ترجمه
« خداوند آفريدگانى شگفتانگيز از جاندار و بىجان و آرام و جنبان پديد آورده ، و دلايلى روشن بر لطف آفرينش و عظمت توانايى خويش اقامه كرده است ، آن چنان كه خردها در برابر او رام گشته و زبان به اعتراف گشوده و سر بر فرمان او نهاده ، و آواى نشانههاى يگانگى او در گوشهاى ما طنين انداخته است ، مرغان را به اشكال گوناگون بيافريد ، برخى را در شكافهاى زمين ، و گروهى را در زمينهاى پهناور ، و دستهاى را بر ستيغ كوهها جاى داده است ، پرندگانى كه داراى بالهاى گوناگون و شكلهاى متفاوتند ، همه رشته فرمانبردارى او را بر گردن دارند ، و در امواج هواى باز و فضاى پهناور پر و بال مىزنند ، آنها را با اشكال شگرف و نمايان ، از نيستى به هستى در آورد ، و كالبدشان را با استخوانهاى مفاصل كه پنهان است پيوست داد ، و برخى از آنها را به سبب ستبرى و سنگينى اندام از اين كه به آسانى و سرعت اوج گيرند بازداشت ، و آنها را آن چنان قرار داد كه نزديك زمين به پرواز درآيند ، و آنها را با همه اختلافى كه دارند به لطف قدرت ، و دقّت صنعت خود به رنگهاى گوناگون در آورد ، برخى از آنها را در قالب رنگى قرار داده كه رنگ ديگرى با آن آميخته نيست ، و دستهاى را به گونه ديگرى رنگ آميزى كرده و طوقى به رنگ ديگر بر گردن آنها قرار داده است .
و از شگفت انگيزترين اينها آفرينش طاووس است كه آن را به بهترين نحو موزون و متناسب بيافريده ، و رنگهاى آن را به نيكوترين وجهى در كنار هم چيده و تنظيم كرده است ، با بالى كه ريشههاى آن را به هم پيوسته و با دمى كه دنباله آن را طولانى قرار داده است ، هنگامى كه به سوى جفت خود گام بر مىدارد ، دم تا شدهاش را مىگشايد ، و آن را بالا برده ، سايبان خود مىگرداند ،
در اين موقع دمش به بادبان كشتى شهر دارين [ 1 ] مىماند كه ناخدايش هر
[ 1 ] دارين از شهرهاى قديمى در كنار قطيف و بحرين بوده است . ( مترجم )
[ 559 ]
لحظه آن را به سويى مىچرخاند ، به رنگهاى خود مىبالد ، و با حركت دادن دم به خويش مىنازد ، مانند خروس با مادهاش مىآميزد و مانند نرهاى پر شهوت با او در آميخته باردارش مىكند ، من شما را حواله مىدهم كه اين را به چشم ببينيد ، و مانند كسى ديگر به سند ضعيفى رجوع نمىدهم ، و اگر چنان باشد كه برخى گمان مىكنند آبستنى طاووس به سبب قطرههاى اشكى است كه از چشمان جنس نر سرازير مىگردد و به دور پلكهاى آن حلقه مىزند ، و طاووس ماده آن را مىنوشد ، و بدون اين كه نر با آن بياميزد تخم گذارى مىكند ، پندارى است كه از آنچه درباره منقار در منقار نهادن و جفتگيرى كلاغ مىگويند شگفتتر نيست .
بارى به نظر مىآيد نى پرهاى طاووس ميلههايى از نقره است ، و آنچه بر آنها روييده دايرههايى شگفتانگيز همچون هاله به گرد ماه است ، و خورشيدهايى كه بر آنها نقش بسته از زرناب و پارههايى از زبرجد است ، و اگر پرهايش را به آنچه از زمين مىرويد تشبيه كنى ، بايد گفت دسته گلى است كه از همه گلهاى بهاران چيده شده است ، و اگر آن را به پوشيدنيها مانند كنى همچون حلّههاى پر نقش و نگار ، و يا جامههاى خوشرنگ و زيباى يمانى است ، و چنانچه آن را به زر و زيورها همانند گردانى شبيه نگينهاى رنگارنگى است كه در ميان نقره جواهرنشان نصب شده باشد ، اين مرغ رنگين بال ، خود پسندانه و متكبّرانه مىخرامد ، و به دم و بالهايش مىنگرد ، و از زيبايى پوشش و دلارايى رنگهايش قهقهه سر مىدهد .
