شرح
امام ( ع ) در اين خطبه ، خداوند را به اعتبار برخى از اوصاف او حمد و ثنا گفته و ستايش كرده است ، و در گفتار آن حضرت مباحثى از علوم الهى است :
اوّل : اشاره به هستى پروردگار متعال است كه واجب الوجود مىباشد ، در اثبات وجوب وجود حقّ تعالى معمولا دو روش وجود دارد :
1 اثبات هستى او با نگرش در نفس وجود و مطلق هستى ، اين موضوع در مباحث زير منحصر مىشود : توضيح اين روش اين است كه : در وجود موجود هيچ شكّى نيست ، حال اگر اين موجود واجب الوجود باشد ، يعنى وجودش نياز به علّت نداشته باشد مراد ما حاصل است و اگر ممكن الوجود است ، نيازمند به مؤثّر و موجد است ، بنابراين كه علّت نياز ممكنات به موجد ، نفس امكان باشد ، در صورت اخير كه موجود ممكن الوجود و نيازمند به غير باشد دور يا تسلسل لازم مىآيد ، و اين هر دو باطلند ، امّا بطلان دور [ 1 ] به اين شرح است كه : اگر دو چيز
[ 1 ] تسلسل در اصطلاح فلسفه عبارت است از ترتيب امور غير متناهى به نحوى كه مرتبه لا حق
[ 421 ]
در مورد واحدى به يكديگر محتاج باشند ، تقدّم هر يك بر ديگرى ، و در نتيجه تقدّم شىء بر خودش لازم مىآيد ، امّا بطلان تسلسل [ 2 ] بدين سبب است كه اگر سلسلهاى از علل و معلولات غير متناهى در وجود فرض كنيم ، همه آن سلسله ممكن الوجود است براى اين كه هر جزيى از آن نيازمند به اجزايى غير از خود مىباشد و مجموع آن محتاج به علّت تامّه است ، حال اگر مجموع آن را علّت تامّه بدانيم ، روشن است كه اين امرى محال است و اگر علّت تامّه را امرى داخل در آن بدانيم اين نيز باطل است ، زيرا علّت تامّه شىء مركّب ، در درجه اوّل علّت براى اجزاى آن است زيرا اگر براى آنها علّت نباشد ، علّت تامّه نيست بلكه جزيى از علّت اجزاى آن است ، و اين خلاف فرض مىباشد ، و اگر علّت شىء مركّب در مرحله اوّل ، علّت براى اجزايش باشد لازم مىآيد جزيى كه مؤثّر در مجموع است اوّلا در نفس خود و بعدا در تمام علل پيش از خود ، مؤثّر باشد ، و در اين صورت تقدّم شىء بر نفس خود در مراتب نامتناهى لازم مىآيد كه بطلان آن روشن است ، حال آنچه باقى مىماند اين است كه علّت تامّه و مؤثّر در اين مجموع ، يا امرى خارج از آن ، و يا چيزى مركّب از داخل و خارج آن باشد ، صورت دوّم نيز باطل است ، زيرا هرگاه امر داخل جزيى از علّت تامه تصوّر شود ، لازم مىآيد كه بر كلّ مركّب مقدّم باشد ،
در حالى كه علّت تامّه بايد مقدّم بر مجموع ممكنات بوده و بر اين جزء و ديگر اجزاى خود پيشى داشته باشد ، و چون جزء آن نيز بايد داراى اين صفت باشد ،
تقدّم شىء بر نفس و بر علل سابق خود لازم مىآيد كه اين نيز باطل است ، بنابراين آنچه مىماند امر اوّل است كه علّت تامّه خارج از سلسله علل و معلولات است ، و
مترتّب بر مرتبه سابق باشد و در ترتّب وجودى به يكديگر پيوسته باشند .
[ 2 ] دور در اصطلاح فلسفه اين است كه دو امر ، متوقّف و وابسته به يكديگر باشند ، مثلا الف علّت ب و ب علّت الف باشد و اين را دور مصرّح مىگويند ، و اگر امر ثالثى در ميان باشد مثلا الف علّت ب و ب علّت ج و ج علّت براى الف باشد اين را دور مضمر مىگويند . براى توضيح بيشتر درباره دور و تسلسل رجوع شود به كتاب كشف المراد ص 67 ( مترجم ) .
[ 422 ]
چون موجودى كه خارج از كلّ ممكنات است نمىتواند ممكن و نيازمند به غير باشد ، لذا او واجب الوجود و از هر علّتى بىنياز است و اين همان نتيجهاى است كه مطلوب ماست ، اين روش در اثبات وجود بارى تعالى طريقه كسانى است كه از علّت به معلول و يا از خالق به مخلوق استدلال كرده ، و آن را برهان لمّ ناميدهاند .
