند او را آزاد قرار داده است ، به منزله صغراى قياس ، و كبراى مقدّر چنين است : و هر كسى را كه خداوند آزاد قرار داده باشد ،
زشت است كه خود را برده ديگرى قرار دهد ، و همچنين گفته امام ( ع ) : و ما خير خير [ 27 ] تا كلمه الا بعسر ، استفهام انكارى است ، يعنى آن خيرى كه جز به وسيله
[ 27 ] در سطر 18 ص 46 « و خير خيره » نوشته است كه غلط است . م .
[ 70 ]
شر ، و آسايشى كه جز با دشوارى به دست نيايد ، حسنى ندارد و خير به شمار نمىآيد . و مقصود امام ( ع ) از آن خير و آسايش ، چيزى است كه با تن دادن به پستيها در پى آن است ، و انسان بدان وسيله مثل ثروت و مانند آن برده ديگرى شود . و مقصود از شرّ و دشوارى مقرون به شرّ ، حالاتى مانند ريختن آبرو ، در مقام درخواست از ديگران ، و تن به ذلّت دادن و از اين قبيل پستيهاست . اين عبارت نيز به منزله صغراى قياس است و كبراى مقدّر آن چنين است : و هر چيزى كه خيرى نداشته باشد ، سزاوار نيست كه انسان در پى آن رود و به خاطر آن طوق بردگى ديگران را به گردن اندازد .
ششم : او را از حرص و آز بر حذر داشته است ، و كلمه مطايا ( مركبهاى سوارى ) را استعاره از قوايى آورده است كه همچون قوه : وهم ، خيال ، شهوت و غضب او را به سمت بدى مىكشند و وجه شبه : چنان كه اين قوا چون مركبى سركش نفس عاقله او را حمل مىكنند به سمت خواستهها و آنچه را كه وى از متاع دنيا دل بدان بسته است ، مىبرد . همچنانكه مركبهاى سوارى ، شخص سوار را به مقصدش مىرسانند ، و همين طور ، صفت وجيف استعاره است از سرعت گردن نهادن وى به واسطه آن قوا ، به امور پست و ناروا .
در جمله فتوردك مناهل الهلكة ، كلمه مناهل ( آبشخورها ) استعاره است از موارد هلاكت در عالم آخرت مانند منازل و طبقات جهنّم و وجه شبه بودن آن موارد ، اينست كه نوشيدنى اهل دوزخ مهلك است چنان كه خداوند متعال فرموده است : فَشاربُونَ عَلَيْهِ مِنَ الحَميمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهيم [ 28 ] فاء ، در جواب نهيى است كه از تحذير مورد ذكر استفاده مىشود ، و اين عبارت به منزله قضيّه شرطيه متّصله و صغراى قياس مضمر است ، در حقيقت
[ 28 ] سوره واقعه ( 56 ) آيات ( 54 55 ) يعنى : آنگاه همه از آب گرم جهنم مىآشامند ، همان طورى كه شتران تشنه آب مىآشامند شما آن آب را از تشنگى مىآشاميد .
[ 71 ]
چنين فرموده است : اگر تو را مركبهاى سوارى طمع به سرعت ببرند ، وارد منزلگاههاى هلاكت خواهند كرد ، كبراى آن نيز چنين است : و هر مركب سوارى كه چنان باشد ، سوار شدن بر آن روا نيست .
هفتم : او را منع كرده است از اين كه در صورت امكان بين خود و خدا ،
در مورد رسيدن نعمت خدا چيزى را واسطه قرار دهد ، و آن منع از درخواست از ديگران و اظهار ميل به الطاف اوست ، بلكه وى بدون درخواست از مالدارى كه نتيجهاش در صورت بخشش و دادن مال ريختن آبرو و پذيرش خوارى و منّت است ، و در صورت محروم داشتن ، نااميدى و ذلّت ، منتظر نصيب خود از روزيى باشد كه خداوند براى او مقرر داشته است . و امام ( ع ) او را به وسيله دو عبارت مقدّر تشويق به اين مطلب فرموده است :
اوّل در جمله ، زيرا تو نصيب خود را مىبرى و به سهم خود مىرسى ،
يعنى از روزى خدا . و كبراى مقدّر چنين است : و هر كس اين چنين باشد ، سزاوار نيست كه بين خود و خدا واسطهاى قرار دهد تا از او روزى خود را بطلبد .
دوم : گفته امام ( ع ) : براستى كه اندك . . . تا كلمه : خلق او ، يعنى هر نعمتى كه از جانبى برسد كه مورد ستايش و پسنديده است ، همان جهتى كه خداوند متعال طلب روزى را از آن جهت مقرّر داشته است ، اگر چه اندك باشد ، نزد خدا ارزشمندتر و والاتر از نعمت زيادى است كه از راه ديگر نظير درخواست از غير خدا و تمايل به او مىطلبد . و كبرا در حقيقت چنين است : و هر چه مهمتر باشد ، شايسته است كه انسان آن را بطلبد .
و گفته امام ( ع ) : هر چند كه همه نعمتها از آن اوست ، يعنى ، اگر روزى از جانب مردم هم باشد ، باز از طرف خداست ، جز اين كه شايسته آن است كه ابتدا به خدا توجّه قلبى پيدا شود نه غير خدا ، زيرا او مبدأ همه چيز و عنايتش به همه يكسان است .
