5 فرموده است : و المرء قد غلقت رهونه بها :
امام ( ع ) اين جمله را براى كسى كه دچار و بال دستاوردهاى خود شده ، و تبعات اعمال ، او را از وصول به درجات كمال باز داشته و از رسيدن به سعادت پس از مرگ محروم ساخته به طريق ضرب المثل آورده است ، بديهى است چنين كسى مىتواند با توبه و بازگشت به سوى خدا و انجام دادن اعمال نيك خود را از قيد اين تبعات آزاد كند ، از اينرو چون او خود را در گرو مجموعه آثار زشتى كه در راه گردآورى اموال در نفس خود پديد آورده ، قرار داده است ، امام ( ع ) او را به آنچه در قبال مال ، گروگان گرفته مىشود تشبيه فرموده است ، يكى از شارحان گفته مراد اين
[ 112 ]
است كه چون زمان جدايى او از اموالى كه گرد آورده فرا رسيده ، و اين اموال در استحقاق غير قرار گرفته و نمىتواند در آنها تصرّف كند ، لذا داراييهاى او به مالى كه در گرو غير بوده و در اين هنگام از استحقاق او خارج شده و به تملّك گرو گيرنده در آمده تشبيه شده است ، هر چند اين توجيه قابل احتمال است امّا در اين صورت فايده كلمه بها كه در آخر جمله است از ميان مىرود ، زيرا ضمير بها به اموال گردآورى شده برگشت دارد كه متعلّق رهن است نه اين كه اين اموال گروگان رهن باشد ، و جمله و هو يعضّ يده اشاره است به تأسّف و اندوه شديدى كه در اين حال به او دست مىدهد ، و با ملاحظه اين كه مرگش فرا رسيده و اسباب و وسايل ، ميان او و پروردگارش منقطع شده بر گناهان و تقصيراتى كه در برابر خداوند متعال مرتكب گرديده دچار پشيمانى مىشود ، و از اين كه آنچه وى را از خداوند غافل مىداشت و او آن را باقى و پايدار مىپنداشت فانى و نابود شده نادم و اندوهگين مىگردد ، و بر كوتاهيهايى كه كرده حسرت و افسوس مىخورد ،
چنان كه خداوند متعال فرموده است : « أنْ تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسْرَتى عَلَى مَا فَرَّطْتُ فِيْ جَنْبِ اللّهِ وَ إنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِريْنَ [ 16 ] » و در اين هنگام آرزوى هدايت مىكند و مىگويد : « لَوْ أَنَّ اللّه هَدَانِىْ لَكُنْتُ مِنَ المُتَّقِيْنَ [ 17 ] » يا هنگامى كه عذاب الهى را مىبيند ، آرزو مىكند كه به دنيا باز گردد تا تقصيرات خود را جبران و اوامر خداوند را فرمانبردارى كند ، و مىگويد : « لَوْ أنَّ لِيْ كَرَّةً فَأكُوْنَ مِنَ المُحْسِنِيْنَ [ 18 ] » بارى سخن امام ( ع ) نظير آن چيزى است كه خداوند متعال فرموده است : « وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُوْلُ يا لَيْتَنِيْ اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُوْلِ سَبِيْلاَ [ 19 ] » امام ( ع ) در اين
[ 16 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 56 ) يعنى : . . . اين كه كسى بگويد افسوس بر من از كوتاهيهايى كه در فرمانبردارى از خدا كردم و ( آيات او را ) به سخريّة گرفتم .
[ 17 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 57 ) يعنى : . . . و اگر خداوند مرا هدايت مىكرد از پرهيزكاران بودم .
[ 18 ] سوره زمر ( 39 ) آيه ( 58 ) يعنى : . . . آيا مىشود بار ديگر به دنيا باز گردم تا از نيكوكاران باشم .
