فرموده است : لا يدخل الجنّة إلاّ من عرفهم و عرفوه .
معناى اين عبارت اين است كه مردم هر عصرى وارد بهشت نمىشوند مگر اين كه امام زمان خود را بشناسند و او نيز آنان را بشناسد ، و منظور از ائمّه ( ع ) امامانى است كه از نسل اويند ، و معرفت آنها عبارت از شناخت حقّ ولايت و صدق امامت آنهاست ، حصر دخول در بهشت به كسانى كه آنها را به حقّ بشناسند و ورود در آتش به كسانى كه آنان را انكار كنند از دو نظر است :
1 بىشكّ دخول در بهشت براى هيچ يك از افراد امّت اسلام حاصل نمىشود مگر اين كه از شريعت پيروى و به احكام آن عمل كند ، و اين هم ميسّر نمىشود مگر اين كه دين را بشناسد و به كيفيّت عمل به احكام آن آگاه باشد ،
و شناخت دين هم جز به روشنگرى صاحب شريعت ، و ارشاد و دستور رهبر امّت به دست نمىآيد ، و اين نيز منوط به اين است كه مأموم ، امام خود را بشناسد ، و به حقّانيّت امامت و صدق ولايت او اعتقاد داشته باشد تا اين كه به وى اقتدا و از او پيروى كند ، همچنين امام نيز مأموم خود را بشناسد تا به هدايت و ارشاد او بپردازد ، بنابراين دخول در بهشت مستلزم اين است كه امام ، مأمومان و پيروان خود را بشناسد و آنان نيز نسبت به امام شناخت و معرفت داشته باشند .
2 اين كه معرفت ائمّه ( ع ) بنابر رأى آن حضرت كه مشهور و منقول است ، و
[ 432 ]
اعتقاد به حقّانيّت امامت و صدق ولايت آنها يكى از اركان دين و از استوانههاى مهمّ ايمان است ، بنابراين كسى داخل بهشت مىگردد كه دين او بر اين پايه استوار باشد ، و هر كس آنان را به عنوان امام بر حقّ بشناسد لازم است امامان نيز او را بدين روش بشناسند .
اگر گفته شود : ما بسيارى از پيروان و دوستان ائمّه ( ع ) را مىبينيم ، كه نه اين امامان را ديدهاند و نه مىشناسند .
پاسخ اين است كه شرط نيست امام به فرد فرد دوستان و پيروان خود شناخت شخصى و عينى داشته باشد ، و دوستداران و شيعيان آنان نيز چنين معرفتى درباره امامان خود داشته باشند ، بلكه آنچه شرط است معرفت به صورت كلّى است و آن عبارت از اين است كه بدانند هر كس معتقد به امامت حقّه آنان باشد ،
و سيره و طريقهاى را كه از آنان نقل شده پيروى كند او دوستدار آنان ، و نگهدارنده اين ركن مهمّ دين است ، در اين صورت ائمّه ( ع ) اينان را كه داراى چنين معرفتى هستند مىشناسند ، و اين افراد نيز به سبب شناخت حقّ ولايت ائمّه ( ع ) و اعتقاد به صحّت گفتار آنها داراى معرفت نسبت به امامان خود مىباشند ، هر چند مشاهده و شناخت شخصى شرط نشده باشد .
امّا اين سخن كه وارد دوزخ نمىشود مگر كسى كه آنان را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند نيز حقّ است ، زيرا دخول در بهشت مستلزم اين است كه نسبت به ائمّه ( ع ) به گونهاى كه ذكر شد و منحصر در آن است معرفت حاصل شود ، بنابراين يكايك افرادى كه وارد بهشت مىشوند عارف به حقوق ولايت ائمّه ( ع ) اند و اين معرفت مستلزم آن است كه در ميان آنها كه داخل بهشت مىشوند يكنفر منكر آنان نباشد ، زيرا معرفت به حقّ ولايت امامان و انكار آنان در يك جا جمع نمىشود .