[ 72 ]
هشتم : عبارت امام ( ع ) : و تلافيك ( جبران كردن تو ) ، تا كلمه ، منطقك ( حرف زدن تو ) ، هشدارى است بر لزوم برترى دادن و ترجيح خاموشى بر پرگويى .
به صورت قياس مضمرى كه اين عبارت صغراى قياس است ، توضيح آن كه خاموشى بسيار هر چند كه مستلزم خطا باشد مانند دمفروبستن از گفتن آنچه كه سزاوار گفتن است چون سخنان حكمت آميز و يا سخنى كه پارهاى از مصالح را در پى دارد و ليكن بيشتر اوقات ممكن است آن را با سخن بموقع جبران كرد ،
امّا خطاى پرگويى را براستى كه نمىشود جبران كرد ، و اگر امكان داشته باشد ،
در نهايت دشوارى خواهد بود . از اينرو ، جبران خاموشى مفرط و زيان آن به وسيله گفتار ، آسانتر از جبران زيان پرگويى است . به دليل زيادى خطا در گفتار است كه مردم در مذمّت پرگويى و ستايش خاموشى سخنان بسيارى گفتهاند .
كلمه المنطق ( سخن گفتن ) احتمال دارد ، مصدر ميمى باشد ، در آن صورت ، من براى بيان جنس خواهد بود . و ممكن است اسم مكان يعنى جاى سخن گفتن باشد كه در آنجا كلمه من براى ابتداى غايت در مكان خواهد بود . و در حقيقت كبراى قياس چنين است : هر چه كه آسانتر است براى تو شايستهتر است . و نتيجه قياس آن است كه جبران سكوت براى تو شايستهتر است ، و اين خود مستلزم رجحان و برترى خاموشى است .
نهم : او را متوجّه ساخته بر حفظ مالى كه در دست دارد ، آن نوع حفظ و نگهدارى كه شايسته است ، و آن عبارت از حدّ وسط بين اسراف و بخل و پستى است . و اين عبارت نيز در حقيقت صغراى قياس مضمر است ، و تقدير كبرا چنين است : و هر چه نزد من محبوبتر است نسبت به درخواست تو از مال ديگران ، پس آن براى تو شايستهتر است .
دهم : او را بر برترى و فضيلت بريدن طمع و نوميدى از آنچه در دست مردم است ، متوجّه ساخته است با قياس مضمرى كه صغراى قياس ، عبارت
[ 73 ]
و مرارة اليأس ( تلخى نوميدى ) ، تا كلمه النّاس است و كبراى قياس چنين است : و هر چه كه نيك و خير باشد ، سزاوارتر است كه انسان پايبند به آن باشد و خود را بدان آراسته كند . لفظ مرارة ( تلخى ) را بر ناراحتى و دردى اطلاق كرده است كه روح انسانى به سبب نوميدى از خواستهها احساس مىكند ، از باب اطلاق اسم سبب بر مسبّب ، و همان خود خير است از آن جهت كه لازمه تحمّل آن تلخى ،
كرامت نفس و برى بودن آن از ذلّت و خوارى درخواست و كرنش است ، و به همين مطلب شاعر در اين شعر خود اشاره دارد :
و ان كان طعم اليأس مرا فانّه
ألذو احلى من سؤال الارازل [ 29 ]
يازدهم : او را بر لزوم پايدارى در هنگام تنگى رزق و محروميّت در صورتى كه همراه با فضيلت پاكى و آبرومندى باشد ، توجه داده است و اين كه پاىبند بودن به عفاف ، از طلب ثروتى كه باعث خلاف و آلودگى شود ، بهتر است . به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش عبارت مورد ذكر است و كبراى آن نيز چنين است : و هر چه كه از ثروت همراه با آلودگى و تبهكارى ، بهتر باشد ، پايبندى بدان ، از رفتن در پى چنان ثروتى بهتر است . و البتّه از آن جهت چنين است كه شغل آبرومندانه [ با درآمد كم ] موجب فضيلت و چنان ثروتى توأم با رذيلت و پستى است . روشن است كه عفاف و پاكدامنى همان حدى مىباشد كه براى نيروى شهوت ، فضيلت محسوب مىشود و آن حدى است بين دو رذيلت يكى خاموشى شهوت كه ناشى از تفريط و ديگرى فسق و فجور كه ناشى از افراط است .
دوازدهم : امام ( ع ) با تمثيل به خود به عنوان يك شخص اصلى مخاطب خود را فرع ، منظور نموده و حكم بر اينكه او خود ، رازدارتر است ، از آن رو كه
[ 29 ] هر چند كه طعم نااميدى تلخ است ، امّا لذّتبخشتر و شرينتر از درخواست از افراد پست است .
[ 74 ]
وى به خود بيش از ديگران عنايت دارد ، به فرزندش هشدار داده است . [ چنان كه شاعرى گفته است : ] اگر سينه انسان از نگهدارى راز خود به تنگ آمده ، پس سينه كسى كه راز شرا به او مىسپارد ، تنگتر خواهد بود .
سيزدهم : همچنين او را از راه تمثيل و تشبيه متوجّه دورى از شتابزدگى و تأمل در جستن مصالح كرده است با اين بيان ، كه بسا كسى در انجام كارى شتاب مىكند كه به زيان اوست . پس اصل ، شخص شتاب كننده و فرع ، همان مخاطب است ، و علّت ضرر و زيان ، همان شتابزدگى بوده ، و حكم عبارت از زيان بردن است .
