فرموده است : هو الأوّل لم يزل و الباقي بلا أجل .
اين سخن تأكيدى است در اثبات آنچه در قسمت دوّم و سوّم گفته شده است .
4 پيشانيها براى او به خاك افتاده است ، و لبها يگانگى او را بيان مىكند ،
اين گفتار اشاره به كمال الوهيّت و استحقاق او براى عبادت و بندگى است .
5 اين كه هيچ چيزى شبيه خداوند نيست ، زيرا هر چيزى جز او محدود است ، و عقل آن را برآورد و اندازهگيرى مىكند و با احاطه به آن حدود و اندازه آن را معيّن مىسازد ، و خداوند متعال از اين بكلّى منزّه است ، زيرا اگر وهم به مقتضاى روش خود در ادراك مسائل بخواهد اندازه و حركت و عضو و ابزار براى او در نظر گيرد ، در تصوّر خود سخت به خطا رفته و گمراه شده است ، و در اين باره ما پيش از اين سخن گفتهايم .
6 خداوند متعال منزّه است از اين كه در محدوده زمان قرار داشته و پرسيده شود كه از چه زمان بوده و براى او مدّتى تعيين و گفته شود تا كى خواهد بود .
7 خداوند متعال ظاهر و پديدار است ، و با همه شدّت ظهورى كه دارد
[ 545 ]
منزّه از مادّه و وابستگى به اصل و منشأ است ، از اين رو نمىتوان گفت از چه چيزى به وجود آمده است .
8 خداوند باطن و از ديدهها پنهان است ليكن با همه پوشيدگى و نهانى داراى جا و مكان نيست ، و مانند اشياء و اجسام ، اطلاق خفا و پوشيدگى بر او روا نمىباشد ، و ما درباره اين كه خداوند ظاهر و باطن است پيش از اين مكرّر سخن گفتهايم .
9 خداوند شخص نيست و داراى تعيّن نمىباشد تا دستخوش دگرگونى گردد و پايان پذيرد .
10 پروردگار متعال محجوب و در پرده نيست ، زيرا تشخّص و پيدايى درباره چيزى زمانى درست است كه بتوان آن را ديد . و حجاب نيز از لوازم جسم است كه ساحت قدس او از آن منزّه است .
11 قرب حق تعالى به اشياء از طريق چسبيدگى و تماس نيست ، و قرب از صفات اضافى پروردگار است .
12 حقّ جلّ و علا دور از اشياست امّا نه بر اثر فاصله و جدايى ، و ما در ضمن تفسير خطبه اول معناى قرب و بعد خداوند را شرح دادهايم ، و چون تماس و جدايى از لوازم جسم است لذا قرب و بعد حق تعالى نسبت به اشياء از اين معانى منزّه است .
13 اين كه فرموده است نگاههاى بندگان و نظر افكندن آنان بر او پوشيده نيست تا عبارت و إدبار نهار مدبر همه اشاره است به احاطه علم بارى تعالى بر همه معلومات و موجودات ، شخوص لحظة به معناى خيره شدن چشم است بىآن كه پلكها به حركت درآيد ، كرور لفظة عبارت از تكرار الفاظ و بازگويى واژههاست ،
إزدلاف الرّبوة يعنى پيشى گرفتن بر تپّهها و بلنديها و مراد از اين پيشى گرفتن چشم است زيرا هنگامى كه چشم خيره مىشود ، نخست بلنديها و تپههاى زمين را مىبيند ، ضمير عليه در جمله يتفيّأ عليه . . . به غسق در جمله پيش باز مىگردد .
[ 546 ]