[ 19 ] سوره فرقان ( 25 ) آيه ( 27 ) يعنى : روزى كه ستمكار از شدّت حسرت دست خويش را
[ 113 ]
گفتار خود آگاهى مىدهد كه در هنگام مردن ، زبان پيش از چشم و گوش از كار مىافتد و مىفرمايد : فحيل بين أحدهم و بين منطقه ، و إنّه لبين أهله ينظر ببصره و يسمع باذنه على صحّة من عقله ، سپس توجّه مىدهد كه گوش بعد از زبان و پيش از چشم از كار باز مىماند ، و چشم با بيرون رفتن روح از بدن از كار مىافتد چنان كه فرموده است : حتّى خالط سمعه تا آن جا كه مىفرمايد : يرى حركات ألسنتهم و لا يسمع رجع كلامهم و اين آگاهى بنا به دانشى است كه امام ( ع ) به اسرار طبيعت دارد ، و بايد دانست كه گفتار آن حضرت در اين مورد اطلاق و كليّت ندارد ، بلكه مراد آن بزرگوار برخى از مردم و غالبا كسانى است كه به مرگ طبيعى مىميرند و اعضاى حواسّ مذكور بدين صورت از كار مىافتد ، و گرنه ممكن است عارضهاى به نيروى بينايى انسان دست دهد كه پيش از گوش و زبان از كار بيفتد .
بررسى علل و اسباب مرگ نشان مىدهد كه علّت عمومى و آشكار آن از ميان رفتن حرارت غريزى است بر اثر منتفى شدن رطوبت اصلى بدن كه از آن آفريده شدهايم ، و از ميان رفتن اين رطوبت و منتفى شدن حرارت غريزى موجب خشك شدن و از كار افتادن بدن است و گاهى عوامل خارجى از قبيل هوا يا داروهاى گرم و خشك و مانند اينها به اين جريان كمك مىكند ، از اين رو هر عضوى كه طبيعت آن خشكتر و سردتر باشد به مرگ و نابودى نزديكتر است ،
بنابراين زبان كه آلت گويايى است از گوش كه آلت شنوايى است به فنا و نيستى نزديكتر مىباشد زيرا زبان از اعصاب محرّكه و مركّبه و گوش از اعصابى كه در خدمت حسّ است تشكيل شده است ، و پزشكان اتّفاق دارند كه اعصاب محرّكه خشكتر و سردتر از ديگر اعصاب است زيرا اين اعصاب ، مربوط به قسمت مؤخّر مغز مىباشند ، در صورتى كه اعصابى كه در خدمت حواسّ قرار دارند ، بيشتر
مىگزد و مىگويد : اى كاش با فرستاده خدا راهى را برگزيده بودم .
[ 114 ]
مربوط به بخش مقدّم مغزند لذا زبان به تباهى و نابودى نزديكتر است ، علاوه بر اين ،
شرايط تحقّق گويايى ، از شنوايى بيشتر است زيرا وجود گويايى بستگى به زبان و آواز و سلامت مخارج اداى حروف و صحت مجارى تنفّس دارد ، و هر چيزى شرايط وجودى آن بيشتر باشد ، تباهى آن سريعتر است . امّا اين كه گوش زودتر از چشم از كار مىافتد براى اين است كه محلّ رويش اعصاب شنوايى نسبت به محلّ پيدايش اعصاب بينايى ، به بخش مؤخّر دماغ نزديكتر است از اين رو اعصاب سامعه خشكتر و سردتر مىباشند و حرارت غريزى در آنها بيشتر پذيراى نابودى است ، علاوه بر اين عصبى كه در داخل گوش قرار دارد و شنوايى بسته به آن است بر خلاف عصب بينايى بايد آشكار ، و گوش براى دخول هوا باز باشد ، بدين جهت عصب گوش سختتر آفريده شده و هر چيزى سختتر باشد خشكتر ، و تباهى آن در بدن سريعتر است ، با اين همه ممكن است از كار افتادن شنوايى پيش از بينايى به سبب بيرون آمدن روح از عضو سامعه پيش از باصره و يا به علل ديگر باشد ، و خدا داناتر است .
اما علّت نفرت طبع آدمى از مرده ، و ترس او از نزديك شدن به آن اين است كه نيروى واهمه ، خيال آدمى را تحريك و به او القا مىكند كه ميّت حالى شبيه او دارد ، و اين خيال چنان قوّت مىگيرد كه شخصى كه در محلّى تنها در كنار مرده نشسته مىپندارد كه ميّت او را به سوى خود مىكشد ، و در نتيجه دچار همان ترس و نفرتى مىشود كه بطور طبيعى از ميّت در دل احساس مىشود ، و در اين جريان عقل ، هيچ نقشى ندارد .