شرح
معاويه در نامهاى كه به امام ( ع ) نوشته بود ، از الفت و اجتماع قديمى كه داشتند سخن به ميان آورده ، پس از آن قتل طلحه و زبير و تارومار كردن عايشه را به وى نسبت داده ، و او را تهديد به جنگ و قاتلان عثمان را از او طلب كرده
[ 1 ] به سمت بادهاى تابستانى آيند كه سنگ ريزهها را از ميان زمينهاى پست و قلوه سنگها برمىدارد و بر آنها مىزند .
[ 2 ] اشاره حضرت به جنگهاى بدر و حنين است كه در آن جنگها بسيارى از خويشاوندان معاويه به دست مسلمين هلاك شدند م .
[ 349 ]
است . و امام ( ع ) تمام اينها را به شرح زير پاسخ مىدهد :
اما جواب اوّل : امام ( ع ) پس از پذيرش ادّعاى معاويه نسبت به قدر مشترك فى ما بين يعنى الفت و اجتماع پيش از اسلام ، از چند جهت ، جدايى را كه وجود داشت يادآور شده است :
1 امام ( ع ) در آغاز اسلام در ميان جمعى از خويشاوندان خود اسلام آورد ، در حالى كه معاويه و فاميلش در آن وقت كافر بودند .
2 امام ( ع ) و خاندانش پيوسته در راه دين پايدار بودند ، در صورتى كه معاويه و خاندانش منحرف بودند ، و نمىدانستند كه منحرفند .
3 هر كس از خاندان آن بزرگوار اسلام آورد از روى ميل باطنى بود ، در صورتى كه از خاندان معاويه كسى مسلمان نشد ، مگر پس از قوت گرفتن اسلام و از روى جبر و اين هنگامى بود كه گروهى از اشراف عرب در كنار پيامبر ( ص ) گرد آمده بودند . كلمه : انف الاسلام را براى اينان از آنرو كه بزرگان قبيله خود بودند ، استعاره آورده است از جمله كسانى كه روى اجبار مسلمان شدند ،
ابو سفيان بود ، توضيح آن كه ، پيامبر خدا ( ص ) در جنگ فتح مكه ، شب هنگام به آنجا رسيد ، و در زمين بطحا و نواحى آن فرود آمد ، عباس بن عبد المطّلب ، در حالى كه سوار بر استر پيامبر خدا ( ص ) بود ، در اطراف مكّه ، در پى كسى مىگشت ، كه به نزد قريش بفرستد تا آنها را ، به معذرت خواهى نزد رسول خدا ( ص ) بخواند ، ابو سفيان را ديد ، به او گفت : پشت سر من سوار شو ، تا تو را نزد پيامبر خدا ( ص ) ببرم ، و برايت اماننامه از آن بزرگوار بگيرم ، ابو سفيان وقتى كه بر پيامبر خدا ( ص ) وارد شد ، پيامبر ( ص ) اسلام را بر او عرضه كرد ، او قبول نكرد ، عمر گفت : يا رسول اللّه اجازه بده تا گردنش را بزنم ؟ و عبّاس به دليل خويشاوندى كه با او داشت از او حمايت مىكرد ، عرض كرد : يا رسول اللّه ، او فردا اسلام مىآورد ، فردا كه شد ، او را نزد رسول خدا ( ص ) آورد ، پيامبر ( ص ) اسلام
[ 350 ]
را عرضه كرد ، باز هم خوددارى كرد ، عبّاس آهسته به او گفت : اى ابوسفيان ، هر چند به دل نمىگويى به زبان گواهى ده ، كه خدايى جز اللّه نيست ، و محمّد فرستاده خداست ، زيرا اگر نگويى ، او الآن دستور قتل تو را مىدهد ، اين بود كه از روى جبر ، از ترس كشته شدن ، شهادتين را بر زبان آورد ، زيرا او در اطراف پيامبر ( ص ) بيش از دههزار نفر را مىديد كه به يارى او برخاسته و گرد او را گرفتهاند ، و اين است معناى سخن امام ( ع ) : اما بعد . . . حزبا .
