شرح
خلاصه خطبه مذكور اين است كه امير مؤمنان ( ع ) به منظور اين كه شنوندگان را نسبت به اوامرى كه صادر مىكند مطيع و فرمانبردار سازد ، مراتب شرف و برترى خود را به شرح زير گوشزد مىكند :
1 او هرگز و در هيچ لحظهاى از آنچه خداوند و پيامبرش دستور داده سرپيچى و نافرمانى نكرده است ، و در اين باره به دانش اصحابى كه نگهبانان دينند استشهاد فرموده است ، منظور از عبارت المستحفظون من الصّحابة اصحاب دانشمند و ديندارى است كه محافظت كتاب خدا و دين از آنان خواسته شده يعنى به نگهبانى آنها گمارده گرديدهاند و اسرار قرآن و سنّت به آنها سپرده شده است .
برخى از شارحان گفتهاند اين گفتار امام ( ع ) به آنچه بعضى از اصحاب در قبال پيامبر خدا ( ص ) مرتكب شده و در جاهايى نسبت به آن حضرت زبان درازى كرده و لب به اعتراض گشودهاند اشاره دارد ، چنان كه نقل شده در رويداد
[ 798 ]
حديبيّه هنگامى كه پيمان صلح نوشته مىشد عمر مخالفت كرد و به پيامبر خدا ( ص ) عرضه داشت آيا ما بر حقّ نيستيم ؟ پيامبر ( ص ) فرمود : آرى بر حقّيم ،
عرض كرد : آيا آنها دروغگو نيستند ؟ فرمود : بلى . عرض كرد : چگونه است كه ما را در دين خود دچار شكّ و ترديد مىسازى ؟ پيامبر خدا ( ص ) فرمود : من به آنچه فرمان داده مىشوم عمل مىكنم ، عمر برخاست و به برخى از صحابه گفت : آيا خداوند وعده دخول مكّه را به ما نداده بود ، در حالى كه اينك از آن محروم شده و با شكّ و شبهه در دين خود به ديار خويش باز مىگرديم ، به خدا سوگند اگر يارانى مىداشتم هرگز دستخوش شكّ و شبهه نمىشدم ، ابو بكر به او گفت : واى بر تو از گفتار و رفتار پيامبر ( ص ) پيروى كن ، به پروردگار سوگند او پيامبر خداست ، و خداوند او را ضايع نمىگرداند ، سپس به او گفت : آيا پيامبر خدا به تو گفت امسال داخل مكّه خواهد شد ، عمر گفت نه ، ابو بكر گفت : پس در آينده به مكّه وارد خواهد گرديد ، از اين رو در هنگامى كه پيامبر ( ص ) مكّه را فتح كرد ، و كليدهاى خانه به آن حضرت تقديم شد عمر را فرا خواند و فرمود : اين است آن وعدهاى كه به شما داده شده بود .
2 ديگر مواسات آن حضرت با پيامبر خدا ( ص ) در فدا كردن جان خويش است ، و اين منقبتى است كه اختصاص به آن حضرت دارد ، و در موارد متعدّد اتّفاق افتاده ، كه از آن جمله در جنگ احد است و اين هنگامى بود كه اطرافيان پيامبر ( ص ) آن حضرت را رها كرده و فرار اختيار كرده بودند ، و على ( ع ) همچنان در كنار پيامبر ( ص ) ايستاده و پايدارى مىكرد .
مورّخان نقل كردهاند در جنگ احد هنگامى كه پيامبر خدا ( ص ) مجروح شده و از آن حضرت رمقى بيش باقى نمانده ، و مردم فرياد مىزدند محمّد ( ص ) كشته شده است ، دستهاى از سپاه مشركان مشاهده كردند آن حضرت در حالى كه زنده است در ميان كشتگان افتاده است از اين رو آهنگ او كردند ، پيامبر ( ص ) به على ( ع ) فرمود : اينها را از من درو كن ، على ( ع ) حمله كرد ، و آنها را فرارى داد و
[ 799 ]
فرمانده آنها را كشت ، سپس گروهى ديگر از لشكريان دشمن يورش آوردند ، و پيامبر ( ص ) دوباره همان را به على ( ع ) فرمود ، و او به آنان هجوم برد و سر دسته آنها را كشت ، براى بار سوّم دسته ديگرى قصد آن حضرت كردند كه به همان نحو به وسيله على ( ع ) سركوب و فرارى شدند ، پيامبر خدا ( ص ) در اين باره مىفرمود : جبرئيل ( ع ) در همين موقع به من گفت : اى محمّد اين است مواسات و يارى ، به او گفتم ، چه مانعى دارد او از من است و من از اويم ، جبرئيل گفت : و من از هر دو شمايم .