امّا هنگامى كه به پاهايش نظر مىاندازد ، به زارى فغان مىكشد ، و به آوازى كه بيانگر درخواست كمك و يارى و گوياى درد واقعى اوست ناله مىكند ، زيرا پاهايش مانند پاهاى خروس خلاسىّ [ 2 ] باريك و زشت است و در يك سوى پايش ناخنكى پنهان روييده شده است .
در محلّ يال آن كاكلى سبز رنگ و پر نقش و نگار قرار گرفته ، و
[ 2 ] خروس خاكى رنگ ( مترجم ) .
[ 560 ]
برآمدگى گردنش همچون ابريق ، و از گلوگاه تا روى شكمش به رنگ وسمه يمانى و يا همچون لباس ديبايى است كه مانند آينه صيقلى شده باشد ، و گويى چادر سياهى به خود پيچيده كه از بسيارى شادابى و برّاقى ، رنگ سبز پر طراوتى به آن آميخته شده است ، و در كنار شكاف گوش آن خطّى است به رنگ گل بابونه بسيار سفيد و به باريكى سر قلم كه سفيدى اين خطّ در ميان آن سياهى مىدرخشد ، و كمتر رنگى است كه طاووس را از آن بهرهاى نباشد ، و رنگهاى آن به سبب جلا و برّاقى و درخشش حرير گونه و شادابى بر ديگر رنگها برترى دارد ، او مانند گلهاى پراكندهاى است كه بارانهاى بهارى و گرماى تابستان آنها را پرورش نداده است .
طاووس گاهى از پرهاى خود جدا مىشود ، و از جامه خود بيرون مىآيد ، پرهاى آن پياپى ريخته مىشود ولى پس از آن پى در پى مىرويند ، و همچون برگ درختانند كه از بيخ فرو مىريزند و دوباره پشت سر هم مىرويند ، تا اين كه طاووس به شكل نخستين خود باز مىگردد ، رنگ پرهاى نو با كهنه آن هيچ تفاوتى پيدا نمىكند ، و رنگى در جاى رنگ ديگر قرار نمىگيرد ، و اگر يك مو از پرهاى آن را بررسى كنى ، گاهى به رنگ گلى و بار ديگر به رنگ سبز زبرجدى و ديگر بار زرد طلايى رنگ نشان داده مىشود .
بنابراين چگونه مىتواند ژرفاى انديشهها ، و ذوق و درك خردها ، به راز آفرينش اين مخلوق دست يابد ، و يا سخن پردازان اوصاف آن را به رشته نظم درآورند ، و حال آن كه كوچكترين اجزاى آن ، انديشهها را از درك چگونگى خود زبون ، و زبانها را از توصيف آن ناتوان ساخته است .
پس منزّه است خداوندى كه خردها را از وصف آفريدهاى كه در پيش ديده آنها جلوهگر است حيران گردانيده ، با اين كه آن را محدود ، مخلوق ،
مركّب و رنگين مىبينند ، و زبانها را از بيان فشردهاى از حال آن ناتوان ، و از اداى وصف آن درمانده ساخته است .
پاك و منزّه است خداوندى كه براى مورچگان خرد و پشّههاى ريز ، دست
[ 561 ]
و پا قرار داده ، و بزرگتر از اينها مانند ماهيهاى بزرگ و فيلها را بيافريده است ،
و بر خويش واجب فرمود هر جسمى كه روح در آن دميده نجنبد مگر اين كه مرگ وعدهگاه آن و نيستى پايان آن باشد . »