فرموده است : لا تنالون نعمة إلاّ بفراق اخرى .
در اين عبارت نكته لطيفى است و آن اين كه هر كدام از نعمتهاى گوناگون دنيا زمانى رو مىآورد و انسان مىتواند از آن بهرهمند و كامياب گردد كه نعمتى همانند آن را از دست داده باشد ، و مثل لقمه را دارد كه احساس لذّت لقمه تازه منوط به از ميان رفتن لذّت حاصل از لقمه سابق است ، همچنين است لذّت حاصل از ملبوس و مركوب شخصى و ديگر چيزهايى كه در دنيا نعمت به شمار مىآيد و انسان از آن احساس لذّت مىكند كه هر يك از آنها هنگامى حاصل مىشود كه انسان همانند آن را پيش از اين از كف داده باشد ، علاوه بر اين انسان نمىتواند در يك زمان از لذّتهاى متعدّد بهرهمند باشد ، بلكه اجتماع و احساس دو
[ 355 ]
لذّت در يك زمان هم براى او ممتنع است . مثلا در يك وقت نمىتواند هم غذا بخورد و هم با زن مباشرت كند ، يا در آن وقت كه از لذّت خوراك برخوردار است از لذّت آشاميدن نيز بهرهمند شود ، و يا در همان هنگام كه بر بستر نرم خود آرميده است سواره عازم تفرّج و گردش باشد ، و خلاصه اين كه استفاده از هر يك از لذّتهاى جسمانى مستلزم رها كردن لذّتهاى ديگر است ، اكنون بايد گفت نعمتى كه مايه از دست دادن نعمت ديگر است در حقيقت نعمتى لذّت بخش نيست .
عبارت و لا يعمّر معمّر منكم . . . تا أجله نيز به همين معناست ، زيرا انسان زمانى از ادامه زندگى و باقى بودن عمر در يك روز معيّن شاد مىشود كه يك روز از ايّام عمرش سپرى شده باشد ، و با تباه گشتن يك روز از ايّام زندگى شادى بر بقاى وجودش ، در واقع شادمانى بر نزديكى او به آستانه مرگ مىباشد ، و آنچه مستلزم نزديك شدن به مرگ و پايان زندگى است در دل عبرت بين لذتى ندارد ، همچنين است گفتار آن حضرت كه : و لا تجدّد له زيادة في أكله إلاّ بنفاد ما قبلها من رزقه مراد از رزق ، روزى معلوم و معيّن اوست ، و اين همان است كه مثلا خورده يا پوشيده است ، زيرا آنچه را نخورده است ممكن است روزى و بهره ديگرى باشد ، و مىدانيم كه انسان لقمهاى از طعام برنمىدارد مگر اين كه لقمه پيش فانى و از ميان رفته باشد ، پس در اين صورت از خورد و خوراك تازهاى بهرهمند نمىگردد مگر اين كه روزى سابق او به پايان رسيده باشد ، و آنچه مستلزم پايان يافتن روزى است ، در حقيقت لذّت بخش و گوارا نمىباشد ، واژه أكله با ضمّ اوّل نيز روايت شده است ، و محتمل است مراد اين باشد كه اگر از سويى روزى تازهاى متوجّه خود بيند و براى به دست آوردن آن رو آورد ، اين توجّه او مستلزم انصراف از عوايدى است كه از جهات ديگر نصيب او بوده و موجب انقطاع روزى او از سوى ديگر است ، بايد دانست كه الفاظ مذكور دلالت بر تعميم و كليّت ندارد ، و صدق آن هر چند بر برخى از مردم ثابت است و گفتار آن حضرت كه : و لا يحيى له أثر إلاّ مات له أثر نيز همين معنا را دارد ، منظور از اثر ممكن است ذكر خير و يا كار
[ 356 ]
نيك شخص باشد ، زيرا آنچه انسان در هر موقع بدان شناخته مىشود كارهاى نيك و بد و يا شهرت و آوازه زشت و زيباى اوست كه در ميان مردم باقى مانده است ، و اگر اثرى از او زنده و بر جاى بماند ، اثر ديگر او كه پيش از اين بدان مشهور بوده از ميان مىرود ، و به دست فراموشى سپرده مىشود ، همچنين در صحّت و بيمارى بدن و فزونى و كاستى عمر و ايّام آن ، امر جديدى برايش پيش نمىآيد مگر اين كه هر تازهاى را كه به دست آورده ، نوى او كهنه گشته ، و اگر عمر فزونى يافته ، بدن كاستى گرفته ، و در پى جوانى پيرى فرا رسيده ، و آينده به گذشته تبديل شده است ، همچنين چيزى براى او نمىرويد مگر اين كه آنچه را درو كرده از كف بدهد ، واژه نابتة ( روينده ) براى فرزندان و خويشاوندان كه زاده مىشوند ، و واژه محصوده ( درو شده ) را براى پدران و افراد خاندان كه مىميرند استعاره آورده و از اين رو فرموده است : و قد مضت أصول يعنى : پدران كه ريشه وجود ما هستند در گذشتهاند و ما شاخههاى آنهاييم و در پى آن با شگفتى مىپرسد آيا شاخه را پس از نابودى ريشه دوامى هست ؟ ابو العتاهيّه در اين باره گفته است :
هر زندگى به مرگ مىانجامد و هر نوى دگرگون و كهنه مىشود چگونه شاخهها روزى باقى بماند و حال آن كه ريشههاى آن پيش از اين گداخته و از ميان رفته است [ 1 ] .