و نيز محدّثان روايت كردهاند كه در اين روز مسلمانان شنيدند هاتفى از جانب آسمان ندا مىدهد : لا سيف إلاّ ذو الفقار و لا فتى إلاّ علىّ ( هيچ شمشيرى مانند ذوالفقار ، و هيچ جوانمردى مانند على نيست ) پيامبر ( ص ) فرمود : آيا مىشنويد ؟ اين آواز جبرئيل است .
همچنين در جنگ حنين پس از اين كه مسلمانان پشت كرده پا به فرار گذاشتند تنها على ( ع ) با چند تن از بنى هاشم در كنار پيامبر ( ص ) باقى و پا بر جا ماندند و به حمايت و دفاع از آن حضرت پرداختند ، و على ( ع ) گروهى از ( هواذن ) را در پيش روى پيامبر ( ص ) به قتل رسانيد تا اين كه انصار باز گشتند و افراد هواذن شكست خوردند و اموال آنها به غنيمت مسلمانان درآمد ، همچنين داستان دلاوريهاى آن حضرت در نبرد خيبر مشهور است ، و منظور از اين كه فرموده است و لقد واسيته . . . تا الأقدام اشاره به همين موارد است .
فرموده است : نجدة أكرمنى اللّه بها ، نجدت از صفات فاضلهاى است كه از فروع ملكه شجاعت است و گاهى هم از آن به شجاعت تعبير مىشود .
3 در هنگامى كه پيامبر ( ص ) دعوت حقّ را لبيك گفت علىّ ( ع ) كارهاى مربوط به آن حضرت را سرپرستى كرد ، و امورى را كه تنها به او اختصاص دارد در حال رحلت پيامبر بر عهده داشت ، و سر مبارك آن حضرت بر سينه او بود ، گفته شده مراد اين است كه در آن هنگام سر آن بزرگوار بر روى زانوهاى علىّ ( ع ) بود ، و
[ 800 ]
در اين صورت موقع خم شدن ، سرش بر سينه او قرار مىگرفت ، و ظاهرا منظور اين است كه پيامبر ( ص ) در موقع شدّت مرض ، تكيهاش بر او بود ، در مورد اين كه جان مقدّس پيامبر ( ص ) پس از مفارقت از تن ، در كف او جارى گشت و آن را بر رخسار خود كشيد ، مراد از جان يا نفس خون آن حضرت است ، زيرا نقل شده كه پيامبر اكرم ( ص ) در هنگام وفات ، اندكى خون قى كرد ، و علىّ ( ع ) آن را بر چهره خود كشيد ، و اين عمل منافاتى با نجاست خون ندارد ، زيرا رواست كه خون رسول اكرم ( ص ) از عموم اين حكم خارج باشد ، چنان كه روايت شده است ابا طيّبه حجّام هنگامى كه پيامبر ( ص ) را حجامت كرد خون آن حضرت را آشاميد ، و پيامبر ( ص ) فرمود : از اين پس شكمت دردمند نخواهد شد .
همچنين علىّ ( ع ) به كمك فرشتگان عهدهدار غسل جسد مقدّس پيامبر خدا ( ص ) بود ، او بدن مطهّر را مىشست و فضل بن عبّاس آب مىريخت ، نقل شده است در آن هنگام كه فضل بر روى جسد آب مىريخت ، على ( ع ) چشمان او را با پارچهاى بسته بود ، از پيامبر اكرم ( ص ) روايت شده كه به على ( ع ) فرموده است : « هيچ كس جز تو بر عورت من نظر نمىكند مگر اين كه كور مىشود » و از علىّ ( ع ) نقل كردهاند كه فرموده است : عضوى از بدن پيامبر ( ص ) را برنگردانيدم مگر اين كه خود برگردانيده مىشد و من در آن احساس سنگينى نمىكردم و گويى كسى مرا در اين كار يارى مىكرد ، و اينها جز فرشتگان نبودند ، واژههاى حيّا و ميّتا بنابراين كه حال از ضمير مجرور به ، در جمله فمن ذا أحقّ به مىباشند منصوبند .
