فرموده است : كلّ واحد منهما حامل ضبّ لصاحبه .
يعنى هر يك از آنها كينه ديگرى را در سينه خود دارد ، كه بزودى آشكار و پرده از روى آن برداشته مىشود . واژه قناع ( چيزى كه با آن سر و روى را بپوشانند ) را براى پوشش باطن استعاره فرموده است ، و اين مثل است براى كسى كه با دوستش دورويى مىكند و با همه حسد و بىمهرى كه در درون خود به او دارد ،
نسبت به او اظهار دوستى مىكند ، عرب در بدرفتارى مثل به سوسمار مىزند ، و مىگويد : اعقّ من ضبّ يعنى از سوسمار بدرفتارتر است براى اين كه سوسمار گاهى جوجههاى خود را نيز مىخورد .
پس از اين امام ( ع ) سوگند ياد مىكند كه اگر اين دو نفر به مقصود خود برسند هر يك از آنها براى كشتن همكارش خواهد كوشيد ، و اين از چيزهايى است كه در آن شكّى نيست ، زيرا اين عادت همواره جارى است كه دو سلطان در يك اقليم نگنجد ، راز اين مطلب اين است كه طبايع بشرى درباره كمالات نسبت به يكديگر بخيلند ، و هر كس آن را براى خود مىخواهد ، و از ديگرى دريغ مىدارد ،
[ 380 ]
و اين خصلت بر حسب قوّت و ضعف كمالات در آدميان متفاوت است ، بديهى است در نهاد آدمى هيچ چيزى قويتر از سلطه جويى و بزرگتر از حبّ رياست و سلطنت نيست ، بويژه در نهاد كسانى كه معتقد باشند با تحصيل آن مىتوانند آخرت را نيز به دست آورند ، روشن است كه تحصيل دنيا و آخرت بالاترين كمال مطلوب براى انسان است ، و هيچ چيزى در نفس آدمى نمىتواند با اين هدف مقاومت كند ، و او براى رسيدن به اين مقصود به هر كارى كه ممكن است دست مىزند ، و از كشتن فرزند و پدر و برادر نيز كوتاهى نمىكند ، از اين رو گفتهاند الملك عقيم يعنى پادشاهى فرزند ندارد و نازاست ، در مورد طلحه و زبير چنان كه نقل شده پيش از آن كه به مقصود برسند و قبل از آن كه جنگ آغاز گردد ، درباره اين كه كدام يك به امامت در نماز سزاوارترند ميان خود اختلاف كردند ، و عايشه مقرّر كرد كه يك روز محمّد بن طلحه و روز ديگر عبد اللّه بن زبير با مردم نماز گزارند ، تا زمانى كه جنگ پايان يابد ، ليكن پس از اين عبد اللّه بن زبير ادّعا كرد كه عثمان در يوم الدّار به خلافت او تصريح كرده است ، و به اين دليل در نماز جانشين او مىباشد ، و در موقع ديگر مدّعى نصّ صريحى از او شد ، از طرف ديگر طلحه به دليل اين كه سميّه دختر ابى بكر زن اوست ، از مردم خواست به عنوان امير المؤمنين به او سلام دهند ، زبير نيز به عنوان اين كه أسماء خواهر سميّه همسرش مىباشد همين درخواست را از مردم كرد ، و عايشه دستور داد كه هر دو را به عنوان امير المؤمنين سلام دهند ، درباره فرماندهى جنگ نيز ميان آنها اختلاف شد ، نخست هر كدام از آن دو نفر فرماندهى را براى خود مىخواست و سپس از آن منصرف شدند ، در هر حال داستان آنها در تاريخ ثبت و روشن است .