شرح
وقتى كه زياد نامه امام ( ع ) را خواند گفت : سوگند به پروردگار كعبه ،
ابو سفيان با آن سخن خود گواهى داده است ، و اين سخن همواره در نظر وى بود تا معاويه او را برادر خود خواند .
سيد رضى مىگويد : كلمه واغل يعنى كسى كه ناخوانده بر مجلس باده گساران حمله برد تا با آنها در ميگسارى شريك شود در صورتى كه از آنها نبوده است ، در نتيجه آنها پيوسته او را دفع و منع كنند . « النوط المذبذب » چيزى از قبيل كاسه يا قدح چوبى و مانند اينها كه به بار سوار مىآويزند كه پيوسته در حركت است و تا وقتى كه به پشت بار آن سوار است و او مركب را تند مىراند در حال جنبيدن است .
ابن زياد ، زنازاده ابو سفيان است كه او را زياد بن عبيد هم مىگويند .
بعضى از مردم مىگفتند مقصود عبيد بن فلان ثقفى است بيشتر عقيده دارند كه عبيد نام بردهاى بود كه تا زمان زياد به بردگى باقى ماند و زياد او را خريد و آزاد كرد . اما ادعاى ابو سفيان نسبت به زياد نقل كردهاند كه او روزى در حضور عمر سخن گفت و سخنش شنوندگان را به شگفت واداشت عمرو بن عاص گفت شگفتا از پدر او كه اگر از قريش بود مردم عرب را مانند گله گوسفندان با چوب دستىاش مىراند پس ابو سفيان گفت : هان سوگند به خدا كه او قرشى است و تو اگر او را مىشناختى مىدانستى كه او از بهترين فاميل تو است ، عمرو گفت :
للعاهر الحجر » فرزند به نكاح مربوط است و زناكار از اين حق محروم است ، چنين نسبتى براى كودك حاصل از زنا معتبر نيست م .
[ 160 ]
پدر او كيست ؟ ابو سفيان جواب داد : به خدا قسم من او را در رحم مادرش قرار دادم . عمرو گفت : پس چرا او را به خود ملحق نمىكنى ؟ ابو سفيان گفت : از اين شخص بزرگى كه اينجا نشسته است مىترسم ، يعنى عمر كه پوست مرا مىكند .
وقتى كه على ( ع ) به خلافت رسيد ، زياد را حاكم فارس كرد و او آنجا را بخوبى نگهدارى و سرپرستى نمود ، اين بود كه معاويه نامهاى به وى نوشته و او را به عنوان برادر خود مىخواهد به خود ملحق كند و بدين وسيله بفريبدش : از امير مؤمنان ، معاويه بن ابو سفيان ، امّا بعد ، براستى بسا كه هواى نفس ، شخص را به ورطههاى هلاكت اندازد ، و تو كسى هستى كه ضرب المثل مردم شده ، زيرا قطع رحم كرده و به دشمن ما پيوسته است ، بدگمانى و خشم تو نسبت به من ، تو را واداشت تا خويشاوندى مرا ناديده بگيرى و قطع رحم كنى ، و نسبت و احترام مرا به فراموشى سپارى ، گويى كه تو برادر من نيستى ، و صخر بن حرب نياى تو و من نيست ، و فرقى بين من و تو نيست كه من خون ابوالعاص را مطالبه كنم و تو با من بجنگى ، امّا تو را عرق سستى از طرف مادر گرفته ، همچون مرغى كه تخم خود را در بيابانى بگذارد و در عوض تخم ديگرى را زير بال بگيرد ، و من مصلحت ديدم كه به تو توجّه كنم و تو را به تلاشهاى ناروايت مؤاخذه نكنم و پيوند رحم كنم و اجر و ثوابى از اين كار به دست آورم .
