شرح
اين همان هنگامى است كه شروع كرده است تا آنچه را مىخواهد وصيّت كند . اين بخش از وصيّت مشتمل بر چند مطلب است :
اوّل : تقواى الهى ، كه قبلا حقيقت تقوى را دانستى و ممكن است در اينجا مقصود از تقوى ، ترس از خدا باشد .
دوم : سر به فرمان او نهادن كه خود لازمه تقوا داشتن است .
سوم : خانه دل را با ياد خدا آباد ساختن . لفظ العمارة استعاره براى كامل ساختن قلب با ياد خدا و ذكر فراوان اوست ، زيرا كه ذكر خدا روح عبادات و كمال نفس است ، همان طور كه آبادى منزل ، كمال آن است و كمال نفس در ضمن ذكر مداوم است ، به دليل آيه مباركه : وَ اذكُرُو اللَّهَ كَثيراً لَعَلَّكُم تُفلِحُونَ [ 2 ] .
چهارم : چنگ زدن به ريسمان او . لفظ الحبل را استعاره آورده است براى آنچه از امور دين كه به آن دست مىيابد . و چنگ زدن به آن مانند ريسمانى
[ 2 ] سوره جمعه ( 62 ) آيه ( 10 ) . يعنى : خدا را فراوان ياد كنيد تا شايد رستگار شويد .
[ 11 ]
وسيله نجات او مىگردد . مقصود از چنگ زدن ، نگهدارى خود از عذاب خدا به وسيله تمسّك به اوست . سپس از وسيلهاى كه مطمئنتر از آن باشد ، به طريق استفهام انكارى ، جويا شده است و اطمينان بخشى آن را در حدّى شگفتآور دانسته است . و اين مطلب در معناى ملازمت امر خدا مندرج است به دليل آيه مباركه وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللَّه جميعا [ 3 ] .
پنجم : دستور داده است كه قلب خود را با موعظه زنده بدارد ، صفت احياء را براى قلب عاريه آورده است به اعتبار كامل ساختن وى خود را به وسيله علم و عبرتى كه از موعظه به دست مىآيد چنان كه انسان به وسيله حيات به كمال مىرسد .
ششم : اين سخن حضرت : فأمته بالزّهادة و آنچه را كه او مىميراند همان نفس امّاره است كه ميراندن نفس عبارت از درهم شكستن و بازداشتن آن از خواهشهايى است كه مخالف با عقل مىباشد ، و آن از طريق ترك دنيا و نيز مطيع ساختن نفس از اين طريق به دست مىآيد . و احتمال دارد كه نفس عاقله مورد نظر باشد ، و ميراندن نفس ، همان بريدن از هواى نفس است .
هفتم : أن يقوّيه باليقين : يعنى دل را از ناتوانى جهل بيرون كند تا بتواند به سوى افق عليّين و جايگاه نيكان حركت كند ، و چون مرحله يقين مرتبه قوى و نيرومند علم مىباشد ، مناسب بوده است كه آن را وسيله تقويت قلب قرار دهد .
هشتم : به وسيله حكمت دل را نورانى سازد . امام ( ع ) در اين عبارت كلمه ( تنوير را استعاره از حكمت آورده است . ) [ يعنى به گونه تشبيه استعارى حكمت را به نور تشبيه كرده است ، زيرا حكمت در تاريكيهاى جهل همچون كسى كه مشعلى در دست دارد ، وسيله هدايت دل به راه خداست . قبلا با معناى حكمت
[ 3 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 103 ) يعنى : و همگان به ريسمان خدا چنگ بزنيد .
[ 12 ]
و انواع آن آشنا شديم .
نهم : با ياد مرگ دل را شكسته و خاشع گرداند ، به اين ترتيب كه زياد به ياد مرگ بودن ، باعث ترس مىشود و دل را از چموشى در ميدان خواستها باز مىدارد ، و آن را از اوج خودخواهى و لغزش خودپسندى و جانبدارى از خشم ، به خوارى و ذلّت مىكشاند .
دهم : او را وادار به اعتراف بر نابودى و مرگ سازد ، يعنى قلب را وادار به قبول حتميّت مرگ ، ياد مرگ را ادامه دهد تا يقين به مردن در دل جايگزين شود .
يازدهم : چشم دل را به گرفتاريهاى دنيا بصير و بينا گرداند : يعنى دل را وادار كند تا با چشم بصيرت و عبرت به مصيبتها و آفتهاى دنيا بنگرد .
