شرح
اين فصل ، بخشى از خطبه مفصّلى است كه آن حضرت در توحيد و تنزيه حقّ تعالى از اين كه عقول بشرى به كنه اوصاف او راه يابند ، ايراد فرموده است .
امام ( ع ) گفتار خود را در عبارت « هل تحسّ به تا . . . أحدا » با استفهام انكارى آغاز فرموده ، و بدين وسيله هشدار مىدهد كه دخول فرشته مرگ را به خانه كسانى كه در آستانه آن قرار گرفتهاند نمىتوان احساس كرد ، و هم گوياى اين است كه او جسم نيست ، زيرا از ويژگيهاى جسم اين است كه با يكى از حوّاس
[ 158 ]
پنجگانه احساس مىشود ، سپس در گفتار خود : بل كيف يتوفّى الجنين تا . . . فى أحشاها از چگونگى قبض روح جنين در شكم مادرش مىپرسد ، و اين پرسش از طرف آن حضرت تجاهل العارف است ، در اين بيان ، قول حقّ و درست كه عبارت از اين است كه جنين به فرمان پروردگارش دعوت فرشته مرگ را اجابت مىكند در وسط اقسام احتمالات ياد شده قرار داده شده است ، تا جاهل در اين ميان دچار حيرت و ترديد شود و بكوشد حقّ را دريابد .
امام ( ع ) پس از اين كه با اين گفتار روشن مىكند كه انسان نمىتواند فرشته مرگ را توصيف كند و بشناسد عظمت پروردگار را نسبت به آن فرشته يادآورى كرده ، مىفرمايد : انسانى كه از شناخت مخلوقى همچون خودش ( ملك الموت ) ناتوان است ، به طريق اولى نمىتواند آفريدگار و پديد آورنده خود را كه فاصله وجودى وى با او از هر چه تصوّر شود بيشتر است بشناسد و توصيف كند ، اين مطلب را مىتوان بدين صورت خلاصه كرد ، كه مطابق آنچه در مورد فرشته موكّل مرگ و چگونگى احوال او روشن كرديم ، انسان از اين كه بتواند مخلوقى مانند خودش را بشناسد ناتوان است ، و هر كس از شناخت مخلوقى مانند خودش ناتوان باشد ، از اين كه بتواند خالق و به وجود آورنده خود را توصيف كند ناتوانتر است .
به منظور اشارهاى گذرا به حقيقت مرگ ، و بيان آنچه به خواست خداوند ممكن است تا حدّى روشنگر اوصاف فرشته موكّل مرگ باشد مىگوييم :
بايد دانست كه حقيقت مرگ ، مطابق آنچه از اخبار و احاديث استفاده مىشود ، و تحقيق و بررسى ، گواهى مىدهد ، جز تغيير حالتى نيست ، و آن عبارت است از جدايى روح از بدنى كه در حقيقت به منزله آلتى در دست صنعتگر مىباشد ، و همچنان كه براهين عقلى در مباحث مربوط به اين موضوع ، و نيز احاديث نبوى ثابت مىكند روح ، پس از مفارقت از بدن ، باقى و پايدار است ، و در واقع معناى جدايى روح از بدن ، قطع تصرّفات و مداخله آن در بدن به علّت از
[ 159 ]
كار افتادن تن و خروج آن از حدّ انتفاع مىباشد ، از اين رو ادراكاتى كه روح براى حصول آنها نيازمند آلت و وسيله است ، پس از جدايى بدن از او به حالت تعطيل در مىآيد تا اين كه در قبر و يا در قيامت دوباره به بدن بازگشت كند ، ليكن آنچه را روح بدون نياز به آلت ، درك و براى خود حاصل مىكند ، همچنان با او باقى است و به سبب آنها متنعّم و شادمان ، و يا محزون و اندوهگين خواهد بود ،
بدون اين كه در بقاى علوم و ادراكات كلّى ، نيازى به آلت و وسيله داشته باشد .