بدان اى ابو مغيره اگر تو خود را در اطاعت اين مردم ( بنى هاشم ) به دريا فرو برى و به حدّى شمشير بزنى كه دريا را دو نيم كنى ، جز بر دورى خود از آنها نيفزودهاى ، زيرا دشمنى بنى عبد شمس به بنى هاشم از دشمنى گاو نر آماده ذبح ،
نسبت به كارد قصّاب بيشتر است . پس خدا تو را بيامرزد ، به اصل خود برگرد و به فاميل خود بپيوند ، همچون آن حشره [ 2 ] مباش كه به بال ديگرى پرواز كند و در نتيجه
[ 2 ] حشرهاى مانند زنبور و داراى نيش و زهر است و نيش مىزند . ( منجد الطلاّب ) م .
[ 161 ]
اصل و نسبت را گم كنى و بىاصل و نسب بمانى . به جان خودم كه چيزى باعث اين كار نشده است جز لجاجت ، پس ترك لجاجت كن تا نسبت به كار خود روشن شوى و به دليل آشكار برسى ، اگر طرف مرا دوست داشتى و به من اعتماد كردى پس سر به فرمان من بگذار و اگر راضى نبودى و به گفته من اطمينان نكردى ، پس باز هم كار خوبى است نه به زيان من و نه به سود من است ،
و السلام .
اين نامه را بوسيله مغيرة بن شعبه نزد زياد فرستاد ، و دليل بد شدن او پس از على ( ع ) ، با امام حسن ( ع ) و گرايشش به معاويه همين نامه بود . و چون حضرت على ( ع ) از اين نامه مطّلع شد به وى نوشت : امّا بعد ، من به تو نسبت به آنچه مىخواستم ولايت دهم ، ولايت دادم ، و تو را شايسته آن ديدم ، و آگاه شدم كه معاويه . . . تا آخر نامه . [ اكنون ] بايد به متن نامه باز گرديم :
الاستفلال يعنى طلب فلّ ، يعنى درصدد رخنه انداختن در تيزى شمشير و كند ساختن آن بودن .
محور نامه اعلام حضرت على است او را از آنچه كه از نامه معاويه به زياد ، اطّلاع يافته بود ، و بعد ، هشدار دادن به زياد نسبت به هدف معاويه از آن نامه و اين كه وى در صدد غافلگير ساختن او و به بيراهه كشاندن عقل و بينش وى از راه و روش صحيحى است كه در مورد يارى حقّ و علاقهمندى به امام خود دارد ، و مىخواهد تيز هوشى او را درهم بشكند . كلمه : الغرب را استعاره براى عقل و انديشه آورده و الاستفلال استعاره است براى منصرف ساختن وى از آن اراده و تصميم پسنديده با توجه به شباهت آن به شمشير . آنگاه امام ( ع ) وى را از معاويه با اين عبارت برحذر داشته است : براستى كه او شيطان است ، از جهت وسوسه و جلوگيرى از راه حق ، بر اساس وجه شبهى كه مىفرمايد : به سراغ انسان مىآيد . . . از راست و چپش . و اين عبارت مانند آيه مباركه است كه مىفرمايد :
[ 162 ]
ثُمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و عَنْ اَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائلِهِمْ [ 3 ] يعنى معاويه ، از هر طرف همچون شيطان به سراغ او مىآيد ، و جهات را به چهار سو اختصاص داده است ، زيرا معمولا از آن چهار جهت رفت و آمد مىشود .
بعضى از مفسّرين گفتهاند : شيطان از روبهرو كه مىآيد مردم را اميدوار به عفو و بخشش مىكند و به نافرمانى و معصيت وامىدارد ، و از پشت سر ، آنها را به ياد بازماندگان مىاندازد و جمعآورى مال و ثروت و به جا گذاشتن آن براى بازماندگان را جلوه مىدهد ، و از طرف راست آنها كه مىآيد ، رياست و تعريف ديگران از آنها را جلوهگر مىسازد و از طرف چپ كه مىآيد علاقه به بيهوده كارى و لذتها را در آنها ايجاد مىكند .