دوازدهم : آن را از جمله روزگار و دگرگونى ساده شبانه روز بترساند ، كلمه صولت عاريه آورده شده به لحاظ شباهت روزگار به درنده ، در صيد جانداران ،
و نيز در آزار رساندن به ديگران .
سيزدهم : شرح حال گذشتگان را بر قلب خود عرضه بدارد و آنچه بر سر آنها آمده است متذكّر شود تا ببيند آنان چه كردهاند و از چه آثار بزرگ و قدرت گستردهاى دست شستهاند ، تا بدان وسيله عبرتى و حالت مقايسهاى از خودش با آنها حاصل گردد و در نتيجه نزديكى پيوستن خود به ايشان و يكى از آنها شدن را يقين كند ، جهت شباهت حال خود را با فردى از آنان درك كند . و اين آيه مباركه نيز بدان اشاره دارد :
اَوَ لَم يَسيرُوا فِى الاَرضِ فَيَنظُرُوا [ 4 ] تا آخر آيه چهاردهم : محلّ اقامت خود را بيارايد ، يعنى سراى آخرت را با انجام كارهاى شايسته بيارايد و آخرت و آنچه را كه از خيرات جاويدان در آن وعده
[ 4 ] سوره غافر ( 40 ) آيه ( 21 ) يعنى : آيا روى زمين گردش نمىكنند تا ببينند .
[ 13 ]
دادهاند ، به لذّتهاى خيالى ناپايدار نفروشد . لفظ فروش استعاره است .
پانزدهم : درباره آنچه آگاهى ندارد سخن نگويد . زيرا لازمه سخن گفتن بدون آگاهى ، صفات ناپسند دروغ و جهالت است ، و باعث نكوهش انسان مىشود . اين گفتار نظير سخن پيامبر ( ص ) است به بعضى از اصحابش كه فرمود : « چگونه خواهى بود ، آنگاه كه در ميان جمعى از مردم فرومايه بمانى كه وفا و امانت از بين آنها رفته باشد و اين چنين بگردند انگشتانشرا داخل هم كرد راوى مىگويد : عرض كردم : يا رسول اللّه شما وظيفه مرا تعيين كنيد . فرمود : آنچه را خوب مىدانى انجام بده و آنچه را آگاه نيستى نپذير ، و مبادا از حدّ خود تجاوز كنى . و همچنين ، اين عبارت كه فرمود : و سخنى را كه موظّف به گفتن آن نيستى ،
نظير اين گفته پيامبر ( ص ) است : از محسّنات اسلام هر شخص ، خوددارى او از سخنى است كه به او مربوط نيست .
شانزدهم : از حركت در راهى كه ترس از گمراهى دارد ، خوددارى كند ،
مقصود توقّف در برابر كارهاى شبهه ناك و شتاب نداشتن در حركت از طريقى است كه انجاميدن آن به حق مورد ترديد است ، زيرا ايستادن و دقّت كردن او براى جستجوى حقيقت تا اينكه راه برايش روشن شود بهتر است از بيراهه رفتن و ارتكاب عملى كه خطر گمراهى در آن باشد .
هفدهم : با رفتار و گفتار خود امر به معروف و نهى از منكر كند ، و از زشتكار تا حدّ امكان فاصله گيرد ، و اين كار از جمله واجبات كفايى است ، و گردش نظام جهان بر محور امر به معروف و نهى از منكر است . از اين رو قرآن كريم و سنّت پيامبر ( ص ) پر از دستور به امر و نهى است ، و با اين عبارت مقام او را تا آنجا بالا برده است كه مىفرمايد : تا در زمره امر و نهى كنندگان باشى زيرا آنان از اولياى شايسته خدايند كه دل هواى در زمره ايشان بودن را دارد .
هيجدهم : در راه خدا ، با دشمنان دين خدا آن طور كه شايسته است ،
[ 14 ]
اقدام به جهاد كند . اضافه كلمه حقّ به جهاده از باب اضافه صفت به موصوف از لحاظ اهميّت بيشتر صفت است .
نوزدهم : مبادا خود را در راه خدا مستحقّ ملامت گرداند . كنايه از منع او از كوتاهى در اطاعت خداست . زيرا از لوازم كوتاهى در طاعت ، استحقاق ملامت ملامتگران است .
بيستم : به خاطر رسيدن به حق در هر كجا كه باشد ، سختيها را تحمّل كند ، كلمه « خوض » استعاره از مواجهه با سختيها و ورود در آن به خاطر رسيدن به حق است .