چهاردهم : او را متوجّه ترك پرگويى كرده است با تشبيه ديگرى كه اصل همان شخص پرگو ، و فرع آن طرف مخاطب ، علّت آن پرگويى و حكم آن ياوه گويى است . و هدف آن است كه خود را در ارتباط با پرگوها كه عمل آنها با ياوهگويى همراه است ، مورد توجّه قرار دهد ، و در نتيجه پرگويى را به دليل همراه داشتن بيهودهگويى و به دنبال آن ، نكوهش بايد ترك كند .
پانزدهم : او را به ارزش انديشيدن در كارها متوجّه كرده با اين عبارت : « هر كه بينديشد بينا و هوشيار گردد » ، يعنى با چشم بصيرت خود ، حقايق و سرانجام كارها را ببيند .
شانزدهم : به او دستور داده است تا با نيكان همدم شود ، به وسيله قياس مضمرى كه صغراى آن ، عبارت : « تكن منهم » تا از آنها باشى بر مىآيد ، كه در حقيقت چنين است : زيرا همدم بودن با ايشان موجب آن است كه از آنها گردى . و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه را كه باعث شود تا از زمره آنها گردى ، بايد انجام دهى .
هفدهم : و همچنين او را مأمور كرده تا از اهل شرّ ، كناره گيرد و دورى
[ 75 ]
گزيند ، زيرا دورى از آنها باعث مىشود تا در دنيا و آخرت در شمار آنها نيايد ، و روش استدلال مانند عبارت قبلى است .
هيجدهم : او را نسبت به زشتى خوردن مال حرام هشدار داده است ، تا نهايت اجتناب و دورى را بنمايد . با نكوهشى كه در ضمن قياس مضمرى فرموده است كه صغراى آن همان جملهاى است كه ذكر شده است ، علّت اين كه آن زشتترين نوع ستم است ، به جهت اين كه شخص ضعيف در موضع ترحّم است بنابر اين ستمكارى نسبت به او ، جز از دل با قساوت و روحيّهاى به دور از رقّت و رحمت و عدالت ، برنمىخيزد ، و ديگر اين كه از طرف شخص ضعيف دفاع و جلوگيرى از آن ظلم به عمل نمىآيد ، بنابر اين چنين ظالمى بيش از هر كسى به دور از عدالت است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر چه كه زشتترين نوع ستم باشد ، دورى كردن از آن سزاوارتر است .
بيستم : به او هشدار داده است كه مدارا كردن در پارهاى از موارد ، مانند سختگيرى و درشتى است از آنرو كه غالبا به مصلحت زيان مىرساند و هدف را از بين مىبرد ، بنابر اين ، به كار بستن درشتى در چنين موردى غالبا مثل مدارا كردن در جهت ارتباط با مصلحت و رسيدن به هدف است ، پس درشتى در چنان موردى بهتر از مدارا كردن است . كلمه خرق ( درشتى ) اوّل ، و كلمه رفق ( مدارا ) در مرتبه دوّم استعاره براى مداراى اوّل و درشتى دوّم است ، به همان دليل مشابهت كه گفتيم ، و به همين معنى ابو الطيّب اشاره كرده است :
قرار دادن جود و بخشش به جاى شمشير به همان اندازه ، به بزرگى انسان زيانبخش است ، كه قرار دادن شمشير در جاى لطف و بخشش .
بيست و يكم : توجّه داده است كه بعضى از چيزهايى كه داراى مصلحت ظاهرى است ، گاهى داراى مفسده نيز مىباشد ، با اين بيان : بسا دارويى كه خود درد است . بعلاوه ، بعضى چيزها كه مفسده ظاهرى دارد ، گاهى همراه با
[ 76 ]
مصلحت است ، با اين عبارت : و دردى كه خود درمان است . و در هر دو مورد ،
كلمه دوا استعاره براى مصلحت و كلمه داء ( درد ) استعاره براى مفسده است و جهت هر دو استعاره آن است كه مانند درد و دوا مصلحت باعث سر و سامان يافتن حال انسان و مفسده باعث تباهى اوست . و به همين معنى متنبّى اشاره كرده است : چه بسا كه بدنها به وسيله بيماريها صحّت خود را باز يابند .
بيست و دوم : هشدار داده است كه مبادا از مشورت با كسى ، به مطلبى كه تنها احتمال مصلحت دارد روى گرداند ، هر چند كه از طرف مشورت انتظار پند و نصيحت و خير خواهى را ندارد ، بلكه نظر و پيشنهاد او را مورد دقّت و توجّه قرار دهد ، چه بسا كه خيرخواهانه باشد ، و همچنين سزاوار نيست به حرف آن كس كه او را خيرخواه مىداند اعتماد كند ، زيرا ممكن است در اين مورد او را گول زده باشد .
بيست و سوم : او را از دلبستن بر آرزوها منع كرده و بر حذر داشته است ، با قياس مضمرى كه صغراى آن جمله : « زيرا آرمانها سرمايه كم خردان و ابلهان است » . [ . . . مردگان است . نسخه بدل ] مىباشد . كلمه بضائع ( سرمايهها ) را استعاره از تمنيّات آورده است ، از آن جهت كه شخص ابله ، نوعى لذّت خيالى از امور مورد آرزو مىبرد . كه به منزله سود آنهاست چنان كه صاحب سرمايه ، از سرمايهاش سود مىبرد . و آن را به كلمه نوكى ( ابلهان ) ، اضافه كرده است ، از آنرو كه در آرزوها فايدهاى وجود ندارد همانطور كه ابلهان و كمخردان از سرمايهها سودى به دست نمىآورند .
