عبارت امام : إله واحد كما وصف نفسه
( خدايى يگانه است چنان كه او خود را توصيف كرده است ) ، از جمله لوازم نتيجه است ، زيرا هنگامى كه قول به خداى دوم باطل شد ، ثابت مىشود كه او خداى يكتاست ، چنان كه او خود ،
خويشتن را وصف كرده است : بگو اى پيامبر ( ص ) او خداى يكتاست . و اوست خداوند يكتاى غالب و در سلطنت و قدرت كسى در برابر او نيست : يعنى كسى كه در كارهاى او مخالفت كند و در قلمرو او به نزاع و دشمنى با او برخيزد ، چنان كه راه و روش پادشاهان است .
بدان كه اين دليل ، دليلى اقناعى است ، چنان كه هدف خطيب از خطابه همين است و اين برهان نيست زيرا اگر در شرطيّه مقصود اين باشد كه وجود خداى دوّمى مستلزم وجود آثار و افعال و صفاتى است كه ويژه او بوده و اين ويژگى هم روشن و آشكار باشد پس ملازمهاى در كار نخواهد بود ، زيرا اين دو خدا چه متّفق الحقيقه و چه مختلف الحقيقه باشند ، لازم نيست كه افعال و لوازم آن ، اختلاف نوعى داشته باشند ، و هر كدام به لازم خاصّى و فعل خاصى ،
تشخّص داشته باشد كه در ديگرى نباشد ، بلكه جايز است در لوازم و آثار يكسان باشند و اگر مقصود اين باشد كه وجود خداى دوّم مستلزم اين است كه آثار و افعال و لوازمى شناخته شود كه اختصاص به او نداشته باشد ، بلكه خداى ديگر هم بتواند با او در همه اينها شريك شود ، پس اين ، مطلب درستى است . لكن اين اشكال پيش مىآيد كه در اين صورت براى بطلان تالى نمىتوان استدلال كرد ، و دليل اين مطلب هم روشن است ، زيرا ما آثار قدرت و افعال و لوازم و صفاتى را مشاهده مىكنيم كه نه بر يكتايى فاعل و موصوف خود دلالت دارند و
[ 10 ] سوره مؤمنون ( 23 ) آيه ( 117 ) يعنى : هر كسى خداوند ديگرى را به خدايى بخواند هيچ دليلى بر اين عقيدهاش نخواهد داشت .
[ 34 ]
نه بر دوگانه بودن آن و تنها بر وجود فاعل و ملزومى به طور اطلاق دلالت دارد .
پس بطلان و رفع تالى ممكن نيست ، زيرا رفع تالى مستلزم رفع وجود خدا به طور مطلق است به جهت اينكه عدم لازم ، مستلزم عدم مطلق ملزوم است نه تنها مستلزم رفع تالى .