عبارت : فقد سلكت . . . اللبس ،
اشاره به دليل نيازمندى معاويه به هشدارى است كه قبلا بيان شد ، يعنى رفتن او به راهى كه پيشينيانش رفتهاند ، با چهار نشانهاى كه ياد شد ، ادعاهاى بيهودهاش ، ادعاى چيزى كه حق او نبود ، از قبيل خون عثمان ، طلحه ، زبير و نظير اينها ، ورودش در منجلابهاى دروغ ،
ورودش در غفلت از پيامد بدانها . امّا دروغهاى وى در ادعاى خود روشن است ،
و چيزى كه از حد او بالاتر است همان امر خلافت مىباشد . و چيزى كه نزد او به امانت گذارده بودند و او در ربود ، عبارت از اموال و سرزمينهاى مسلمانان بود كه بر آنها مسلط شده بود ، مقصود امام ( ع ) اين است كه از طرف خدا اين امانت در نزد او بوده است .
كلمات : فرارا و جحودا مصدرهايى هستند كه جايگزين حال گرديدهاند .
[ 357 ]
چيزى كه براى او از گوشت و خونش لازمتر بود ، عبارت است از سخنانى كه از پيامبر خدا ( ص ) شنيده و سينهاش در موارد مختلف از علم بدانها مملو بود ، مانند سخنان پيامبر ( ص ) در غدير خم و ديگر جاها كه بايد بدانها سر مىنهاد ، از گوشت و خونش مهمتر بودند ، از آنرو كه گوشت و خون همواره در تغيير و تبديلند ، امّا ضرورت فرمان بردن از پيامبر ( ص ) امرى است لازم كه هيچ گونه تغيير و دگرگونى در آن روا نيست ، كلمه صدر ( سينه ) را به طور مجاز از باب اطلاق نام متعلّق بر متعلّق به در قلب به كار برده است و با اشاره به آيه مباركه ، بر اين مطلب توجه داده است كه آن حقى را كه نسبت به من اطلاع دارى ، براى كسى كه تجاوز به آن حق نمايد ، جز گمراهى و هلاكت چيزى نيست ، زيرا حقّ مرزى است كه اگر كسى از آن تجاوز نمايد به يكى از دو سوى افراط يا تفريط مىافتد ، و همچنين پس از آن كه جريان كار من براى تو واضح شد ، كار تو چيزى جز مغالطه كارى نيست . آنگاه معاويه را از اشتباهكارى كه مشتمل بر آميختن حق و باطل است برحذر داشته و مقصود از اشتباهكارى همان خونخواهى عثمان است ، و كلمه : اللبسه ( پرده پوشى ) استعاره آورده شده ، براى آنچه در داخل آن اشتباهكارى قرار گرفته است از باب شباهت آن به پيراهن و نظاير آن . و دليل برحذر داشتن وى از اين كار و توقّف و تأمّل در برابر آن را ، چنين بيان كرده است . فانّ الفتنة . . . ظلمتها ، و اين عبارت ، خود صغراى قياس مضمرى است .
كلمه جلابيب ( روپوشها ) را براى كارهاى شبهه ناكى استعاره آورده است كه چشمان اشتباهكاران را بر حقّ ، نابينا مىسازد ، همان طورى كه زن به هنگام آويختن چادر بر روى صورتش ، چيزى را نمىبيند . و هم چنين لفظ : الظّلمة ( تاريكى ) را از نظر مشتبه شدن كارها در جايى كه حق و باطل به هم آميخته مىشود ، و راهى به سمت حق برده نمىشود ، استعاره آورده است ، هم چون تاريكى كه كسى در آن راه به جايى نمىبرد . كلمات اغداف و اعشاء را از باب
[ 358 ]
ترشيح به كار برده است . و بعد امام ( ع ) شروع به بيان چگونگى نامه معاويه نموده و ابتدا آن را نكوهش كرده است . و چون محور نامه هم لفظ بوده است و هم معنى امام ( ع ) نخست به نكوهش از لفظ آن پرداخته است به اين ترتيب كه آن از نوع الفاظ در هم ريخته يعنى الفاظ گوناگونى بود كه قسمتى با قسمت ديگر ارتباط نداشت .