بيست و چهارم : عقل را به مثابه گرد آورنده تجربهها ترسيم و به عقل عملى اشاره كرده است ، يعنى قوّهاى كه نفس بر حسب نياز به تدبير بدنى كه در اختيار دارد و براى تكميل آن ، از اين قوّه استفاده مىكند . و همان قوّه است كه نظرات داراى مصلحت را از مواردى كه بايد كارى انجام بگيرد ، استنباط مىكند . زيرا
[ 77 ]
شروع به انجام كارى از روى اختيار كه مخصوص انسان است ، تنها به وسيله دريافت اين كه در هر مورد چه بايد كرد ، ميسّر است ، و آن دريافت ، دريافت نظر كلّى و يا جزئى است كه از روى مقدّماتى به دست مىآيد كه بعضى از آنها جزئى محسوسند و برخى كليّاتى هستند از نوع اوليّات ، يا تجربيّات و يا مشهورات و يا ظنيّاتى است كه عقل نظرى حاكم بر آن است بدون اين كه اختصاص به مورد خاصّى داشته باشد ، و عقل عملى نيز در اين مورد از عقل نظرى كمك مىگيرد . آنگاه به مقدّمات جزئيّه مىپردازد تا در نتيجه به نظر و رأى جزئى مىرسد ، و بر طبق آن عمل مىكند ، بدين وسيله به هدفهاى معاش و معاد خود مىرسد . و مقصود وى از اين عقل بسيار روشن است ، زيرا او شناخته شده است و همو دريافت كننده فرمان در مورد كسب مكارم اخلاقى يعنى كمال عقل عملى است .
حفظ تجارب ( برخوردارى از تجربهها ) اشاره دارد به استفاده از اين علومى كه از روى مشاهدات مكرّر ما از موارد جزئى به دست آمده و در اثر تكرار باعث دريافت يك حكم كلّى گرديده است مانند حكم كلّى : سقمونيا [ 30 ] ، باعث اسهال است . عقل را به برخوردارى از تجربهها معرّفى فرموده است ، از آنرو كه از جمله ويژگيها و كمالات عقل استفاده از تجربههاست .
بيست و پنجم : او را توجّه داده است به اين كه سزاوار آن است كه از بين تجربهها بر آنهايى بسنده كند كه به او پند مىآموزند : يعنى در حدى باشد كه باعث پند و عبرت است مانند توجّه و نگرش بر حال كسى كه بارها ستم مىكند و
[ 30 ] گياهى است پيچنده مانند لبلاب كه در كوهها و زمينهاى سنگلاخ مىرويد و شاخههاى درازى دارد كه روى زمين مىخوابد ، بيخ آن درشت مانند زردك امّا مجوف و بدبوست ، از بيخ آن شيرهاى به دست مىآيد كه در پزشكى براى معالجه بعضى امراض معده و دفع كرم روده به كار مىرود ، آن را محموده هم گفتهاند . نقل از فرهنگ عميد ج 2 ص 1442 م .
[ 78 ]
در نتيجه بزودى دچار كيفر الهى مىشود ، و يا زياد دروغ مىگويد ، و مورد غضب واقع مىشود . اين مطالب به صورت قياس مضمرى است كه صغراى قياس همان است كه ذكر شد و در حقيقت چنين است : آنچه باعث پند تو باشد ،
بهترين تجربه است . و كبراى مقدّر آن نيز چنين مىشود : بهترين تجربهها براى استفاده تو شايستهترند . نتيجه مىدهد : پس هر تجربه كه باعث پند شود شايستهتر است ، مثل اين سخن افلاطون : هر گاه تجربهاى باعث پند گرفتن تو نشود ، تجربه نيست ، بلكه تو همچنان كه بودى بىتجربه و ساده ماندهاى .
بيست و ششم : به او دستور داده است تا در كارى كه شايسته انجام است فرصت را غنيمت شمارد و به دليل پيآمد تأسّف غمانگيز ، از ترك چنان عملى بر حذر داشته است ، و نام غصّه را از باب ناميدن شىء به اسم نتيجهاش به طور مجاز بر « فرصت » اطلاق كرده است .
بيست و هفتم : به او خاطر نشان كرده كه شايسته نيست بر نرسيدن به خواستهها و هدفهايش تأسّف بخورد . با استدلال به قياس مضمرى كه صغراى آن قضيّه موجبهاى است در قوّه سالبه ، و تقدير آن چنين است : بعضى از جويندگان به مقصود خود نمىرسند ، و تقدير كبراى آن نيز چنين : و هر كسى كه به مقصود خود نرسد ، شايسته نيست كه از بابت نرسيدن به هدف غصّه بخورد .
امام ( ع ) به اين جهت اين سخن را گفته است كه شنونده خود را در زمره آنان فرض كند و در نتيجه بر نرسيدن به هدف خود غمگين نشود . و همچنين است سخن ديگر امام ( ع ) : و چنين نيست كه هر مسافرى بازگردد .
بيست و هشتم : او را به ملازمت تقوى توجّه داده است ، به وسيله قياس مضمرى كه صغراى آن چنين است : از جمله تبهكاريها از دست دادن توشه سفر و ضايع كردن آخرت است . و كبراى آن نيز چنين است : و هر تبهكارى را بايد ترك كرد . كلمه الزّاد ( توشه ) ، استعاره است براى تقوا همان طور كه قبلا گذشت .
