ترجمه
« امّا بعد ، من تو را در امانت خود شريك ساختم و همچون جامه زيرين و آستر لباسم محرم رازم قرار دادم ، و هيچ كس از خويشاوندانم براى يارى و مشورت با من و رساندن امانت از تو مورد اطمينانتر نبود ، پس چون ديدى كه روزگار به پسر عمويت سخت گرفته است و دشمن با او در نبرد است ، و امانت مردم [ حكومت ] در معرض خطر تباهى است ، و اين امّت سرگشته و پراكنده شدهاند ،
تو هم به پسر عمويت پشت كردى و سپر را وارونه گرفتى ، و با كسانى كه از او جدا شدهاند ، جدا شدى و با بدانديشان همراهى كردى ، و با خيانتكاران تو هم به او خيانت كردى ، بنابر اين نه به پسر عمويت يارى و همراهى كردى و نه حق امانتدارى به جا آوردى ، و گويا در جهاد خود خدا را در نظر نداشتى ، و گويا دليل روشن از سوى پروردگارت نداشتى و گويا تو با دنياى اين مردم با مكر و فريب
[ 145 ]
عمل مىكردى ، و مىخواستى از راه فريب اموالشان را به غارت ببرى ، و چون زيادى خيانت به امّت ، تو را قادر ساخت ، تو هم زود حملهور شدى ، و هر چه را توانستى از اندوختههاى امّت و از آن بيوه زنان و يتيمانشان ، همچون گرگ چابك ،
ران بز از كار افتاده را ربودى ، و آنها را با سينه فراخ به حجاز حمل كردى بدون احساس گنهكارى ، افّ بر تو گويا تو ارث پدر ومادرت را براى كسانت فرستادهاى ، سبحان اللَّه ، آيا تو به رستاخيز ايمان ندارى ؟ و يا از حساب دقيق روز قيامت نمىترسى ؟ اى كسى كه نزد ما از خردمندان محسوب مىشدى ، چگونه آشاميدن و خوردن را گوارا مىشمارى در صورتى كه مىدانى از حرام مىخورى و از حرام مىآشامى ؟ كنيزان را مىخرى و با زنان ازدواج مىكنى از مال يتيمان و بيچارگان و مؤمنان و مجاهدانى كه خداوند اين اموال را براى آنها قرار داده و به وسيله آنان اين كشور را حفظ كرده است از خدا بترس و اموال اينان را به خودشان برگردان ، كه اگر اين كار را نكردى و خدا مرا بر تو مسلّط كرد ، البتّه نزد خدا عذرم پذيرفته است ، تو را با شمشيرم ، آن شمشيرى كه كسى را با آن نزدهام مگر اين كه داخل آتش جهنّم شده است ، از پا درآورم . و به خدا سوگند اگر چنان كارى را حسن و حسين ( ع ) كرده بودند با ايشان در صلح نمىشدم ، و هيچ خواسته آنان از من برآورده نمىشد ، مگر اين كه حقّ را از ايشان باز پس مىگرفتم ، و باطلى را كه از ظلم آنها پيدا شده بركنار مىكردم .
به خداوند پروردگار جهان سوگند ، اگر آنچه را كه از مال مردم بردهاى ، به حلال از آن من باشد باعث خوشحالى من نمىشود كه براى كسان بعد از خود به ارث واگذارم .
پس آهسته بران و چنين تصوّر كن كه گويى به پايان كار رسيدهاى و زير خاك دفن شدهاى و اعمالت را به تو عرضه كردهاند ، آنجا كه ستمكار از روى تأثّر و حسرت و اندوه فرياد مىزند ، و تبهكار آرزوى برگشتن به دنيا را مىكشد ، در صورتى كه هنگام ، هنگام فرار نيست » .
[ 146 ]