پس از اين بايد دانست اين موضوع كه : هر كس آنان را انكار كند ، و آنان نيز او را انكار كنند ، در مقايسه با كسانى كه وارد دوزخ مىشوند نمىتواند اعمّ
[ 433 ]
باشد ، زيرا اوّلا حديث مشهور : هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است ، دلالت دارد بر اين كه انكار ائمّه ( ع ) مستلزم مردن به حال جاهليّت است كه آن خود مستلزم دخول در دوزخ مىباشد ، ثانيا اگر اعمّ باشد لازم مىآيد كه بر بعضى از اهل بهشت نيز صدق كند و گروهى از منكران ائمّه ( ع ) نيز داخل بهشت شده باشند ، و عكس قضيه اين خواهد بود : برخى كه وارد بهشت مىشوند منكر ائمه ( ع ) اند ، در صورتى كه ما روشن كرديم كه هيچ يك از كسانى كه داخل بهشت مىشوند حقّ ولايت آنان را منكر نيستند ، بنابراين خلاف فرض لازم مىآيد ، همچنين اين موضوع در مقايسه با كسانى كه وارد دوزخ مىشوند اخصّ نمىباشد و گرنه لازم مىآيد گروهى كه دوستدار آنانند و به صدق امامت آنها اعتراف دارند وارد دوزخ شوند ، و اين باطل است ، زيرا پيامبر گرامى ( ص ) فرموده است : انسان با كسى كه او را دوست مىدارد محشور مىشود [ 5 ] ، همچنين فرموده است : اگر كسى سنگى را دوست بدارد با همان محشور مىشود [ 6 ] ، اين حديثها دلالت دارد بر اين كه دوستى انسان نسبت به غير ، موجب محشور شدنش با آن است ، و ثابت است كه ائمّه ( ع ) وارد بهشت مىشوند و كسانى كه آنان را دوست داشته ، و به حقانيّت و صدق امامت آنها اعتراف دارند نيز محشور در بهشتند ، بديهى است چون دخول به بهشت و دوزخ هر دو مانعة الجمع مىباشند ثابت مىگردد هيچ فردى از دوستداران ائمه ( ع ) و معترفان به حقّ آنان وارد دوزخ نخواهد شد ، اينك با توضيحاتى كه داده شد صحّت اين مطلب كه شناخت كلّى در مورد ائمّه ( ع ) كافى است آشكار ، و هم دليل حصر گفتار معصوم ( ع ) درباره كسانى كه داخل بهشت يا دوزخ مىشوند روشن مىشود .
پس از اين امام ( ع ) درباره اين كه خداوند با نزول قرآن كريم بر اين مردم منّت نهاده ، و آن را از ميان كتب آسمانى مخصوص آنان گردانيده ، و آنها را براى
[ 5 ] يُحْشَرُ المرء مع من أحبّ .
[ 6 ] لو أحبّ رجل حجرا لحشر معه .
[ 434 ]
اجراى احكام آن برگزيده ، و از ميان امّتهاى ديگر ، آنها را براى پذيرش دين اسلام آماده ساخته ، سخن مىگويد . و برخى از اسباب و عواملى را كه خداوند به سبب آنها ، آنان را عزيز و گرامى داشته گوشزد مىكند ، و اينها ، يا از نظر نام اسلام است كه مشتقّ از سلامت است و با پذيرش آن سلامت و ايمنى حاصل مىشود ، و يا از نظر معناى آن است كه در اين باره وجوه چندى است :
1 اين كه اسلام مجموعهاى است از كرامتها و بخششهاى خداوند متعال در باره بندگان خود ، زيرا مدار همگى آيات قرآن مبتنى بر هدايت مردم است به سوى راهى كه به خداوند مىپيوندد و آنان را به بهشت جاويد مىرساند .
2 اين كه خداوند اسلام و طريقه آن را براى بندگانش برگزيده است ، زيرا اين راه روشنى است كه رهروان با كمترين كار و كوشش مىتوانند خشنودى خداوند را به دست آورند .
3 اين كه خداوند حجّتهاى خود را بيان و آشكار فرموده است ، و اينها عبارت است از دلائل و نشانههاى الهى در جمله من ظاهر علم ، واژه من براى تبعيض و تقسيم اين دلائل و حجّتهاست كه اينها يا ظاهر علم است ، و مراد از آن ظاهر شريعت و ظواهر احكام فقهى و ادلّه آنهاست و يا باطن حكم و اين اشاره است به كتاب خدا كه مشتمل بر حكمتهاى الهى و اسرار توحيد و علم اخلاق و سياست و جز اينهاست .
4 اين كه عزائم ( يا غرائب ) قرآن از ميان نمىرود ، منظور از عزائم در اين جا آيات محكم و براهين قاطع قرآن است ، و عازمه به معناى قاطعه است ، و مراد از عدم فناى آنها اشاره است يا به ثبوت و دوام آنها در طول زمان و اعصار و دگرگونيهاى روزگار ، و يا به كثرت اين دلائل در هنگامى كه آيات محكم خداوند مورد بحث و بررسى قرار گيرد .
5 اين كه شگفتيهاى آن پايان نمىپذيرد ، مراد اين است كه انسان در هر زمان قرآن را مورد تأمّل و تفكّر قرار دهد به لطائف تازه و شگفتآورى از علوم دست
[ 435 ]
مىيابد كه پيش از اين از آنها غافل بوده است .
6 اين كه در آن مرابيع نعم است ، واژه مرابيع را كه به معناى بارانهاى بهارى است ، و به سبب آنها زمين زنده و گياه روييده مىشود ، استعاره آورده براى نعمتهايى كه انسان به بركت قرآن و به كار بستن اوامر و نواهى و مواعظ و آداب آن به دست مىآورد ، نعمتهاى بسيارى كه حافظان و مفسّران قرآن و امثال آنها به بركت آن ، در دنيا كسب مىكنند آشكار است . و در آخرت به آنانى كه در پرتو انوار پر فروغ قرآن به كمالاتى در علوم و اخلاق فاضله دست يافتهاند ، نعمتهايى داده خواهد شد كه بسيار بزرگتر و عاليتر است ، و مناسبت اين استعاره روشن است .
