لغات
نعقت : فرياد زد عبالة : ستبرى بدن اخاديد : شكافها و درّههاى زمين نسق : نظم
[ 557 ]
زيفان : با كبر و ناز خراميدن ملاقح : آلات پيوند و اعضاى تناسلى قلع الدّاري : بادبان منسوب به دارين ، و آن جزيرهاى است در سواحل قطيف از شهرهاى بحرين كه گفته مىشود عطريّات از هند به آن جا آورده مىشده و اكنون ويران است و در آن آبادى و سكنهاى نيست ، و داراى آثار باستانى است .
عنجه : آن را كج كرد يختال : دچار خودپسندى مىشود .
ضفّتى جفونه : دو سوى پلكهايش داراته : خطهاى دايره مانند نى پرهايش فلذ : جمع فلذة ، تكّه يا قطعه عصب : جامههايى است كه در يمن بافته مىشود نطّقت باللّجين : به نقره آراسته و به او بسته شده است معول : ناله كننده نجمت : پديدار شد .
قنزعة : كاكل سر تلّفع : لباس پوشيدن يأتلق : مىدرخشد أدمجه : استوار گردانيد آن را ذرّه : مورچه مداري : جمع مدرى ، چوبى است كه مانند انگشتان دست شاخههاى نوك تيزى دارد كه موادّ خوراكى را با آن پاك مىكردند .
جنىّ : بر وزن فعيل به معناى مفعول ، چيده شده حمش : باريكى الدّيكة الخلاسيّة : خروس دو رگه كه از نژاد مرغ هندى و ايرانى به وجود آمده باشد .
صيصية : ناخن پشت پاى خروس أرّ : عمل زناشويى نوتيّ : ناخداى كشتى فجاج : جمع فجّ ، راه ميان دو كوه إغتلام : شهوت شديد منبجس : منفجر عقبان : طلا زبرجد : گفته شده همان زمرّد است و نيز به لعل بدخشان اطلاق مىشود .
مضاهات : مشابهت وشاح : پارچهاى است كه از چرم بافته و به جواهر آراسته مىشود و زنان بردوش مىاندازند و تا پهلوهاى خود را بدان مىپوشانند .
ظنبوب : طرف ساق پا وسمة : با كسر سين يا سكون آن نام درختى كه آن را عظلم گويند و از آن براى رنگ استفاده مىشود .
بصيص : تابش زقا : فرياد زد أسحم : سياه
[ 558 ]
يقق : سپيدى خالص همجة : مگسهاى ريز كه مانند پشّهاند .
تترى : پياپى