بيست و يكم : بصيرت و بينش در دين داشته باشد و احكام شرعى و مقدّمات آنها را بياموزد .
بيست و دوم : خود را در مقابل ناملايمات به صبر و استقامت عادت دهد . و قبلا معلوم شد كه تحمّل ناملايمات فضيلتى است كه در سايه شجاعت به دست مىآيد و از جمله صفات پسنديده است .
بيست و سوم : خود را در تمام كارها به خدا واگذارد ، اين دستورى است كه در هر كارى چه كار دلخواه و يا كار خطرناك توكّل و توجّه به خدا كند ،
حقيقت توكّل و آنچه لازمه آن بود قبلا توضيح داده شد ، حضرت تا آنجا ارزش توكّل را بالا برده كه فرموده است : زيرا تو خود را در پناهگاهى امن و سدّى ارزشمند قرار مىدهى ، و كلمه كهف را استعاره از خداى تعالى آورده است به اين لحاظ كه هر كس بر او توكّل كند ، خدا او را كفايت مىكند و از آنچه مىترسد او را ايمن مىدارد ، همچون غارى كه پناهنده خود را حفظ مىكند .
بيست و چهارم : در دعا و درخواست خود تنها پروردگارش را منظور كند .
زيرا خلوص از جمله شرايط اجابت است . مرتبه اخلاص را با اين گفتار بالا برده است : زيرا دادن و ندادن ، بخشش و حرمان در دست اوست ، تا توجّه به خدا را
[ 15 ]
شدّت بخشد و از غير خدا باز دارد .
حرف ف در هر سه مورد : فنعم فانّك و فانّ بيده ، جواب سه فعل امر مىباشد .
بيست و پنجم : از خداوند بسيار درخواست خير كند . يعنى از خداوند بخواهد تا در آنچه انجام مىدهد و نمىدهد ، خير پيش آورد .
بيست و ششم : وصيّت او را درك كند و از آن غفلت نكند . عبارت الذّهاب صفحا ، كنايه از روى گرداندن و عمل نكردن به آن است . كلمه صفحا را بنابر اين كه حال است ، منصوب آورده است : يعنى نبايد به اين وصيّت بىاعتنا باشى امام ( ع ) براى قانع كردن فرزندش و پايبندى او به اين وصيّت اين جمله را افزود : همانا بهترين سخن آن است كه مفيد باشد منظور اين است كه وصيّت من مفيد است و هر چه مفيد و سودمند باشد بهترين سخن است ، بنابر اين وصيّت من بهترين سخن است . سپس آن حضرت با اين سخنان خود : و اعلم . . . تعلمه به وى هشدار داده است كه پارهاى از علوم بىفايده هستند ، پس نبايد ميل به دانستن آنها كند ، زيرا او را از سير و سلوك در راه خدا و علمى كه مىتواند او را به خدا برساند ، باز مىدارد . البتّه مقصود از اين علوم همانهايى هستند كه شرع مقدّس از آموختن آنها نهى فرموده است مانند جادو و پيشگويى و ستاره شناسى [ 5 ] و افسونگرى و امثال اينها كه به هدفهاى عالى حقيقت نمىانجامد . گويا چنين فرموده است : بدان كه هر علمى كه شايستگى آن را ندارد تا بياموزى : يعنى در شرع مقدّس نه به صورت وجوب و نه استحباب آموختن آن به ثبوت نرسيده است ، پس آن علم در طريق آخرت بىفايده است ، در نتيجه خيرى در آن نيست ،
[ 5 ] پر واضح است آن بخش از نجوم كه در اصطلاح « نجوم رياضى » مىگويند نه تنها نهى نشده بلكه مفيد است امّا آن بخشى كه مربوط به سرنوشت انسانها و آينده اشخاص و غيبگوئيها است يعنى « نجوم احكامى » در شرع مقدّس اسلام نهى شده است زيرا علم به غيب ويژه ذات اقدس او و كمّلين از اولياى اوست . م .
[ 16 ]
زيرا خير واقعى آن منفعتى است كه در نزد خدا جاويدان است ، و آنچه منفعت جاودانه ندارد ، خير نيست ، و بدان جهت پيامبر ( ص ) از چنان علمى به خدا پناه برده و گفته است : بار خدايا پناه مىبرم به تو از علمى كه منفعت ندارد . پس اين نتيجه به دست مىآيد ، هر علمى كه شايستگى آموختن را ندارد ، بىخير و بدون فايده است . توفيق از آن خداست .