فرموده است : فكيف بالغائب .
اين آغاز تذكّرى است به افرادى كه رتبه آنان از كسانى كه داراى ملكه خوددارى از گناهند پايينتر مىباشد و كم و بيش مرتكب گناهان كوچك يا بزرگ مىشوند ، مشعر بر اين كه بدگويى از ديگران را ترك كنند ، و مانند اين است كه فرموده است : اين اظهار ترحّم و دلسوزى نسبت به گنهكاران شايسته كسانى است كه خداوند آنان را از آلودگى به گناه مصون و در امان داشته است امّا جز آنها از قبيل كسى كه به عيبجويى برادر خود مىپردازد و بر مصيبت و بلايى كه دچار است او را سرزنش مىكند در خور اين امر نيستند بلكه آنچه بر هر يك از اين افراد لازم است اين است كه غيبت و عيبجويى از ديگران را ترك كند و خدا را هر چه بيشتر شكر و سپاس گويد ، زيرا خداوند پرده بر روى گناهان او افكنده ، و آنچه را كه در اوست و از عيب برادرش كه او را به سبب آن سرزنش مىكند بزرگتر و زشتتر است از ديگران مستور و پوشيده داشته است ، و اين نعمتى است كه بايد خدا را بدان شكر گويد ، و با ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه به نعمتى كه خداوند به چنين كسى بخشيده و به او اين شايستگى و آمادگى را داده كه پرده بر عيبش افكند و گناهش را پوشيده بدارد اشاره فرموده است . در جمله و كيف يذمّه بذنب . . . ، استفهام بر سبيل انكار است ، و با اظهار شگفتى كه صورت احتجاج و استدلال را دارد مىپرسد : چگونه كسى ديگرى را بر گناهى سرزنش مىكند و حال اين كه خود ، آن را به جا مىآورد ، مفاد اين عبارت تا جمله يا عبد اللّه اين است كه جايز نيست كسى ديگرى را به گناهى كه خود مرتكب آن مىشود عيبجويى و سرزنش كند ، زيرا گناهى را كه او مرتكب شده يا مانند همان گناهى است كه خود آن را به جا مىآورد ، يا بزرگتر و يا كوچكتر از آن است
[ 327 ]
اگر او را به سبب گناهى عيبجويى كرده كه خود مانند آن يا بزرگتر از آن را مرتكب شده است ، بر اوست كه به سرزنش خويش پردازد ، و اين امر او را از نكوهش ديگران باز دارد ، و اگر گناه كسى كه مورد عيبجويى اوست از گناه او كوچكتر است حقّ چنين كارى را ندارد ، زيرا با توجّه به اين كه خود او آن گناه را به جا آورده ، مرتكب غيبت شده و يكى از معاصى كبيره را به عمل آورده است .
اين كه فرموده است : جرأت به عيبجويى و بازگويى گناه ديگران ، در نزد خداوند گناهى بزرگتر است ، يا براى مبالغه در نكوهش اين گناه است ، و يا به سبب اين است كه آثار زشتى كه بر ديگر محرّمات مترتّب مىشود كمتر از مفاسدى است كه در نتيجه غيبت و بدگويى مردم از يكديگر در جامعه پديد مىآيد ، زيرا يكى از مقاصد مهمّ شارع مقدّس ايجاد وحدت و هماهنگى در جامعه و همسو كردن مردم به وسيله اجراى اوامر و نواهى خداوند براى حركت در راه اوست ، و اين غرض هنگامى تحقّق پيدا مىكند كه همكارى و همدلى و الفت و محبّت در ميان مردم برقرار باشد ، و همگى يكدل و يك جهت مانند يك بنده فرمانبردار در خدمت آقا و مولاى خود باشند ، و دلهاى آنها از زنگار كينه و دشمنى و حسد و مانند اينها پاك باشد و چون بدگويى از ديگران ، نشانه كينه و باعث اين است كه كسى كه مورد غيبت قرار گرفته نيز به بدگويى از غيبت كننده خود بپردازد ، و دامنه اين فساد ، گسترش يابد ، و اين كاملا ضدّ مقصود شارع مقدّس است لذا اين عمل مفسدهاى بزرگ و اجتماعى به شمار آمده است ، به همين سبب در قرآن كريم و احاديث نبوى از آن نهى بسيار شده است ، چنان كه در قرآن كريم است كه « وَ لاَ يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً [ 1 ] » و تا آن اندازه در اين باره تأكيد وارد شده كه در قرآن براى آن بخش از آبروى انسان كه بر اثر غيبت تضييع مىشود ، واژه لحم ( گوشت ) استعاره شده و براى بيان شدّت كراهت و زشتى اين عمل صفت مرده به
[ 1 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 12 ) يعنى : هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند .
[ 328 ]
آن داده و به گوشت مردگان تعبير شده و فرموده است : « أيُحِبُّ أحَدُكُمْ أنْ يَأكُلَ لَحْمَ أخِيْهِ مَيْتاً [ 2 ] » و پيامبر گرامى ( ص ) فرموده است : « از غيبت بپرهيزيد ، چه غيبت از زنا بدتر است ، همانا مردى كه زنا مىكند ممكن است خداوند از گناه او در گذرد ، امّا غيبت كننده را نمىآمرزد تا آن گاه كه رفيق وى كه مورد غيبت او قرار گرفته او را ببخشد » و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرموده است : « در شبى كه به معراج برده شدم گذرم به گروهى افتاد كه با ناخنهاى خويش صورتهاشان را مىخراشيدند ، از جبرائيل ( ع ) درباره آنها پرسيدم گفت : اينها كسانى هستند كه از مردم بدگويى و غيبت مىكنند » ، براء بن عاذب روايت كرده است كه پيامبر خدا ( ص ) ما را موعظه فرمود ، و آواز خود را در آن حال چنان بلند كرد كه سخنان خود را به گوش دختران تازه بالغ كه در خانههايشان بودند نيز رسانيد ، فرمود : زنهار مسلمانان را غيبت نكنيد و پرده از عيبهاى آنها بر مداريد ،
زيرا هر كس از برادر مسلمان خود عيبجويى كند ، خداوند عيب او را پيگيرى مىكند و كسى كه خداوند پيگير عيب اوست او را رسوا مىگرداند هر چند در درون خانهاش خزيده باشد » .
پس از اين امام ( ع ) از شتاب در سرزنش گنهكاران و عيبجويى از آنان نهى مىكند و هشدار مىدهد كه لازم است اين احتمال داده شود كه گناهى را كه در برادر مسلمانش سراغ دارد ، و به سبب آن او را مورد نكوهش قرار داده از جانب خداوند آمرزيده شده باشد ، هر چند از جمله گناهان بزرگ باشد ، براى اين كه مىتوان احتمال داد كه اين گناه را به سبب حالتى كه بر او چيره شده ، انجام داده و قدرت بر ترك آن نداشته است . همچنين نهى فرموده است از اين كه كسى گناه كوچك خود را ناچيز شمرده و از كيفر آن خود را ايمن بداند ، زيرا ممكن است همين گناه صغيره ملكه او گردد و در وجود او راسخ شود ، و به سبب آن مورد
[ 2 ] سوره حجرات ( 49 ) آيه ( 12 ) يعنى : آيا كسى از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد ؟
[ 329 ]
عذاب و عقوبت خداوند قرار گيرد ، پس از اين به دستور خود در موضوع لزوم خوددارى از عيبجويى ديگران ادامه داده و تذكّر مىدهد كه هر كسى به اعتبار عيبهايى كه در خويشتن سراغ دارد بايد از پيگيرى عيبهاى ديگران باز ايستد ، و شكر خدا را پيشه خود كند كه وى را از افتادن در ورطه گمراهى و هلاكت كه گنهكاران در آن گرفتار و مورد آزمونند مصون داشته است .
بايد دانست كه غيبت عبارت از اين است كه كسى درباره ديگرى سخنى گويد كه او نسبت آن را به خود ناخوش مىدارد و در عرف مردم هم اين سخن دلالت بر نقصان داشته ، و نيز گوينده به قصد عيبجويى و نكوهش آن را گفته باشد ، خواه اين نقصان مربوط به نارساييهاى جسمانى مانند كورى و يا يك چشمى بودن ، و يا حاكى از كمبودهاى روحى باشد مانند نادانى و حرص و ستمكارى يا اين كه خارج از اين دو باشد ، مانند نداشتن اصل و نسب و يا پستى خانواده و تبار . اين كه در اين تعريف گفته شد كه بايد گوينده قصد عيبجويى داشته باشد براى اين است كه مواردى از قبيل بيان عيب بيمار جهت پزشك ،
غيبت به شمار نمىآيد ، همچنين است درخواست ترحّم و دستگيرى از صاحبان قدرت نسبت به كور و زمينگير كه گفتن نقص آنها غيبت محسوب نيست ، بارى غيبت گاهى به زبان انجام مىشود كه معناى حقيقى آن است و گاهى هم به اشاره و ديگر چيزهايى است كه مىتوان به وسيله آنها عيب برادر مسلمان خود را اعلام كرد و به ديگران فهمانيد كه اين هم مجازا غيبت گفته مىشود زيرا همان كاربرد را دارد . غيبت را انگيزههاى مختلفى به شرح زير است :
1 فرو نشاندن خشم . در بسيارى از اوقات انسان با گفتن بديها و عيبهاى ديگران خشم خود را فرو مىنشاند .
2 فخر فروشى و برتريجويى . چنان كه كسى كه به كار نويسندگى اشتغال دارد ، و شعر مىسرايد بگويد : سخن فلانى ركيك و شعر او خنك است .
3 شوخى و مسخرگى و وقت گذرانى يكى از اسباب ديگر غيبت است ، كه
[ 330 ]
هر چه مايه خنده حاضران مىشود درباره ديگران مىگويد .
4 از انگيزههاى ديگر غيبت اين است كه بطور مثال كسى احساس كند كه ديگرى در نظر دارد از او در نزد حاكم بدگويى كند ، او بر وى پيشى مىگيرد تا گفتار او را از اعتبار ساقط سازد .
گاهى ممكن است غيبت انگيزههاى ديگرى جز اينها كه ذكر شد نيز داشته باشد .
غيبت و بدگويى متجاهر به فسق يعنى كسى كه آشكارا محرّمات را به جا مىآورد اجازه داده شده است ، همچنين غيبت ميفروش و مخنّث ( مرد زن صفت ) و عشّار ( عشريّهگير ) كه بسا به كار ناشايست خود ببالند و از ارتكاب آن شرم نمىكنند ، رخصت داده شده است ، چنان كه پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است : هر كس نقاب شرم را از رخسار خود به دور اندازد ، سخن گفتن از او غيبت نيست ليكن ترك غيبت و خاموشى سزاوارتر است ، و توفيق از خداوند است .
[ 331 ]