7 اين كه در آن مصابيح الظّلم يعنى چراغهاى ظلمت زداست ، واژه مصابيح را براى قانونها و آيينهاى قرآن كه انسان را در پيمودن راه خدا رهبرى مىكند ، و او را از سرگشتگى رهايى مىدهد استعاره آورده است ، همچنان كه چراغ ، انسان را در تاريكيها هدايت مىكند .
8 اين كه ابواب خيرات جز به كليدهاى آن گشوده نشود ، منظور از اين خوبيها خيرات حقيقى و پايدار است ، واژه مفاتيح را براى دستورها و راههايى كه قرآن انسان را به اين خيرات مىرساند استعاره فرموده است ، وجه مناسبت اين كه : همانگونه كه كليد وسيله دسترسى مثلا به محتويّات گنجينههاست ، دستورها و رهنمودهاى قرآن نيز وسيله گشايش خيرات است .
9 اين كه تاريكيها جز به انوار آن بر طرف نمىشود ، مراد از ظلمات ، جهل و نادانى و منظور از مصابيح قوانين و احكام قرآن است .
10 فرموده است : قد أحمى حماه يعنى قرآن آنچه را بايد مورد حفظ و حمايت قرار گيرد آماده و عرضه داشته تا حمايت و محافظت شود ، مفهوم اين جمله مانند اين است كه كسى ديگرى را آماده براى كشتن يا زدن كرده باشد و از او پرسيده شود كه آيا او را كشتى يا زدى ؟ واژه حمى را براى حفظ و تدبّر و عمل به
[ 436 ]
قوانين و احكام قرآن استعاره آورده است ، زيرا حفظ و حراست افراد با همين عوامل صورت مىگيرد ، امّا حفظ و صيانت آنها در دنيا از آسيب بسيارى از ستمكاران است ، براى اين كه اينها حاملان و مفسّران و وابستگان به قرآن را گرامى و پاس حرمت آنها را نگه مىدارند ، و در آخرت نيز به سبب اين است كه قرآن از حافظان و كسانى كه در آيات آن تدبّر و انديشه بكار برده و احكام آن را مورد عمل قرار مىدهند حمايت مىكند ، چنان كه اگر كسى به ديگرى پناه ببرد او را زير حمايت خود قرار داده محافظت مىكند ، نسبت إحماء به قرآن بر سبيل مجاز است ، زيرا كسى كه آن را در دسترس بشر قرار داده تا مورد تدبّر و عمل قرار گيرد خداوند متعال و پيامبرش ( ص ) و حاملان آن مىباشند ، برخى گفتهاند كه مراد از حماه ( آنچه مورد حمايت و محافظت اوست ) محرّمات قرآن است . و معناى اين كه از آنها حمايت مىكند اين است كه با نواهى و آيات عذاب از مباح شمردن محرّمات خود منع مىكند ، و اين معنا نسبت به آنچه ما پيش از اين گفتيم اخصّ است .
11 معناى أرعى مرعاه نيز همين است ، يعنى قرآن را آماده ساخته تا از آن بهرهبردارى شود ، واژه مرعى ( چراگاه ) را براى دانشها و حكمتها و آدابى كه قرآن بر آنها مشتمل است استعاره آورده ، وجه مشابهت اين است كه اين دانشها و حكمتها به منزله چراگاه نفوس انسانى ، و همچون خوراكهايى است كه انسان به نيروى آنها رشد عقلى و كمال عملى پيدا مىكند ، همچنان كه چراگاههاى محسوس ، محلّ روييدن علف و گياه و مركز خوراك دامها و مايه بقاى وجود آنهاست .
12 شفاى كسى كه خواهان بهبودى و سلامت است در قرآن است ، زيرا اگر خواهان بهبودى بدن است ، با داشتن حسن اعتقاد و صفاى ضمير با پناه بردن به آن حاصل مىگردد ، و اگر طالب سلامت جان است ، قرآن انسان را از بيمارى نادانى و گمراهى بهبود مىبخشد .
13 فرموده است : و كفاية المكتفى ، منظور از مكتفى كسى است كه خواهان
[ 437 ]
بىنيازى باشد ، چنين كسى اگر خواست او بىنيازى از دنياست بىشكّ حاملان قرآن كه رسيدن به مطالب دنيوى خود را از آن مىخواهند ، از بيشتر مردم در چارهانديشى از طريق قرآن براى وصول به مقاصد و رفع نيازهاى خود تواناتر و داناترند ، و اگر منظور او كفايت امور آخرت است ، كافى است كه در آيات قرآن تدبّر و انديشه كند و براى به دست آوردن مقصود خويش از قرآن لازم است اهداف آن را دنبال كند ، و توفيق از خداست .
[ 438 ]