جواب دوم : به ادّعايى كه معاويه نسبت به قتل طلحه و زبير ، و تارومار كردن عايشه ، و فرود آمدن ميان دو شهر بصره و كوفه ، در برابر او داشت : با اين عبارت : پاسخ داده است : و ذالك . . . اليك و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى آن در حقيقت چنين است : و هر كه در جريان كارى نبوده است ، و هيچ گونه دخالتى نداشته ، تكليفى ندارد و عذر تقصير و كوتاهى نسبت به آن كار متوجّه او نمىشود .
جواب سوم : به تهديد معاويه كه امام ( ع ) را در ميان جمعى از مهاجران و انصار ملاقات خواهد كرد دو پاسخ داده است :
1 او وانمود كرده كه خود از مهاجران است ، و امام ( ع ) با اين عبارت او را تكذيب كرده است : و قد انقطعت الهجرة يوم اسر ابوك [ 3 ] ، يعنى به هنگام فتح مكّه . توضيح آن كه ، معاويه و پدرش و گروهى از خاندانش ، پس از فتح مكه ، اظهار اسلام كردند ، و پيامبر ( ص ) فرمود : بعد از فتح مكّه ، هجرت معنى ندارد .
بنابر اين ، نام مهاجران بر ايشان ، صادق نيست . و امام ( ع ) اين را كه عباس ،
ابوسفيان را به اجبار نزد پيامبر ( ص ) برد و او در معرض قتل قرار گرفت ،
اسارت ، ناميده است .
[ 3 ] در نهج البلاغهها اكثرا ( أخوك ) آمده است ، چنانكه در متن اينجا نيز ( اخوك ) بوده است امّا به طورى كه ملاحظه مىشود ، ( ابوك ) مناسبتر با داستان فتح مكه و ( اخوك ) مناسب با ( جنگ بدر ) است م .
[ 351 ]
بعضى اين عبارت را : يوم اسر اخوك نقل كردهاند ، چون عمرو بن ابى سفيان برادر معاويه در روز جنگ بدر اسير شد . بنابر اين روايت ، سخن در جهت يادآورى به معاويه است كه شأن وى و خاندانش اين بوده است كه نخست مىبايست اسير شوند تا اسلام بياورند ، پس چگونه با اين وصف ،
ادعاى هجرت دارند ، زيرا رابطه هجرت در اين صورت از ايشان بريده است . و يوم اسر ، ظرف براى بريده شدن هجرت نمىشود ، زيرا هجرت بعد از فتح مكه منقطع گشته است .
2 امام ( ع ) در برابر تهديد او ، تهديد به مثل كرده است ، با عبارت : فان كان . . . مقام واحد ، و مقصود اين است كه : معاويه ، اگر در آمدن نزد من شتاب دارى ، به فكر ايمنى جان خود باش ، زيرا تو به طرف چيزى مىشتابى كه به ضرر توست و با اين عبارت به وى هشدار داده است : فانّى . . . واحد كه به منزله صغرا براى قياس مضمرى است . امّا علّت تمثيل امام ( ع ) به شعر اين است كه آمدن معاويه را در بين دار و دستهاش به سمت خود به روبهرويى با بادهاى تابستانى تشبيه كرده ، و خود را نيز به سان بادهاى تابستانى دانسته است و وجه شبه را چنين قرار داده : همانطورى كه بادهاى تابستانى سنگريزهها را برمىدارد و به صورت افرادى كه به سمت باد مىآيند مىزند . امام ( ع ) نيز در جنگ ، با شمشيرها و نيزهها بر چهره آنها مىكوبد ، و ما قبلا گفتيم كه امام ( ع ) ،
عتبه ، جد معاويه و وليد بن عتبه ، دائى معاويه و حنظلة بن ابوسفيان برادر معاويه را كشت و كبراى مقدر چنين است : و هر كس چنان باشد ، پس بايد از او ترسيد و او را تهديد به جنگ و ستيز نكرد .