براى جدايى روح از بدن كه ما آن را مرگ مىناميم اين مثال را آورده و گفتهاند ، همچنان كه برخى از اعضاى بيمار بر اثر تباهى كه در مزاج روى مىدهد يا به سبب برخورد شديد روى اعصاب ، از كار مىافتد ، و مانع نفوذ و تأثير روح در آنها مىشود ، و در نتيجه ، روح در بعضى از اعضاى بدن نافذ و جارى است و در اعضايى كه از كار افتاده است جريان ندارد ، مرگ نيز عبارت از بىفايده شدن و از كار افتادن همگى اعضاى بدن است ، و نتيجه جدا شدن روح از بدن جدا شدن انسان از اعضا و جوارح و داراييهاى دنيوى او اعمّ از اهل و عيال و مال و فرزند و جز اينها مىباشد ، و فرقى نيست كه اين اشيا از انسان جدا شود يا انسان از آنها جدا گردد ، زيرا آنچه مايه درد و اندوه است جدايى از اينهاست ، و جدايى گاهى ممكن است مثلا با به غارت رفتن اموال و اسير شدن فرزندانش دست دهد ، و يا اين كه به سبب جدا شدن خود او از اينها ، اتّفاق افتد ،
و در حقيقت مرگ سلب انسان از داراييهاى او ، و سوق دادن وى به جهان ديگر است ، پس اگر در دنيا او را به چيزى دلبستگى بوده كه بدان انس مىگرفته و آرامش مىيافته است ، به اندازه اهميّتى كه بدان مىداده ، و تعلّق خاطرى كه به آن داشته است در آخرت دچار حسرت و اندوه مىشود ، و رنج جدايى آن بر بدبختى او خواهد افزود ، زيرا آنچه موجب شده كه به تعلّقات دنيوى اهميّت دهد ،
ضعف اعتقاد وى به وعدههايى بوده كه خداوند به نيكان و پرهيزگاران در آخرت داده است ، وعده به نعمتهايى كه نفيسترين متاع دنيا در برابر كمترين آنها ناچيز
[ 160 ]
است ، ليكن اگر ديده بصيرتش باز و داراى آن درجه از معرفت باشد كه جز با ياد خدا شادمان نشود ، و جز به او انس نگيرد ، در آخرت بهره او بزرگ و سعادت او كامل خواهد بود ، زيرا او هر چه را ميان خود و معبودش بوده رها كرده ، و رشته علايقى را كه موجب غفلت و اعراض او مىشده بريده ، و به حقّ واصل شده است ، در نتيجه سعادتى را كه تنها وصف آن را شنيده بود براى او مكشوف مىشود ، بلكه مانند كسى كه از خواب بيدار گشته ، و صورتى از رؤياى خود را در پيش روى خود مىبيند برايش مشهود مىگردد ، كه النّاس نيام فإذا ناتوا انتبهوا يعنى : مردمان خفتگانند چون بميرند بيدار شوند .
اكنون كه روشن شد مرگ چيست ، بايد دانست كه فرشته موكّل آن عبارت است از روحى كه عهدهدار افاضه صورت عدم به اعضاى بدن ، و جدا ساختن جان از تن است ، و شايد خود او هم مأمور افاضه وجود به نفس انسان باشد ليكن به اعتبار اوّل ، ملك الموت ناميده شده است ، و چون نفوس بشرى تا هنگامى كه در اين جهان است مىتواند مجرّدات را درك كند ، و آنها را مورد دقت و بررسى قرار دهد ، بدين گونه كه نيروى متخيلهاش را ملازم با مجردات سازد تا آنچه از آنها در پيش نفس محبوب و ديدارش باعث خوشحالى و سرور او مىشود ، به صورتى زيبا در نظر او جلوهگر كند ، مانند تصوّر جبرئيل به صورت دحيه كلبى يا صورتهاى زيباى ديگر ، و آنچه را در نفس او زشت و منفور و موجب ترس و بيم است ، به صورتى هولناك به او نشان دهد ، ناگزير در وقت مردن افراد مردم در ديدن ملك الموت ، يكسان نيستند برخى او را به صورتى زيبا مىبينند و اينها كسانى هستند كه از لقاى پروردگار شادمانند ، همآنهايى كه رغبت آنان به دنيا اندك است و از مرگ خشنود و مسرورند ، زيرا آن را وسيلهاى مىدانند كه آنان را به ديدار محبوب خود مىرساند ، چنان كه روايت شده است ، ابراهيم ( ع ) فرشتهاى را ديدار كرد ، به او گفت تو كيستى ؟ گفت : من فرشته مرگم ، ابراهيم ( ع ) به او گفت :
آيا مىتوانى به من نشان دهى چگونه جان مؤمن را مىستانى ؟ فرشته مرگ گفت :
[ 161 ]
آرى ، روى خود را از من بگردان ، ابراهيم ( ع ) از او روى گردانيد ، ناگهان ديد او جوانى است بسيار زيباروى و خوشبوى با جامه نيكو ، ابراهيم ( ع ) گفت : اى فرشته مرگ ، به راستى اگر مؤمن جز ديدن رخسار زيباى تو شادى و سرورى نبيند او را كفايت است . برخى ديگر فرشته مرگ را با چهرهاى زشت و منظرى هراس انگيز مىبينند ، اينها فاجران و بدكارانى هستند كه از لقاى پروردگار روگردان ، و به زندگانى دنيا خشنودند و بدان دل بسته و اعتماد كردهاند ، همچنان كه از ابراهيم ( ع ) نيز روايت شده است كه به فرشته مرگ گفت : آيا مىتوانى به من نشان دهى كه چگونه جان انسان بدكار را مىستانى ؟ فرشته مرگ گفت :
توان آن را ندارى ، ابراهيم ( ع ) گفت : بلى دارم ، فرشته گفت : پس روى خود از من بگردان ، ابراهيم ( ع ) از او روى گردانيد ، سپس متوجّه او شد ناگهان ديد او مردى سياه چهره ، پر موى ، بدبوى با جامه سياه است ، و آتش و دود از دهان و سوراخهاى بينى او خارج مىشود ، ابراهيم ( ع ) از ديدن او مدهوش شد ، و چون به هوش آمد فرشته مرگ را به حالت پيشين خود ديد ، به او گفت : اى فرشته مرگ به راستى اگر انسان بدكار هنگام مرگ جز اين چهره تو چيزى را نبيند براى عذاب او كافى است ، در پايان توفيق از خداست .
[ 162 ]