فرموده است : و الحكم اللّه و المعود إليه .
يعنى مرجع تظلّم و شكايت در روز قيامت خداوند است . المعود مبتدا و خبر آن قيامت است . امّا مصرع شعر از امرء القيس است و داستان آن اين است كه پس از كشته شدن پدرش در ميان قبايل عرب مىگشت تا اين كه بر مردى از قبيله بنى خذيله طىّ كه او را طريف مىگفتند وارد شد ، او امرء القيس را گرامى داشت و او نيز طريف را مدح گفت و چندى نزدش بماند و چون پس از اين بيمناك شد كه طريف نتواند از او حمايت كند از نزد او رفت و بر خالد بن سدوس بن اسمع نبهانى وارد شد ، و در همان هنگام كه او به خالد پناه آورده بود بنو خذيله يورش برده شتران او را به يغما بردند ، هنگامى كه امرء القيس از غارت شتران خود آگاه شد قضيّه را به خالد شكايت كرد ، خالد به او گفت : شتران سوارى خود را به من بده تا غارتگران را تعقيب كنم و شتران تو را از آنها گرفته باز گردانم ، امرء القيس پيشنهاد خالد را پذيرفت و شتران سوارى خود را در اختيار خالد گذاشت ، خالد در پى آنها شتافت ، چون به آنها رسيد گفت : اى بنى خذيله شما شتران كسى را كه به من پناه آورده به غارت بردهايد ، آنها پاسخ دادند : او در پناه تو نيست ، خالد گفت : سوگند به خدا او به من پناه آورده و اينها هم شتران سوارى اوست ،
[ 538 ]
بنو خذيله چون اين را شنيدند به خالد و همراهانش يورش برده همه آنان را از شتران فرود آورده و آن شتران را با شتران اولى به يغما بردند ، امرء القيس در اين باره چكامهاى سروده كه بيت نخست آن اين است :
فدع عنك نهبا صيح في حجراته
و لكن حديث ما حديث الرّواحل
يعنى : داستان غارت شتران را كه در پيرامون آن فريادها برآورده شد رها كن ، و ليكن داستانى كه شگفت انگيز و مبهم است داستان شتران سوارى است .
نهب در اين جا به معناى چيزى است كه به غارت رفته باشد ، و حجرات به معناى اطراف است ، حديث دوّمى مبتدا و حديث اوّل خبر آن است ، ما براى تنكير است و اگر به اسم ملحق شود بر ابهام آن مىافزايد مانند عبارت : لأمر ما جدع قصير أنفه يعنى قصير براى امر مبهمى بينى خود را بريد ، در اين شعر هم معناى مصرع نخست كه گفته است ياد شتران به يغما رفته را كه معلوم است رها كن ، و ليكن داستانى كه پيچيده است و روشن نيست داستان شتران سوارى است ، يعنى حديثى مبهم است كه چگونگى آن دانسته نيست ، ابهام به يغما رفتن شتران سوارى از اين لحاظ است كه گفته شده : خالد بوده كه شتران سوارى امرء القيس را ربوده است و اين امر از نظر شاعر مشتبه و مشكوك بوده است ، امّا امام ( ع ) آنچه در استشهاد خود آورده و به آن تمثّل جسته مصرع نخست شعر است ،
و مطابقت آن با واقعيّتى كه آن حضرت در گذشته با آن روبرو شده بود روشن است ، زيرا خلفاى پيشين هر چند استبداد ورزيدند و خلافت را به خود تخصيص دادند ليكن داستان آنها را همه مىدانند و بر كسى پوشيده نيست ، زيرا آنها به سابقه خود در اسلام و هجرت و موقعيّت خود در نزد رسول اكرم ( ص ) و بودن آنها از طايفه قريش تمسّك جسته و استدلال كرده بودند ، و امام ( ع ) در مصرع دوم خطاب مىكند كه ياد آنها و داستان به يغما رفتن خلافت را در گذشته رها كن ، و از آنچه هم اكنون در گير و دار اين حادثه معاوية بن ابى سفيان هستيم سخن گوى ،
خطب كه در مصرع و هلمّ الخطب في ابن أبى سفيان به كار رفته به معناى رويداد
[ 539 ]
بزرگ است ، و مراد ذكر خطب و بيان چگونگى آن است ، و چون اين مقصود روشن است ، مضاف خطب كه ذكر است حذف شده است ، امام ( ع ) با بيان مصرع دوّم اشاره به احوال و اوضاع تأسّف آورى فرموده كه موجب شده معاويه در برابر او قرار گيرد ، و با همه دورى و ناشايستگى او براى خلافت با آن بزرگوار به نزاع و پيكار پردازد ، تا آن جا كه نزد بسيارى از مردم نادان ، همطراز آن حضرت قرار گرفته است .