ترجمه
« به يكى از رگهاى بدن اين انسان پاره گوشتى آويخته شده كه شگفتترين عضو بدن اوست ، و آن قلب است كه در آن مايههاى حكمت و ضد آن از غير حكمت وجود دارد : اگر اميدوار باشد ، طمع او را خوار سازد ، و اگر طمع بر آن روآور شود ، حرص و آز آن را از پاى درآورد ، و اگر نااميدى او را فرا گيرد ، غم حسرت او را بكشد ، و اگر خشم و غضب بر او مستولى گردد ، شدت خشم بر او سخت گيرد ، و اگر خوشنودى يار او گردد ، خويشتندارى را از ياد ببرد ، و اگر ترس به ناگه او را فرا گيرد ، احتياط و محافظهكارى او را سرگرم سازد ، و اگر زياده آسوده خاطر شود ، دچار غفلت مىگردد ، و اگر مصيبتى بر او روآورد ، بيتابى او را رسوا كند ، اگر به مالى برسد ، بىنيازى او را به طغيان وادارد ، و اگر از بىچيزى رنج برد ،
گرفتار بلا گردد ، و اگر زياد سير شود از شكمپرى رنجيده شود ، بنابر اين هر نوع كاستى و كوتاهى او را زيان رساند و هر نوع زيادتى او را فاسد كند » .