[ 79 ]
بيست و نهم : او را هشدار داده است كه به سرانجام كارها بايد توجه داشت ، و بهترين آنها را بايد برگزيد . به وسيله قياس مضمرى كه عبارت مورد ذكر در حكم صغراست ، كه در حقيقت چنين مىشود : نتيجه هر كارى يا سودمند است و يا زيانبخش ، و كبراى آن نيز چنين است : هر كارى را كه چنان پيآمدى داشته باشد لازم است مورد دقّت قرار دهد تا آن را انجام دهد و يا از آن دورى گزيند .
سىام : او را توجّه داده است بر ضرورت ترك حرص و طمع ، و بر اين كه مبادا خود را در طلب مال و امثال آن به زحمت اندازد ، به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش همان است كه بيان داشته است ، و كبراى آن نيز چنين مىشود : و هر آنچه مقدر باشد ، به تو خواهد رسيد ، بنابر اين سزاوار نيست كه در طلب آن حريص باشى .
سى و يكم : به او هشدار داده است كه در معاملات همچون داد و ستد ،
بايد جانب احتياط را در پيش بگيرد ، به وسيله قياسى كه جمله مذكور صغراى آن است ، و دليل اين كه بازرگان خود را به زحمت و خطر مىاندازد اين است كه مال دنيا را دوست دارد و علاقهمند به كسب مال است ، بنابر اين در مخاطره بىعدالتى نسبت به ديگران است با اين كه وظيفه او رعايت عدالت و پايدارى در راه راست است ، ممكن است جنس خوب را براى خودش بگيرد و ناقص را به ديگران بدهد ، پس ناگزير در معرض خطر انحراف از راه راست به جانب تفريط و تقصير است . و كبراى قياس چنين مىشود : شخصى كه خود را در مخاطره مىبيند بايد جانب احتياط را در كار مخاطرهآميز خود داشته باشد .
سى و دوم : پس از آن كه او را به ضرورت احتياط در تجارت و خوددارى از ظلم ظلم به منظور انباشته كردن ثروت متوجّه ساخته است ، در همين عبارت ،
خاطر نشان كرده كه ، بسا مال اندكى كه پر بركتتر از مال بسيار است ، تا او بر
[ 80 ]
اندك اكتفا كند ، و مقصود از اندك ، همان مال حلال است ، زيرا آن در آخرت براى شخص عاقل از مال فراوان بىنياز كنندهتر است ، چه آن باعث اجر و مزد فراوان است . اين عبارت در حكم صغراى قياس مضمرى است كه در حقيقت چنين است : مال حلال اندك ، بىنياز كنندهتر از مال حرام بسيار است ، و كبراى مقدّر آن نيز چنين مىشود : و هر چه كه باعث بىنيازى از مال حرام بسيار شود بايد بدان اكتفا كرد .
سى و سوم : او را به وسيله قياس مضمرى هشدار داده است تا مبادا در گرفتاريها از مردمان پست كمك بطلبد ، كبراى قياس چنين است : و هر كس آن چنان باشد ، پس بهتر است از كمك خواستن از او پرهيز شود ، و همين كه انتظار خير از او نمىرود باعث نفى كمك خواستن از اوست ، بديهى است كه خيرى در اطراف او نيست زيرا پستى او مخالف اقدام وى به كارهاى مهمّ و والاست ، و هم از آنرو كه خوار و زبون بودنش انگيزه شكست و ناتوانى او از مقاومت و پايدارى است . و نظير آن است اين سخن بزرگان : هر گاه دست نياز به طرف شخصى بىكفايت دراز كنى خواهى ديد كه او مشكلگشاى تو نيست .
سى و چهارم : او را از دوست مورد تهمت به وسيله قياس مضمرى ، بر حذر داشته است ، كه صغراى آن مانند قياس قبلى است ، و مقصود آن است كه چنين كسى براى دوستش سودى ندارد ، زيرا در باطن وى احتمال شرّ و زيان رساندن به اوست .
سى و پنجم : به او دستور داده است تا بر آنچه اقتضاى روزگار است صبور باشد ، هر چند كه بر خلاف ميل او باشد و مبادا ناراحت و خشمگين شود .
زيرا آنچه در طبيعت لايق و درخور او بوده است همان است . كلمه « ما » به معنى مدّت و زمان است ، لفظ قعود استعاره براى زمانى است كه روزى او فراهم و پارهاى از مشكلات او حلّ شده است . وجه شباهت آن است كه در آن زمان وى
[ 81 ]
به برخى از مشكلات و نيازمنديهايش دست يافته است . و رفتن در پى آنچه كه در آن مدّت امكان ندارد و آرمانهايى را كه مقدّمات رسيدن به آنها فراهم نيست ،
بسا كه باعث دگرگونى روزگار شده و جلوگيرى از انجام كارهاى ممكن گردد .
چنان كه رام بودن [ مركب ] و بر وفق مراد بودن لازمهاش سوارى بر پشت او و تسليم بودن آن است ، در حالى كه اگر افزون طلبى كند و بر او سخت بگيرد ،
امكان آن را دارد كه سركشى و از صاحبش فرار كند .