2 طريقه دوّم كه از آن پيروى مىشود اين است كه : آفريدگان و طبايع آنها را كه همگى ممكن و نيازمندند و قابليّت تكثّر و تغيير و تركيب دارند مورد توجّه و مطالعه قرار داده و بر مبادى آنها استدلال ، و وجود مبدأ اوّل جلّ و علا را اثبات كردهاند ، و اين روش انديشمندان طبيعى است ، و همان است كه امام ( ع ) در گفتار خود الدّال على وجوده بخلقه ، بدان اشاره كرده است . متكلّمان اين طريقه را به چهار گونه منقسم ساختهاند :
1 دستهاى استدلال كردهاند كه چون موجودات جهان هستى حادثند ،
يعنى پيشتر نبوده و بعد هستى يافتهاند ممكن الوجودند ، و چون ممكنند نياز به مؤثّر و آفريننده دارند ، و اين روش اشعرى [ 3 ] و ابى الحسين بصرى [ 4 ] و متكلّمان متأخّر است .
2 گروهى تنها به حادث بودن اين موجودات و نياز آنها به محدث و آفريننده استدلال كردهاند ، و جنبه امكان آنها را مورد توجّه قرار نداده و گفتهاند ، همگى اجسام حادثند ، و هر حادثى را محدث و پديد آورندهاى است ، در اين قضيّه جزء
[ 3 ] ابى الحسن علىّ بن اسماعيل بن عبد اللّه بن ابى بشر پيشواى اشاعره است ، او در سال 260 يا 270 ه در بصره به دنيا آمده است ، در نزد ابو اسحق مروزى و ابو على جبّايى تلمّذ كرده ، و نخست پيرو طريقه اعتزال بوده ، و پس از آن در اصول دين مذهبى تازه پديد آورده است ، و بالاخره در سال 320 يا 330 در بغداد در گذشته است . فرهنگ دهخدا ( مترجم ) .
[ 4 ] ابى الحسين محمّد بن علىّ بصرى از بزرگان علماى كلام و معاريف معتزله است كه در بغداد مىزيسته و در سال 436 ه در همان جا در گذشته است ، همان مأخذ ( مترجم ) .
[ 423 ]
نخست آن استدلالى و جزء دوّم از نظر آنان بديهى است .
3 برخى ممكن بودن صفات آفريدگان را دليل وجود حقّ تعالى دانسته و روشن كردهاند كه : اجسام فلكى و عنصرى با يكديگر تشابه دارند و سپس گفتهاند : ما در برخى از اجسام ، صفاتى را مىبينيم كه در برخى ديگر ، آن صفات وجود ندارد ، و اين ويژگى ناشى از جسميّت و لوازم آنها نيست ، و اگر چنين بود بايستى همه اجسام داراى آن ويژگى باشند ، همچنين بر اثر عارضى از عوارض جسميّت در آنها به وجود نيامده ، زيرا بنابر آنچه گفته شد دليلى بر اختصاص آن وجود ندارد و مستلزم تسلسل است ، و نيز چنان كه برخى مىگويند برخاسته از طبيعت جسم نيست ، براى اين كه در مادّه بسيط مثلا مانند نقطه نمىتوان كارهاى گوناگونى انجام داد . بنابر اين آنچه باقى مىماند اين است كه اين ويژگيها از مدبّرى حكيم است كه مقصود ماست و از اين نظر او را صانع مىگوييم .
4 گروهى با توجّه به اين كه صفات آفريدگان حادثند بر هستى حقّ تعالى استدلال كردهاند ، كه اين مطلب روشن است و نيازى به توضيح ندارد .
براى آگاهى بيشتر درباره طرق مذكور و آنچه در ردّ يا تأييد اين مباحث گفته شده بايد به كتابهاى فنّ كلام مراجعه كرد ، و در اين جا مناسب است كه گفتار امام ( ع ) را كه فرموده است : الدّال على وجوده بخلقه بر طريقه اوّل يا سوّم اختصاص دهيم ، چون آن حضرت حدوث را دليل بر ازليّت وجود بارى تعالى قرار داده است .
دوّم : درباره ازليّت حق تعالى است كه هميشه بوده و خواهد بود ، و امام ( ع ) با گفتار خود كه فرموده است : و بمحدث خلقه على أزليّته به اين مطلب اشاره فرموده ، طريق استدلال آن اين است كه : همچنان كه در جاى خود ثابت شده است ،
همه محدثات صادر از قدرت حقّ تعالى بوده و منتهى به اويند ، و اگر خود او نيز محدث باشد لازم مىآيد كه پديد آورنده نفس خويش باشد و اين بالضّروره باطل است .
[ 424 ]