فرموده است : من عشق شيئا أعشى بصره و أمرض قلبه
يعنى هر كس دلباخته چيزى شود اين دلباختگى ديدهاش را كور و دلش را بيمار مىسازد ، اين عبارت ،
كبراى قياسى منطقى است كه جمله « و اصطلحوا على حبّها » دلالت بر صغراى آن دارد ، زيرا همبستگى و توافق بر دوستى چيزى ناشى از شدّت محبّت به آن مىباشد و معناى عشق نيز همين است نتيجه اين قياس ، زشت و ناپسند بودن هر دو چيزى است كه در قضيّه مذكور است و آن نابينايى چشم و كورى دل است ،
امام ( ع ) واژه بصر را كه ديدن به چشم سر است براى بصيرت كه بينش دل است ،
استعاره فرموده ، و اين از باب تشبيه معقول به محسوس است ، و واژه عشاء را براى تاريكى جهل استعاره آورده و اين به ملاحظه شباهت ميان جهل و تاريكى است كه در شب بر چشم عارض مىشود و ممكن است نسبت أعشى بصره ( چشم او را كور كرده ) بر سبيل حقيقت حمل شود نه مجاز ، زيرا دوستى دنيا مستلزم نادانى و غفلت از احوال آخرت است ، و هم محتمل است كه منظور از بصر حقيقت آن ، و لفظ عشاء استعاره شده باشد ، زيرا اين گونه مردم از چشمان خود بهره نبرده و آن چنان عبرت نگرفتهاند كه از دوستى دنيا دست باز داشته و آخرت را مورد نظر قرار دهند . و اين توجيه را جمله « فهو ينظر بعين غير صحيحة » تأييد مىكند ، و تعبير عدم صحّت چشم كنايه است بر اين كه از چشم ناسالم سودى عايد ، و فايدهاى برده نمىشود ، همچنين واژه مرض را براى جهل كه از هر بيمارى بدتر است استعاره آورده و اين از نوع تشبيه معقول به محسوس است ، و اين كه فرموده است : « فهو
[ 109 ]
يسمع باذن غير سميعة » نيز چنان كه گذشت كنايه بر عدم انتفاع از شنوايى و عبرت نگرفتن از موعظهها و دستورهاى آلهى است ، و نيز واژه تخريق را براى خرد اين گونه مردم استعاره فرموده است كه آن را در راه امور دنيوى و مقاصد مادّى پريشان و ناتوان مىسازند ، جهت استعاره مذكور اين است كه عقل هنگامى موزون و سودبخش است كه در راه آنچه براى آن آفريده شده به كار رود ، و اين عبارت است از توشه برداشتن براى سفر آخرت ، و فرا گرفتن دانش و حكمت ، و تأمّل در دقايق امور دنيا و استدلال كردن به آن بر وجود خالق يكتا و عمل بر وفق آنچه براى او شايسته و سزاست و امثال اينها كه مايه كمال و آمادگى او براى جهان ديگر مىباشد ، و در اين صورت عقل آدمى در مدار خود قرار دارد و سودمند و ثمربخش خواهد بود ، و امّا اگر انسان آن را در راه آنچه سزاوار نيست به كار برد و كوشش خود را براى گردآورى آنچه ميان مردم پراكنده است مصروف دارد ، و در راه امور بىارزش و حفظ آنچه از دنيا دارد صرف كند ، خرد او مانند جامه پارهاى است كه نمىتوان از آن سود برد ، و كار اين كس به آن جا مىرسد كه پيوسته در غم و اندوه چيزهايى است كه از دست او بيرون رفته ، و در بيم و هراس است از زوال آنچه در دست دارد ، و همّت و تلاش او مصروف است در راه گردآورى آنچه تا كنون به دست نياورده است ، چنان كه پيامبر اكرم ( ص ) فرموده است : من جعل الدّنيا أكبر همّه فرّق اللّه عليه همّه ، و جعل فقره بين عينيه ، يعنى : هر كس دنيا را بزرگترين فكر و مقصد خود قرار دهد ، خداوند فكر او را پريشان مىكند ، و فقر و نادارى را در برابر چشمانش قرار مىدهد و مناسبت تخريق با شهوات و اميال نفسانى آشكار است ،
زيرا در اين هنگام زمام عقل او به دست شهوتها و خواهشهاى نفس است ، و خرد او به ميزان اعمال و رفتارى كه در جهت ارضاى شهوات خود دارد پريشان و ناتوان شده است . واژه إماته ( ميراندن ) را براى دل استعاره آورده و جهت مناسبت اين است كه مانند مردگان از قلب خود سود نمىبرد يعنى همان سودى كه به معناى حقيقى خود بوده و پايدار و ماندنى باشد . و ضمير عليها كه در سخن امام ( ع ) است
[ 110 ]
به دنيا برگشت دارد يعنى دنيا او را شيفته و دلباخته خود مىكند ، و تولّه كه به معناى شيفتگى است كنايه از شدّت محبّت به دنياست و اطلاق آن بر سبيل مجاز و از باب تسميه شىء است به چيزى كه از غايات و نتايج آن است ، همچنين واژه عبد ( بنده ) را براى دوستدار دنيا استعاره فرموده است زيرا او دوست و شيفته آن است و براى به دست آوردن آن غير آن را رها كرده ، و به دنبال آن به هر گونه كه دنيا در آيد او نيز به همان گونه در مىآيد ، و به هر سو حركت كند او نيز به همان سو گام بر مىدارد ، اگر دنيا را به دست آورده باشد در افزونى و آبادانى و حفظ آن مىكوشد و اگر آن را از دست داده باشد در راه تحصيل آن تلاش مىكند ، و در راه اين مقصود كمر به خدمت دنيا داران مىبندد و در اين هنگام او مانند بنده و برده بلكه از اين نيز پستتر و زبونتر است ، چنان كه امام ( ع ) در جاى ديگر مىفرمايد :
عبد الشّهوة أذّل من عبد الرقّ يعنى بنده شهوت از برده خوارتر است ، زيرا انگيزه برده در خدمت و اطاعت ، غالبا اجبار است ولى انگيزه بنده شهوت ، طبيعى و از روى اختيار مىباشد ، و تفاوت ميان اين دو بسيار است .