كلمه الذّلة استعاره است براى آرامش و امكان دست يافتن به هدف در آن بخش از زمان ، و مقصود از آسان گرفتن روزگار ، همگامى با او به مقدار گنجايش روزگار ، بدون سختگيرى و خشم گرفتن بر اوست ، زيرا آن براى انسان رنجى بىفايده است ، و به نظير اين مطلب شاعر اشاره دارد : هرگاه روزگار زمام خود را به تو سپرد ، آن را به آرامى حركت ده ، و سخت نگير كه سركش و چموش خواهد شد .
سى و ششم : او را بر حذر مىدارد از اين كه به شوق سود ، همه بود و وجود خود را به خطر اندازد ، زيرا ممكن است به جايى برود كه بر نگردد يعنى سرمايه و جانش را نيز از دست بدهد ، اين سخن حمل بر آن صورت مىشود كه انسان با شك نسبت به در امان ماندن موجودى خود را به خطر اندازد ، امّا با ظنّ و اميد به سلامت ، خطر محسوب نمىشود . نظير آن است اين سخن بزرگان : هر كس زياده طلب باشد ، اصل سرمايه را از كف بدهد .
سى و هفتم : او را نسبت به لجاجت و پافشارى در پى كارى كه وصول به آن دشوار است ، هشدار داده ، و با استعاره آوردن لفظ مركب چموش براى آن ، وى را بر حذر داشته است ، و جهت شباهت همان است كه لجاجت انسان را همچون مركب چموش به سرانجامى ناپسند مىكشاند .
سى و هشتم : و به او امر كرده است كه خود را ملزم كند تا در مقابل
[ 82 ]
بديهاى اخلاقى دوست واقعىاش مانند قطع رحم و ساير چيزهايى كه نام برده است ، با فضايل اخلاقى مانند صله رحم ، مقابله كند و پاداش دهد تا در نتيجه خوشنودى و رضايت قبلى باز گردد و دوستى پايدار بماند ، و او را بر حذر داشته است كه مبادا اين دستور را در غير مورد و يا در مورد نااهل از مردمان فرومايه به كار بندد ، زيرا آن نهادن چيزى در غير مورد است و اين كارى است بيرون از فرمان خرد ، و روشن شد كه امور نامبرده از لوازم دوستى حقيقى است و به نظير اين مطلب سراينده اشعار زير اشاره دارد :
و إنّ الذى بينى و بين بنى ابى
و بين امّى لمختلف جدّا
فان اكلوا لحمى و فرت لحومهم
و ان هدموا مجدى بنيت لهم مجدا
و ان زجروا طيرا بنحس تمرّ بى
زجرت لهم طيرا يمرّ بهم سعدا
و لا احمل الحقد القديم عليهم
و ليس رئيس القوم من يحمل الحقدا [ 31 ]
سى و نهم : او را از اين كه دشمن دوستش را به دوستى بگيرد ، بر حذر داشته است ، و زشتى اين عمل را به وسيله قياس مضمر استثنايى به او نمايانده است كه در حقيقت چنين فرموده است : زيرا تو اگر چنين عملى را مرتكب شوى گويا با دوستت دشمنى كردهاى ، و در اين گفتار از زشت بودن لازم بر زشتى ملزوم استدلال كرده است : يعنى دشمنى با دوست ، چون زشت و نهى شده است ، پس دشمن او را به دوستى گرفتن نيز ناپسند و زشت است ، و دليل بر ملازمت آن دو ، اين است كه دوستى با دشمن دوست باعث بيزارى و انزجار دوست از آن كسى مىشود كه با دشمن او دوست شده است ، چون او از دشمن
[ 31 ] براستى كه بين من و فرزندان پدرم و من و پسران مادرم اختلاف جدى وجود دارد اگر آنان گوشت مرا بخورند بر گوشت آنها مىافزايم و اگر بنيان عظمت مرا ويران سازند معمار عظمت آنان خواهم شد و اگر پرندهاى را براى نحوست وادارند تا بر من بگذرد من پرنده خوشبختى را براى آنان به پرواز درآورم . و با كينه ديرين با آنها رفتار نخواهم كرد زيرا بزرگ يك قوم آن كسى نيست كه با كينهتوزى رفتار كند .
[ 83 ]
خود بيزار است و تصوّر مىكند كه دوستش با وى شريك و در همه حالات از جمله در عداوت با او ، موافق است ، و اين تصوّر انگيزه تمايل او بر دشمنى اين دوست مىشود و در نتيجه باعث نفرت و بيزارى از او مىگردد ، و شاعر نيز در شعر زير به همين مطلب اشاره دارد :
بعد از آنكه دشمن مرا دوست مىدارى گمان مىبرى كه من دوست توأم براستى كه عقل از سرت پريده است .
چهلم : نصيحت خود را نسبت به برادر دينى در هر شرايطى كه او باشد ،
خالص گردان ، چه نصيحت تو در نظر او خوب باشد يا بد ، يعنى نصيحت تو در نظر كسى كه نصيحت مىكنى به دليل خجالت كشيدن و شرمنده شدن او از روبرو شدن با نصيحت ناپسند جلوه كند و در اين دنيا او زيانبخش باشد . نظير آن است آيه مباركه زير :
وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئةٌ بِما قَدَّمَتْ اَيْديهِمْ [ 32 ] كه خداوند متعال نسبت به خود آن اشخاص سيّئه ( بدى ) ناميده است .
چهل و يكم : او را مأمور به داشتن صفت پسنديده كظم غيظ ( فرو خوردن خشم ) فرموده و آن را چنين معرّفى كرده است : خوددارى از اقدام بر آنچه خواست قوّه غضب است در باره كسى كه مرتكب جنايتى شده و زيانش به او رسيده است .