امّا در مورد اين كه چگونه جسد پيامبر اكرم ( ص ) به خاك سپرده شود و آيا براى آن حضرت لحد حفر ، و يا به رسم مردم مكّه قبر كنده شود ؟ ميان اصحاب اختلاف شد ، عبّاس بن عبد المطلّب عبيدة بن جرّاح را كه به رسم مردمان مكّه گور حفر مىكرد و ابى طلحه انصارى را كه بر طبق عادت مردم مدينه لحد مىكند احضار كرد ، و در اين موقع گفت : خداوندا آنچه را مىخواهى براى پيامبرت برگزين ، و چون در اين هنگام ابو طلحه وارد گرديد لحد براى آن حضرت كنده شد
[ 801 ]
همچنين درباره اين كه چه كسى وارد قبر شود ، تا جسد مقدّس پيامبر ( ص ) را در لحد گذارد اختلاف شد ، على ( ع ) فرمود : جز من و عبّاس كسى درون قبر نشود ، و پس از آن اجازه داد فضل بن عبّاس و اسامة بن زيد نيز به قبر در آيند ، در اين ميان ناله انصار بلند شد و خواستند از آنان نيز يك تن به قبر پيامبر خدا ( ص ) درآيد ، از اين رو أوس بن خولى كه از مجاهدين بدر بود نيز وارد قبر شد ، توضيح داده مىشود واژه ضريح كه در خطبه آمده گاهى بر مطلق قبر اطلاق مىشود ، و در اين صورت هم لحد و هم غير آن را شامل مىگردد .
امّا درباره اين كه خانه و اطراف آن همصدا با فرشتگان به شيون درآمده و گروهى از فرشتگان فرود مىآمدند ، و دستهاى ديگر به آسمان بالا مىرفتند ، و تا آن گاه كه پيامبر ( ص ) به خاك سپرده شد صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مىگزاردند از گوش على ( ع ) قطع نشده است ، ما در بخشهاى نخستين كتاب شرح دادهايم كه چگونه بشر آواز فرشتگان را مىشنود ، همچنين روشن كردهايم كه نماز فرشتگان به اين برگشت دارد كه واسطه افاضه رحمت پروردگار بر بندگان مىشوند ، و نيز معناى بالا رفتن و پايين آمدن آنان را توضيح دادهايم .
بايد دانست گفتار امام ( ع ) را تا آن جا كه ممكن است بر ظاهر آن حمل كردن اولى و سزاوارتر است از اين كه با زحمت به تأويل آن پرداخته شود .
در هر حال ذكر اين فضيلتها در اين جا به منزله صغراى قياس ضمير از شكل اوّل است كه به وسيله آن استدلال فرموده است به اين كه كسى نسبت به پيامبر ( ص ) از او شايستهتر نيست ، و تقدير كبرا اين است كه هر كس در ارتباط با پيامبر خدا ( ص ) اين چنين باشد سزاوارتر به اوست ، و در نتيجه آشكار مىشود كه هيچ كس از او نسبت به رسول اكرم ( ص ) احقّ و شايستهتر نيست ، و منظور از اين حقانيّت ، سزاوارتر بودن او از نظر منزلت و داشتن مناسبت با پيامبر ( ص ) است ،
براى اين كه در حيات آن بزرگوار ، او برادر و وزيرش بود ، و پس از مرگ نيز او وصىّ و جانشينش مىباشد ، بنابراين منظور آن حضرت اين نيست كه ذاتا و شخصا از
[ 802 ]
ديگران سزاوارتر است ، بلكه مراد ، احقّ و شايستهتر بودن او از نظر نسبت با رسول خدا ( ص ) و احراز جانشينى اوست .
امام ( ع ) پس از ذكر فضيلت و سوابق موقعيّت خود ، به شنوندگان دستور مىدهد كه با دلايل و براهينى كه دارند به سوى نبرد با دشمن خويش بشتابند منظور از بصائر عقايد آنهاست مبتنى بر اين كه آنها بر حقّند و دشمن آنها بر باطل است ، و امام ( ع ) با سوگند به پروردگار اين عقيده آنها را تأييد ، و تأكيد مىكند كه در آنچه دستور مىدهد بر مقتضاى حقّ و بر طبق آن است ، و دشمن آنها بر پرتگاه باطل و لغزشگاه انحراف است ، اين كه فرموده است : من بر جادّه حقّم ، براى اين است كه مردم را به سوى خود بكشاند ، و ذكر اين كه دشمن بر لغزشگاه باطل قرار دارد به منظور اين است كه از دشمن بيزارى جويند ، زيرا باطل بر خلاف حقّ راه روشنى كه به دانشى راست و برهانى درست برسد ندارد .
بقيّه سخنان آن حضرت ، ختام خطبه به شمار است ، و توفيق از خداوند است .
[ 803 ]