از شقيق نقل شده است : هيچ بامدادى نشد مگر اين كه شيطان چهار دام براى من مىگسترد و در پيش رويم كمين مىكرد و مىگفت نترس كه خداوند بخشاينده و آمرزنده است ، و من اين عبارت را مىخواندم : اِنّى لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى [ 4 ] و از پشت سر كمين مىكرد و مرا از تباهى بازماندگانم مىترساند و من اين آيه را مىخواندم : و ما مِنْ دابَّةٍ فِى الاَرْضِ اِلاَّ علَى اللَّهِ رِزقُها [ 5 ] و يا از طرف راستم كه از راه تعريف و ثناگويى ديگران از من وارد مىشد كه من اين جمله را مىخواندم وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ [ 6 ] و يا از جانب چپم كه از طريق خواستهها و شهواتم وارد مىشد ، و من اين عبارت را مىخواندم : وَ حيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشتَهوُنَ [ 7 ] .
[ 3 ] اعراف ( 7 ) آيه ( 17 ) يعنى : آنگاه از پيشرو و پشتسر و طرف راست و چپ آنان در مىآيم .
[ 4 ] سوره طه ( 20 ) آيه ( 82 ) يعنى : البته بر آن كس كه توبه كند و به خدا ايمان آورد و نيكوكار گردد و به راه هدايت رود مغفرت و آمرزش من بسيار است .
[ 5 ] سوره هود ( 11 ) آيه ( 6 ) يعنى : هيچ جنبندهاى روى زمين نيست مگر اين كه روزىاش با خداست .
[ 6 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 128 ) يعنى : سرانجام به سود پرهيزكاران است .
[ 7 ] سوره سبأ ( 34 ) آيه ( 54 ) يعنى : و ( امروز ) ميان آنها و آرزوهايشان فاصله افكندهاند .
[ 163 ]
آنگاه امام ( ع ) زياد را متوجه علّت نادرستى فريبكارى معاويه ساخته است ، به اين ترتيب كه معاويه خواسته است او را با پيوند دادن به خود به عنوان اين كه برادر اوست ، غافلگير كند ، پس امام ( ع ) به وى هشدار داده است كه اين رابطه برادرى كه معاويه در پى آن است در صورتى درست است كه نسبت پسرى زياد از قول ابو سفيان صحيح باشد در حالى كه ادعاى فرزندى او براى ابوسفيان به ثبوت نپيوسته است بلكه سخن ابوسفيان ، كه من چنين و چنان كردم سخنى ناسنجيده و از روى هواى نفس بوده كه بدون دقّت و فكر بر زبان آورده .
و اقرار به زناكارى در عبارت ابوسفيان كه من نطفه او را در رحم مادرش نهادم ، اين خود ، وسوسهاى از وسوسههاى شيطانى است كه شيطان به زبان او جارى ساخته . با گفتن آن سخن ، نه نسبتى ثابت مىشود و نه كسى سزاوار بردن ارث مىگردد ، به دليل سخن پيامبر ( ص ) : « فرزند از آن صاحب بستر است و زناكار از فرزند و ارث محروم است » آنگاه امام ( ع ) ارتباط فاميلى او را به وسيله اين سخن ناسنجيده و وسوسه شيطانى ، به كسى كه ناخوانده در اجتماع ميگساران حاضر شود و آنها او را از خود برانند ، تشبيه كرده است . و وجه شبه همان است كه پيوسته مردود و رانده شده است ، و نيز تشبيه به كاسه چوبينى فرموده است كه در حال تزلزل و لرزان است ، وجه شبه همان تزلزل و نپيوستن وى به فاميل مشخص و ناآرامى اوست چنان كه كاسه چوبين در حال لرزش مىباشد و برقرار و ثابت نيست . و توفيق از جانب خداست
[ 164 ]