واژههاى : حلم ، بزرگوارى ، گذشت ، بردبارى ، چشمپوشى ، گذشت و شكيبايى مرادف با كظم غيظ است و بسا كه بعضى ميان اين واژهها تفاوتهايى قائل شدهاند .
صفت تجرّع ( جرعه جرعه نوشيدن ) را استعاره آورده است براى دشوارى
[ 32 ] سوره روم ( 30 ) بخشى از آيه ( 36 ) يعنى : و اگر رنج و بلايى از كرده خودشان ببينند . . .
[ 84 ]
تحمّل دردى كه وجود دارد ، به لحاظ داروى تلخى كه مىنوشد . آنگاه بر ارزش اين عمل به وسيله قياس مضمرى او را توجه داده است كه صغراى آن عبارت :
زيرا من نوشابهاى گواراتر از آن در نهايت نديدهام مىباشد .
كلمه حلاوة شيرينى را براى آنچه از نتيجه خوب در پى دارد ، استعاره آورده است ، و جهت شباهت آن است كه هر دو باعث لذّتند .
و ضمير منها در سخن امام ( ع ) به مدلول كلمه تجرّع كه همان مصدر يعنى جرعه باشد ، برمىگردد . كبراى قياس در حقيقت چنين است : و هر نوشيدنى گواراتر و شيرينتر از آن نباشد ، سزاوار نوشيدن است . از وصيّتهاى زين العابدين ( ع ) به فرزندش باقر العلوم ( ع ) است : اى پسرك من ، خشمت را نسبت به اشخاص آهسته آهسته فرو خور ، زيرا پدر تو را هيچ يك از نعمتهاى رنگارنگ به قدر بهرهاى كه از فروخوردن خشم داشته ، خوشحال و مسرور نكرده است .
چهل و دوم : به او امر كرده است تا نسبت به كسى كه به خشم و درشتى با او رفتار كرده است ، نرم باشد و با قياس مضمرى بر خوبى اين عمل او را توجّه داده است كه صغراى قياس اين عبارت است : زيرا ديرى نخواهد پاييد كه او نيز با تو به نرمى رفتار كند ، يعنى به سبب نرمش و نسبت به او ، به هنگام درشتى او ،
چنين خواهد شد . و كبراى قياس در حقيقت اين طور است : و هر كس به علّت نرمش تو نسبت به او ، نرم شود پس سزاوار آن است كه تو نسبت به او به نرمى رفتار كنى . از آن قبيل است اين سخن بزرگان : هرگاه برادر دينى نسبت به تو سرسنگين شد پس چه كسى بايد با وى ارتباط برقرار كند . همچنين است آيه مباركه : اِدْفَعْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ فَاِذَا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَانَّهُ وَلِىٌّ حَميمٌ [ 33 ]
[ 33 ] سوره فصلّت ( 41 ) قسمتى از آيه ( 34 ) يعنى : هميشه بدى ديگران را به بهترين عمل پاداش ده تا همان كسى كه با تو دشمنى دارد دوستى صميمى گردد .
[ 85 ]
چهل و سوم : او را سفارش كرده است تا نسبت به دشمنش به طريقى كه مقرون به فضيلت است ، برخورد كند و او را به بهترين طريقى كه لازمه يكى از دو پيروزى [ انتقام گذشت ] مىباشد توجه داده است ، زيرا پيروزى دو راه و دو وسيله دارد : يكى ترساندن و به زانو درآوردن دشمن از راه زور و چيرگى كه بسيار روشن است . و راه دوم : اظهار علاقه و لطف بر اوست به طورى كه او را رام سازد و بدان وسيله به موافقت خود درآورد .
عبارت : زيرا آن شيرينترين نوع از دو پيروزى [ انتقام گذشت ] است ،
صغراى قياس مضمر است ، و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر چه كه يكى از دو پيروزى بر آن صدق كند ، سزاوار انجام دادن است .
چهل و چهارم : به فرزندش دستور داده است كه اگر خواست از برادر دينىاش ببرد ، به مقدارى راه دوستى را باز نگه دارد ، و به طور كلى از او نبرد . او را به وسيله قياس مضمرى بر اين مطلب آگاه ساخته است كه به صغراى آن با اين عبارت اشاره فرموده است : بتواند روزى از آن راه برگردد ، يعنى اگر تمايل به بازگشت پيدا كرد بتواند برگردد . و در حقيقت كبراى آن نيز چنين است : پس لازم است از هر راهى كه بايد از آن برگردد مقدارى براى خود باز نگه دارد . اين سخن نيز نظير آن است : دوست خود را به اندازهاى دوست بدار كه زياده روى در آن نباشد ، شايد روزى از روزها با تو دشمن گردد ، و دشمنت را در آن حدّ دشمن بدار كه شايد روزى دوست تو گردد [ 34 ] . و اين سخن ديگر نيز بدان مضمون است : هرگاه به دوستى كسى ميل كردى زيادهروى مكن و اگر ترك دوستى گفتى باز در دشمنى تندرو مباش چهل و پنجم : گمان كسى را كه به او گمان خير و نيكى داشته باشد ،
[ 34 ] اين سخن از جمله سخنان امام على ( ع ) و حكمت 260 از حكم آن بزرگوار در نهج البلاغه آمده است . م .
