شرح
اين فصل خوبى از پند و موعظه است و مشتمل بر هشت جمله مىباشد .
1 كلمه غرض را از آنرو براى انسان استعاره آورده است كه خود انسان مقدمات مرگ و مردنها و وسايل آن را از قبيل بيماريها و عوارض كشنده ، فراهم مىآورد . و صفت تيراندازى را براى اين عمل انسان از آن جهت آورده است كه گويى مرگها خود تير بلاها را مىاندازند .
2 كلمه نهب را به جاى منهوب ( غارت شده ) از آن جهت استعاره آورده كه مصيبتها به سرعت آدمى را فرا مىگيرند .
3 اين عبارت : مع كل جرعة . . . غصص را كنايه آورده است از : درهم شكستن لذايذ دنيا به وسيله رويدادها و بيماريهايى كه با آنها آميخته و مخلوط مىشود .
4 بندهاى به نعمتى نمىرسد مگر با از دست دادن نعمتى ديگر زيرا نعمت درست همان لذّت است و هر وسيلهاى كه باعث لذّت شود ، خود نمىتواند نعمت باشد . و بديهى است كه نفس آدمى ممكن نيست كه در دنيا در
[ 581 ]
يك زمان از دو لذّت برخوردار شود ، بلكه تا از لذّت نخست فارغ نشود و به لذّت جديد توجّه نكند ، اين لذّت را درك نمىكند .
5 با روزى از عمر خود روبرو نمىشود ، مگر اين كه از روز ديگر عمرش جدا بشود ، زيرا طبيعت زمان گذشت و سيلان است . [ 56 ] .
6 ما خود ، به مرگهايمان كمك مىكنيم ، از آنرو كه هر دمى و حركتى از آدمى باعث نزديك شدن او به مرگ است گويى او خود به طرف مرگش مىشتابد و به آن كمك مىكند .
7 جانهاى ما در معرض نابوديهاست ، كلمه « نصب » به معنى « منصوب » مانند غرض كه به معنى مغروض [ مصدر به معنى مفعول ] است .
8 استفهام در مورد جاودانگى ، استفهام انكارى است ، انكار وجود بقاء با وجود زمان كه روشش آن است كه چيزى را بالا نمىبرد ، و هيچ پراكندهاى را جمع نمىكند ، مگر اين كه بر خرابى آن ساخته و پراكندن آن جمع ، دوباره اقدام فورى مىكند ، يعنى براى حالت دوّم نيز مثل اوّلى زمينهساز است .