5 ديگر ذكر حقّ در جمله : هو اللّه الملك الحقّ . . . است ،
و چون حقّ به معناى ثابت موجود است ، هنگامى كه به هويّت اشاره و نام آن را شرح كرده بيان مىكند كه او حقّ و موجود است ، و وجود او در پيشگاه عقل ثابتتر و آشكارتر از آن چيزى است كه چشمها آن را مىبينند ، و اين معنا روشن است زيرا علم به وجود صانع متعال براى عقول فطرى است اگر چه نياز به اندكى دليل و برهان دارد ، و دانشهايى كه تكيه بر حسّ دارند گاهى بر اثر خطاى وهم درباره محسوسات و ضبط آنها ، و يا نارسايى حسّ در كيفيّت اداى صورت محسوس ،
دچار خلل و اشتباه مىشوند و آنچه در اين باره بايد گفت اين است كه عقل ذاتا براى ادراك معقولات صرف شايستهتر و سزاوارتر است .
6 اين كه خرد نتوانسته او را در حدّى محدود كند تا اين كه شبيه واقع شود ، در اين گفتار اشاره لطيفى است كه دلالت بر كمال دانش آن حضرت دارد ،
و آن اين كه در مقدّمات دانستهايم هنگامى كه اتّصال عقل به امور مجرّده قوى شود ،
و نيروى متخيّله بتواند حسّ مشترك را از چنگال حواسّ ظاهر رهايى دهد و در اختيار گيرد ، در چنين حالتى چنانچه نفس متوجّه دريافت امر معقولى شود ، و قواى نفسانى آثار خود را پيدا كرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش مىبندد ،
سپس براى ضبط و نگهدارى آن ، نفس از نيروى متخيّله استمداد مىجويد ، اين نيرو چيزى را از محسوسات كه شبيه آن امر معقول است به او القا مىكند ، پس از
[ 467 ]
آن نفس آن را به خزانه خيال مىافكند و در شمار معلومات و مدركات او در مىآيد .
اكنون كه اين مطلب دانسته شد مىگوييم اگر بارى تعالى از جمله چيزهايى بود كه عقل آنها را ادراك و تعيين و توصيف مىكند وجود او را عقل به همين نحو اثبات مىكرد ، و در اين صورت لازم مىآمد كه به غير خود از اجسام شبيه گردد تا صورت آن در ذهن حضور پيدا كند ، در حالى كه خداوند منزّه است از اين كه به چيزى از اجسام همانند باشد .
7 همچنين نيروى وهم نمىتواند او را اندازهگيرى كند ، تا معيّن و مشخّص شود ، زيرا وهم جز معانى جزيى متعلّق به محسوسات را ادراك نمىكند ، و اين منوط است به اين كه نيروى تخيّل معناى مورد درك را به چيزى از صور جسمانى تشبيه كند ، و اگر وهم مىتوانست بر خداوند محيط شود ناگزير بايد او را در صورتى حسّى ارائه مىداد ، براى اين كه وهم حتّى وجود خود را در قالبى كه داراى صورت و حجم و مقدار است ادراك مىكند .