[ 86 ]
محقّق گرداند ، به اين ترتيب كه گمان خير او را درباره خود ، با عمل به مرحله باور و تصديق درآورد ، مثل اين كه اگر كسى درباره او گمان بخشندگى داشت ، به وى بذل و بخشش كند .
چهل و ششم : او را از بد كردن نسبت به اعضاى خانوادهاش منع كرده است [ 35 ] . و به وسيله قياس مضمرى او را از اين كار بركنار داشته است كه در حقيقت صغراى آن چنين است : زيرا در اين صورت اعضاى خانواده تو از ديگران به دليل پيوستگى و نزديكى تو با ايشان چشم نياز بيشترى به تو دارند .
و كبراى مقدّر آن نيز چنين است : و هر كس كه چنين باشد ، پس او نكوهيده است .
چهل و هفتم : مبادا حق برادر دينىاش را به اعتمادى كه بين آن دو وجود دارد ضايع گرداند ، و اين مطلب را به وسيله قياس مضمرى به اطّلاع او رسانده است كه صغراى قياس ، اين جمله امام ( ع ) است : فانّه . . . حقّه ، مقصود اين است : حقّ هر كس را كه تو ضايع كنى ناگزير به خاطر تضييع حقّش بايد از تو جدا شود و در نتيجه برادر تو نخواهد بود . و كبراى مقدّر نيز چنين است : و هر برادرى كه به خاطر تضييع حقّش از تو دورى گزيند ، سزاوار نيست كه تو حقّ او را ضايع گردانى تا دوستى و برادرى او نسبت به تو در امان بماند ، نظير اين مطلب است ، جمله زير : تضييع حقوق ديگران باعث اختلاف و جدايى است .
چهل و هشتم : او را از ابراز علاقه نسبت به كسى كه از وى فاصله گرفته است منع كرده است ، و مقصود از كسى كه فاصله گرفته است آن شخصى است كه جايى براى سازش نگذاشته و شايستگى براى دوستى ندارد ، بديهى است كه او دوست ديرين نبوده است ، اگر نه مطالب قبل و بعد در سخنان امام ( ع ) كه
[ 35 ] با اين كه مطلب شماره بعدى ( 47 ) در متن وصيّت امام ( ع ) مقدّم بر اين مطلب بود ، لفّ نشر مشوش آورده است م .
[ 87 ]
دستور به پيوستن با كسى را مىدهد كه از او بريده ، و نزديك شدن نسبت به كسى كه دورى گزيده و نيكى كردن نسبت به كسى كه به او بدى كردهاند با يكديگر تناقض مىداشت .
چهل و نهم : نبايد گسستن برادر دينىات از تو بر پيوستن تو با او بچربد و قويتر باشد ، تا عبارت : الاحسان نيكى كردن ، و به وسيله برحذر داشتن از نقيض آن به ضرورت اين كار در ضمن قياس مضمرى اشاره فرموده است كه صغراى آن يك قضيّه شرطيّه متّصله و در حقيقت چنين است : زيرا تو اگر آن كار را نكنى بد كردن برادرت از نيكى كردن تو قويتر خواهد بود ، و توضيح رابطه و پيوستگى اين دو عمل آن است كه براى بدى و شرارت موانع زيادى هست كه باعث پيشگيرى از آنست و براى نيكى و انجام كار خير نيز انگيزههاى زيادى است كه محرّك آن است . حال اگر تو با همه انگيزهها نيكى نكنى و با همه موانع بدى ، برادرت به تو بدى كند پس او در بد كردنش از نيكى كردن تو قويتر است . كبراى مقدّر نيز چنين مىشود : هر كس اين طور باشد پس ناتوان و نكوهيده است .
پنجاهم : او را از بزرگ جلوه دادن ستمى كه ستمگران در حق او روا داشته و او را خوار شمردهاند ، منع كرده است . به وسيله قياس مضمرى كه صغرايش اين جمله است : زيرا او در حقيقت به زيان خود و سود تو شتافته است يعنى شتاب در ظلم به تو موجب زيان او در آخرت است به دليل وعده كيفرى كه خداوند به ستمگران داده است ، و باعث سود تو در عالم آخرت است به دليل وعده پاداش در مقابل گرفتارى كه به صابران مرحمت كرده است . و كبراى مقدّر نيز چنين مىشود : و سزاوار نيست هر كه در مورد زيان خود و سود تو بكوشد ، تو عمل او را درباره خود بزرگ و سنگين جلوه دهى .
پنجاه و يكم : او را بر ضرورت مقابله نيكى به نيكى و نه كفران و بدى ، با اين عبارت آگاه ساخته است : پاداش كسى كه تو را خوشحال كرده آن نيست كه
[ 88 ]
تو او را غمگين سازى ، و آن جمله به منزله صغراى قياس مضمر و در حقيقت چنين است : هر كس تو را خوشحال كند پاداشش آن نيست كه تو او را غمگين سازى . و كبراى مقدّر چنين مىشود : و هر كس كه پاداشش چنان نباشد پس شايسته غمگين كردن نيست . بعضى گفتهاند ، اين جمله پايان بخش جمله قبلى است ، و در حقيقت چنين است : نبايد ستم كسى را كه بر تو ستم روا داشته بزرگ بنمايى و در نتيجه مقابله به مثل كنى ، زيرا او به زيان خود و به سود تو شتافته است و هر كس كه چنين باشد ، پاداشش آن نيست كه تو در مقابل عمل او به وى بدى كنى .